روح!
حالِ قلبم خوب نیست،نمیزارم بفهمن.
من دهان باز نکردم که نرنجی از من؛مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد..
روح!
من دهان باز نکردم که نرنجی از من؛مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد..
کی روَد رخ ماهت از نظرم؟
دوستت دارم...
جز این دو کلمه چیزی نمی توانم بنویسم، جز این دو کلمه چیزی برای نوشتن نمییابم.
📖 #فراتر_از_بودن
ــــ مقدمۀ مترجم
روح!
سلام به تو باشد هر کسیِ مهربانم. این روز ها با سرعتِ یک یوز میگذرد و این است که تو در قلب ما جا داری
سلام هرکسی.
خوب باشی.
صحبت تازه ای نیست و حتی اخباری مهم که برایت با ذوق ،خشم یا ناراحتی بازش کنم.
بازهم این عذاب وجدان و فرار های متوالی من را دوره کردند.
و درمانده از این افکار بی حدر مرز و مسخره.
کاش یکبار جرعت رو به رو شدن با این غول بی شاخ و دم را داشته باشم.
تمام توان و زورم را بر سرش آوار کنم یا با حالتی ملتمسانه ای بگویم میتوانیم تمامش کنیم.لطفا؟
اما از اینجا که منم فقط قایم باشک بازی هایش به من و او رسیده.
ادمها نمیدانند *بهتر است بگویم نمیخواهند قبول کنند، که حتی میترسند درباره موضوعی با خودشان همکلام شوند و اینطور میشود که با عادتِ فرار کردن از موضوعات و جاده های انحرافی دوست میشوند.
دوستانی که قرار است درمان باشند اما جز تسکینی چند ساعته و چندروزه بیش نیستند.
نمیدانم هر کسی جان، قرار بر چه اندازه خود آزاری است اما هر چه که هست باید زودتر پایش را از زندگی چید.
امیدوارم شبها بالشتی که رویش سر میگذاری خیس نباشد.
حافظت خدا..