روح!
سلام دوست من. امیدوارم حالت خوب باشد،البته اگر بگذارند.. چقدر آدم بزرگ ها دلگیر هستند. حس میکنم حتی
سلامم به تو هر کسی
حال احوالت خوش آواز میخوانند؟
به ایستگاه دلتنگی رسیده ام.
همان ایستگاه معروف وجانسوز .
و در این لحظه تنها و تنها دلتنگ وطنم..
همیشه در مخیلم اینطور میگذشت که مگر کسی هم دلتنگ وطن میشود؟ و اینها شعاری بیش نیستند؛تاوقتی که من هم به این بیچارگی مبتلا شدم.
الحق که دلتنگی ادمی را از پا درمی آورد.
ناگهان دل روحت پر میکشد به خاطراتت و مکانش خنده هایش گریه اش و حالش..
و حسرت نبودن قلبت را به آتش میکشاند.
اما جانم، هیچ دلتنگی بالاتر از دلتنگی ای نیست که هیچگاه ندیدی، ملاقات نکردی وفقط آوازه اش به گوشت خورده؛ مثل موریانه جان را میخورد..
هرکسی ام هرگاه دیو دلتنگی خیز برداشت برای زخمی کردنت از شرش بخواب که شاید در خواب روحت همانجا باشد که فکرت هست.
خداحافظت باشد.
هدایت شده از - آینه آفتاب ؛
لَها عَينان کَأنها الطمأنینة بعد التوبة.؛
چشمانی دارد؛ انگار آرامش بعد توبه اند.؛
_