•
#السلام_ایها_الغریب
صبـح یعنے ...
تپـشِ قلـبِ زمـان،
درهـوسِ دیـدنِ تــو°
ڪھ بیایے و زمیـن،
گلـشنِ اسـرار شـود"
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃
•
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
خاطره ازشهید محمود کاوه
شهردار که بود ، به کار گزینی گفته بود از حقوقش بگذارند روی پول کارگرهای دفتر. بی سرو صدا، طوری که خودشان نفهمند.
حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند. مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند. رفتیم خانه شان ؛ بیرون شهر. بهم گفت « همین جا بشین من می آم.» دیر کرد. پاشدم آمدم بیرون ، ببینم کجاست. داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهر های ناتنیش را . گفت « من این جا دیر به دیر می آم. می خوام هر وقت اومدم، یه کاری کرده باشم.»
شهر دار ارومیه که بود، دوهزار و هشت صد تومان حقوق می گرفت. یک روز بهم گفت« بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر.» همه چی را نوشتم ؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان. بقیه ی پول را داد لوازم التحریر خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند. گفت « اینم کفاره ی گناهای این ماهمون.»
باران خیلی تند می آمد. به م گفت « من می رم بیرون» گفتم « توی این هوا کجا می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم . بالاخره گفت « می خوای بدونی؟ پاشو تو هم بیا. » با لندروز شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها. در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما راکه دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت « آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد یه سری به مون بزنه ، ببینه چی می کشیم.» آقا مهدی بهش گفت «خیله خب پدرجان . اشکال نداره . شما یه بیل به ما بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت « برید بابا شماهام! بیلم کجا بود.» از یکی از هم سایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه ، راه آب می کندیم.
🕊🕊🕊🕊🕊
#ها_علی_بشر_کیف_بشر
بر خلق عیان نشد که رب یا بشر است
من هم چو هزار شهریار حیرانم!
عمریست برای سجده کردن بین
ایوان نجف و کعبه سرگردانی.
♥️🌹♥️🌹♥️🌹♥️🌹
#اللهم_ارزقنا_زیارة_الحسين_علیه_السلام_یوم_الاربعین
اربعين می آيد و وقت زيارت می رسد
#زينب_كبری پس از طي اسارت میرسد
جابر از كوفه رسيده واحبيبا می زند
حضرت سجاد با اندوه و حسرت میرسد
😭😭
🌷....شهید زهرابى در همان کسوت سربازی در عملیاتی مثل طریق القدس شرکت می کند. در آزادسازی بستان به عنوان آر.پى.جی زن آنقدر گلوله شلیک می کند که خون از گوش هایش جاری می شود. هر چه به او می گویند برگرد عقب و مداوا کن، قبول نمی کند. تا پایان عملیات در منطقه میماند.
🌷پیش از این عملیات نیز در تاریخ ٢٣/٧/١٣٥٩ محمد همراه یگان خدمتی اش، لشکر ٢١ حمزه سید الشهدا (ع) در منطقه غرب کرخه، دشمن را زمینگیر می کنند. در این عملیات محمد زهرابى به عنوان آر.پى.جی زن توانست خوش بدرخشد و گلوله های آر.پى.جی زیادی شلیک کند. این بار نیز خون از گوش هایش جاری می شود و تمام گلوله ها را به هدف می زند. از آن به بعد به او لقب شکارچی تانک می دهند.
🌷شهید زهرابى به علت تقیّد در برپایی نماز جماعت در خطوط مقدم جبهه، بهعنوان سرباز نمونه لشکر ٢١ حمزه سید الشهدا (ع) از سوی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش شهید علی صیاد شیرازی مورد تشویق قرار می گیرد. زهرابى در عملیات فتح المبین و الی بیت المقدس نیز شجاعت زیادی از خود بروز می دهد....
🌷....او سوار بر موتورسیکلت به همراه ترک سوارش جلوتر از خاکریز نیروهای خودی به دل تانک های دشمن می زنند و با متوقف کردن آنها نقش بسیار مهمی در پیروزی رزمندگان اسلام ایفا می کنند. شیوه کارشان به این ترتیب بود که وقتی محمد به نزدیکی تانک مورد نظر می رسید، ترک سوارش به حالت قیام بلند می شد و با آر.پى.جی تانک را منهدم می کرد.
🌹خاطره اى به ياد سردار شهيد محمد زهرابى
منبع: سايت تابناك
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﻬﯿﺪﻩ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻌﻔﺮﯾﺎﻥ
چادر
ﺯﻣﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻗﺪﻡ ﻣﯽﺯﺩﯾﻢ. ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﯽﺣﺠﺎﺏ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮﻣﻮﻥ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ.
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺧﺎﻧﻢ! ﺍﺳﻢ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﻪ؟ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﺯﻫﺮﺍ، ﭼﻄﻮﺭ ﻣﮕﻪ؟
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﺩﻭﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍﺋﯿﻢ. ﺑﻌﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯽﮐﺸﻦ؟
ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﻻﺑﺪ ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺒﺎﺷﻮﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻥ ﺳﺮﻣﺎ ﻭ ﮔﺮﻣﺎ ﻭ ﮔﺮﺩ ﻭ ﻏﺒﺎﺭ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﭼﯿﺰﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺸﻮﻥ ﺁﺳﯿﺐ ﻧﺰﻧﻪ.
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﮔﻔﺖ: ﺁﻓﺮﯾﻦ! ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﻼﻗﻪ ﺵ ﺑﻪ ﻣﺎ، یه ﭘﻮﺷﺸﯽ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﮑﺒﺖ ﺑﺎﺭ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺣﻔﻆ ﺑﺸﯿﻢ ﻭ ﺁﺳﯿﺒﯽ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ...
ﺑﻌﺪﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻧﻢ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ، ﻣﺤﺠﺒﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﻬﯿﺪﻩ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻌﻔﺮﯾﺎﻥ
ﻣﻨﺒﻊ: ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺳﺎﺣﻞ ، ﺻﻔﺤﻪ ۱۷
آماده شده مشق کند غیرت خود را
یک مرد که بسته کمر همت خود را
هم خون پدر دیده و هم داغ برادر
آماده ی اصلاح شده امت خود را
معناش چه بوده ست که حتی سرِ نیزه
از دست نداد اندکی از هیبت خود را
آن قدر یقین داشت که با عده ی اندک
تاخیر نینداخت دمی حرکت خود را
دلسرد نشد لحظه ای از گام بزرگش
جایی که شکست اکثریت بیعت خود را
تاریخ میاید که به تکرار رسد باز
فرزندت اگر پس بزند غیبت خود را
آن روز کدام است؟به ما دیکته کن تا،
تنظیم کنیم عقربه ی ساعت خود را...
آرش واقع طلب
از رفیقان میرسد عکس حرم هی پشت هم
آه حتی عکس تو دل را چه آسان میبرد..😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
#حسین_جان
باز هوای حرمت کرده مرا بیمارم
#اربعین، کرب و بلا، نوبت دکتر دارم😔😭😭😭😭😭😭😭
چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است
دیدی كنار طشت، بساط قمار را!
زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا!؟
از دست داده ام به خدا اختیار را.،
😭😭ارباب
کربلا خواستم اما چه کنم؟قسمت نیست!
باز هم پنجره فولاد مرا یادش رفت!😭😭😭😭😭😭😭😭😭
نهار خونه پدرش بودیم، همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن.🍝
رفتم تا از آشپز خونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید.
برگشتم دیدم همه نصف غذایشان را خورده اند ولی آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنی
#همسر_شهید_مهدی_زین_الدین
#عاشقانه
#شهدایی