سوزش چشم من از لذت زیبایی توست خیره بودم به تو و پلک زدن یادم رفت…

_

کمی آلوده بر بغضم، کمی سرگرم طوفانم کمی ابری، کمی تا قسمتی دلتنگِ بارانم پریشانم، مشوّش، مضطرب، دلواپسم بی‌او غریبم، خسته‌ام، دل‌مرده‌ام، ویرانِ ویرانم صداقت پیشه کردم، ساده بودم سادگی کردم که قلبم جار زد احساس را در چشمِ گریانم غروبی بی‌خداحافظ گذشت از من، رهایم کرد چه کردم لایقِ این بوده‌ام؟ حیرانِ حیرانم جهانم بی حضورش قعرِ چاهی در جهنم شد و از دوزخ مرا دیگر هراسی نیست، می‌دانم تماما تحتِ تاثیرش نوشتم شعرهایم را به کارم هیچ آمد این غزل های فراوانم؟ هنوزم در نبردم با دلم، با خاطراتی که نمک پاشیده بر زخمم، که دارد قصدِ این جانم هنوزم عاشقم، اما خداوندا تو شاهد باش کمی آلوده بر بغضم٬ کمی سرگرم طوفانم... |#حامد_عسکری|

گفت: مدتیست انرژی ارتباط های بیخود و بی جهت را ندارم. مدتیست خنده را از سر عادت به لب می آورم . فکر میکنم چند وقتی باشد که زندگی نکردم..

خندید و گفت:من بیدی نیستم که با این باد ها بلرزم. چند وقت بعد به دیدنش رفتم،خشک شده بود.

_

دنیای ما کو؟ فردای ما کو؟

نور؟بَشه منهههه😂

تنت مانند اهواز و نگاهت چون شب ِشیراز ، دلت آشوب ِتبریز و غمت چاقوی زنجان است !

تراپی؟نه ممنون تختم هست.

منی که سین نمیکنم تا نفهمه تا الان بیدارم: