هدایت شده از توییت فارسی 🇮🇷
این تار موهای سفید همون حرفاست که نزدیم.
👤 سینامیم
@farsitweets
فریاد ها سر دادم و صدایم را در سرم انداختم اما کسی گوش شنوا نداشت.
چوب پنبه هارا از گوششان بیرون کشیدم اما بازهم گوششان نه تنها بدکار نبود بلکه طلبکار هم بودند.
طلبکار؟ اینکه چرا ما را از خلسه ی بیهودگی و پوچی بیرون کشاندی!
چرا مارا در منجلاب وهم و خیالات نجات دادی؟
و منِ انگشت به دهان مانده و حیرت زده از کردار آنها. چه شده آنهارا؟
چطور سیاهی و درماندگی را بر دانستن ترجیح میدهند!
شاید بخاطر فاصله ای که بین عمل و دانستش ایجاد میشود،دهانمان را بستند تا لام تا کام امرُ عرضی رد بدل نشود.
و آنجا بود که فهمیدم دیگران در خلسه تنهایی که عاشقانه میستودنش میمیرند.بار ها میمیرند؛صبحش بلند میشوند و هیچکس هم نمیفهمد..
روح!
سلام. خوب باشی. دلتنگم هر کسی.دلتنگ. دل بیچاره آب رفته و حتی من هم دیگر در آن جا نمیشوم. شبیه ساحلی
سلام جان ما.
روزگارت زیبا.
هر کسی شده به تو کسی بگوید که افکارت قدیمی و پوسیده است؟
و برایشان مضحک باشی؟
بله، اوهم میگفت و نمیدانم چه برسر افکارش آمد.
اما من ایستادگی میکنم و همچنان متعدد انسان هایی بر مخالفت پافشاری میکنند.
اما چون در کنارشان لوندی نمیکنم؟و یا چون مادر بزرگ گونه رفتار میکنم تا آنها بیشتر از این حیثیت دختر بودنشان را به باد ندهند؟
شاید اهمیت ندادن بهترین گزینه است.
نمیدانم؛بخیر باشد روزهایت.
روح!
یکی بود یکی نبود؛ ولی هیچکی اون یکی نبود!
انگار نه انگار یه روز اون یه غریبه بوده.
با اینکه هنوز تو ترافیک تهران گیر کردم
ولی باید یواش یواش اهنگ میام تهران کنارت سارن رو پلی کنم.