تو به اندازه رد نور روی قالی دستباف زیبایی:)!

مارا چه باشد که بر سخن یار خرده گیریم؟ بی چون چرا او بگوید و ما سر و جان گوش می ایستیم. رنج و تنهایی را ز شوق در برمیگیریم از حضرت یار؛که گویی آغوشش را. . از سر درون غافلیم و از حکمت، نادان! اما چون او خواست بر ما حرام است بی صبری. پس خود را باصبر وقف میدهیم تا جایی که ماهیتِمان یکی شود و من شوم جزعی از صبر. .

خو کردن به درد اوج دیوانگیست.

فلسفه>>>

هوا یجوری سرد شده که پالتو و کاپشن جواب نمیده،فقط بغل.

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد.

_

تا وقتی ندونی هیچ اتفاقی درونت رخ نمیده؛ هیییچی ولی وقتی متوجه میشی با خودت میگی وقت چیه؟افرین گریییه💆🏽‍♀

غصه برای چیه؟خوردن🤝

کاش میشد برم پیویش بگم کلی ازین اهنگای قشنگ قشنگ بفرسته برام.

در تو حیران میشوم نزارگی نزارگی..

سلام عزیزم. حال هوایت افتابی! هر کسی بی خبر از احوالات من چگونه ای؟ فکر نکنی شب ها یادت میکنم!نه در خیالم روز شب نداری. جانم این مدت کوتاه، تغیراتی بزرگ به عمق وجود من راه یافته است. پخته و شاید هم سوخته باشم. دغدغه هایم ،دلیل گریه هایم و حتی حال خوبم هم متفاوت شده. دچار توهم شده ام یا بلاخره دارد اتفاق می افتد؟! هر کسی حس غریبیست مانند اجتماع نقیضین! حس بی کسی و در عین حال مانند فرزندی که مادرش را پیدا کرده است. البته عجیب هم نیست. تصمیمی منطقی برای آدمی سرشار ازاحساسات این عواقب هم در پی دارد. اما راضی ام؛ راضی به گوشه نگاهی از او. انگار همه چیز بر علیه من ارتشی بزرگ اند ،اما خودم خواستم و باید پای آن بایستم. عزیز من گاهی وقتی برای پیدا کردن ریشه اتفاقاتت به عقب باز گرد شاید تصمیم خودت بوده نه صرفا پیشامدی. در امان خدا.