eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
268 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
10.1هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
من که مے خوابم ولے یادت بماند ڪربلا یڪ شب دیگر به امید وصالت سر گذشت
عروس از کومله بود گفت: باید برایم قربانی کنید تا به خانه شوهر برم! ۶ نفر از مقاومترین بچه های بسیج اصفهان که حداکثر ۱۴ سالشان بود را از پشت سربریدند! عروس راضی نشد! این بار ۶ سپاهی،۴ ارتشی و ۲ روحانی را پیش پایش ذبح کردند! آنها هلهله کردند، ما بیهوش شدیم... #روایت_مقاومت سمیه جعفریان 😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعری که در رثای تو باشد حریم توست ما خادمان صحن شما روی کاغذیم
📎حساسیت به بیت المال وقتی بهم گفت: ازت راضی نیستم، انگار دنیا روی سرم خراب شده بود، پرسیدم: واسه چی؟ گفت: چرا مواظب بیت المال نیستی؟ میدونی اینا رو کی فرستاده؟ میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟ همه‌ش امانته! گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟ دستش را باز کرد، چهار تا حبّه قند خاکی توی دستش بود، دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود! 🌷شهیـد مهدی باکری 🌷
1_1185993.mp3
1.16M
#پیشنهاد_دانلود 🎧 آنچه خواهید شنید ؛ 👇 ❣گفتم؛ فدات بشممممم خداا یادم افتاد؛ فدا شدن يه شرط داره؛ اونم عشقه❤️ 👌اگه راست بگيم؛ حتما #شهید محشورمیشیم! حتی اگرتوی رختخواب بمیریم....!
#رسـم_خـوبان اولین بار که میخواست بره آینه قرآن گرفتم براش. قرآن رو بوسید و باز کرد، ترجمه آیه رو برام خوند، ولی بار آخری که میخواست بره وقتی قرآن رو باز کرد، آیه رو ترجمه نکرد، گفتم سعید چرا ترجمه نمیکنی؟!رو به من کرد و گفت : اگه ترجمه آیه رو بهتون بگم ناراحت نمیشین؟! گفتم: نه..!گفت: آیه شهادت اومده و من به آرزوم میرسم... #شهید_سعید_بیاضی‌زاده🌷 #سالروز_شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم✋🌸 این روزها ڪہ می‌گذرد، غرق حسرتم مـثـل ‌قـنـوت هـاے بــدون اجـابتم بستہ است چشم‌هاے مرا غفلت گنـاه تو حاضـرے، منم ‌ڪہ گرفتـر‌ غیبتـم 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
🍃🌹🕊🍃🌹🕊 وقتی شهید پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزند😁 اونم التماس کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...😜😅 اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد، کلافه شده بودیم،🙁 دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم. خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد،😬 تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه، استخوانی پیدا شد.😳 دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ... بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند ،😆 به عباس گفتند: بیچاره شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد، گفت: دیگه فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم.😇 چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!🌷 و کلی خندیدیم ...😂 راوی : خاطره ای از زندگی شهید تفحص 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌹☘🌹☘🌹☘? ❣ شهید تورجی زاده.❣ 💜یادم افتاد در ایام کربلای 5 یکبار با محمد صحبت می کردم . حرف از شهادت بود . ❤️محمد گفت : من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا (سلام الله علیها) است . من هم فرمانده گردان یازهرا (سلام الله علیها) هستم ! 💖نمی دانم چرا یکدفعه یاد این حرفها افتادم . خیلی دلشوره داشتم . یکدفعه صدار انفجار خمپاره آمد . برگشتم به سمت نوک تپه . گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود !😱 💔به همراه یکی از بچه ها دویدیم به سمت نوک تپه . دل توی دلم نبود . همه خاطرات گذشته ای که با محمد داشتم در ذهنم مرور می شد . با اینحال به خودم دلداری می دادم. 💚می گفتم : هیچ اتفاقی نیفتاده . اما انفجار خیلی شدید بود . مطمئن بودم خمپاره شصت نبوده.😔 💜بالای تپه شلوغ بود . برادر اسدی کمی جراحت دیده بود . اما حالش خوب بود . بچه ها سریع برانکارد آوردند . محمد تورجی و سه نفر دیگر را به پایین منتقل کردند. 💔می گفتند : محمد شدید مجروح شده . خیلی نگران بودم . آمبولانس آنها را سوار کرد و رفت. 💚بچه ها راه برگشت آنها را بستند . این طرح محمد تورجی بود . تلفات سنگینی از آنها گرفتیم. 💖با شجاعت بچه ها توانستیم نزدیک به صد نفر از نیروهای دشمن را به اسارت در آوریم . بچه ها همه خوشحال بودند. 💛توان نظامی دشمن از بین رفته بود . بقیه نیروهایشان فرار کردند . به همراه یکی از بچه ها به سنگرها سر زدیم . همه خوشحال بودند. 💖در حالی که هنوز خوشحال بودم به چهره برادر مُحب خیره شدم . او نمی خندید . 😞مثل من خوشحال نبود. ❤️به چشمان هم خیره شدیم . برادر مُحب سرش را به علامت تأیید تکان داد . بعد در حالی که اشک از گوشه چشمش جاری بود گفت : تورجی هم پرواز کرد .😰 💔بغض گلویم را گرفته بود . نمی دانستم چه کار کنم . همانجا نشستم . یاد حرفهای چند روز پیش او افتادم . یاد مشهد و ... . 💚برادر مُحب در حالی که به سمت بچه ها می رفت گفت : به کسی چیزی نگو ، روحیه بچه ها خراب می شه . 💖لحظاتی بعد برادر زنجیربند آمد . او هم مسئولیت یکی از گروهانها را داشت . تا چهره بچه ها را دید رنگش پرید😨 ! با تعجب گفت : چی شده ⁉️ 💔وقتی خبر شهادت محمد را شنید یکدفعه غش کرد و افتاد !😔 📕بر گرفته از کتاب 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
وقتی اسم تو بیاید از نقطه سر خط شروع خواهم کرد و بعد از اسم تو نقطه تمام اصلا بعد از تو همه چیز تمام می شود.. #شعر_امام_خامنه_ای