eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
267 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
10هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
✋✋نیت کنید که مهمان امشب ما حاجت میــده میزبان ما 👇 🥀 وما همه مهمان این عزیز هستیم💐 حاجت ها رو آخر از شهدا 🥀طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن 💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊 1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام رفقا✋ علی تجلایی هستم🥀 خوشحالم مهمون شما شدم پنجم مرداد 1338 در تبریز بدنیا اومدم در دوران دبیرستان بخاطر امضا نکردن برگه عضویت حزب رستاخیز توسط ساواک احضار شدم . دیپلم خود را در رشته ریاضی گرفتم📄 از سال 56 فعالیتهای مبارزاتی خود را آغاز نمودمکه پس از مدتی توسط ساواک دستگیر شدم پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در سال 58 به عضویت سپاه درآمدم و یک دوره آموزش نظامی 15 روزه زیر نظر "محسن چریک" گذراندمو پس از مدتی در پادگان سید‌الشهدا(ع) بعنوان مربی آموزشی مشغول به کار شدم 💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊 ۲
در آموزش نظامی بسیار جدی و سخت گیر بودم و به نیروهای تحت آموزشم می گفتم : من در عمر خود 15 روز آموزش دیده ام و فردی به نام سعید گلاب بخش معروف به محسن چریک به من آموزش داده و گام از گام که برداشته ام ، تیری زیر پایم کاشته است اکنون می خواهم با 15 روز آموزش ، شما را به جنگ ضد انقلاب در کردستان ، پاوه و گنبد آماده کنم و اگر در اثر ضعف آموزشی یک قطره از خون شما بریزد ، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم . سختگیریم در آموزش به حدی بود که در میان نیروها به « علی رگبار » معروف بودم قصد داشتم طی 15روز آموزش ، نیرویی تربیت کنم که نه تنها جسارت روبرو شدن با خطرهای بزرگ را داشته باشدبلکه بتواند در میدان رزم با لشکر مجهز و دوره دیده دشمن حرف اول را بزند پس از مدتی به کردستان رفتم و به مبارزه با ضد انقلاب منطقه پرداختم 💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊 3
بلافاصله پس از ورود به ایران ، راهی جبهه های جنوب شدم و در نبردهای دهلاویه شرکت کردم و پس از آن در حماسه سوسنگرد ، حضور فعالی داشتم. شهید مرتضـی یاغچیـان🥀 و یارانش ، 3 شبـانه روز در شهر بستان با سلاح سبک در مقابل نیروهای زرهی عراق مقاومت کردند👊 قرار شد شهر را تخلیه کنند تا هواپیماهای خودی شهر را بمباران کنند 🛩💥چنین اتفاقی رخ نداد و بستان بدست نیروهای بعثی افتاد رزمندگان پس از درگیری با تانکهای بعثی پیاده بسوی سوسنگرد عقب نشینـی کردند و عازم دهلاویـه شدند تا در آنجا ، خط پدافندی ایجاد کنند که دشمن نتواند از پل سابله عبور کند . با ورود من و دوستان ، نیروهای رزمنده جانـی دوباره گرفتند . 💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊 ۴
سال۱۳۶۰ازدواج کردم💍حاصل این ازدواج دختر گلم حنانه بود اما این تحول در زندگی هم نتوانست منو از حضور در جبهه دور سازد جالبه تو این عکس من و عاقد و شاهدهای ازدواج همگی شهید شدیم🥀 خلاصه؛جونم براتون بگه همان شب بافرماندهی خودم اولین شبیخون به دشمن انجام شدوتا چند شب ادامه یافت بعثیها باتمام ادوات خود،دهلاویه را زیر آتش گرفتندفکرعقب نشینی نداشتمو میخواستم تا آخرش بجنگم 💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊 ۵
پس از شهـادت🥀 داداشم به شهید🥀 اصغر قصـاب عبداللهـی می گفتم : این چه سری است که برادران کوچکتر ، برادران بزرگ خود را اصلاً در شهـادت مراعـات نمی کنند ، سبقت می گیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد می رسند . ؟؟ صبحدم روز بهمن 63بعد از مرخصی عازم جبهه شدم و قبل از حرکت همسرم را به حضرت فاطمه (س) قسم دادم و حلالیت طلبیدم و گفتم :مرا حلال کنید .🙏 در عملیات ایذایی از پا مجروح شدم ولی با آنکه زخم کاری بود تا اتمام مأموریت ماندمدر عملیات بیت‌المقدس باسمت جانشین تیپ عاشورا شرکت کردم دراین عملیات خاکریزی طراحی کردم مانع از پیشروی دشمن میشد در تیر 61، مأموریت یافتم که در اجرای مرحله ای دیگر از این عملیات در شلمچه وارد عمل شوم من و داداش کوچیکم مهدی در بهمن ماه ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کردیم و مهدی در میـدان مین به شهـادت رسید .🥀 خوشحالم که شهید شد 🥀💔 ولی از اینکه داداش کوچیکم زود تر از من لیاقت پیدا کرد ناراحتم😭 قصد داشتم پیکرش🥀 رو برگردونـم 😭، همانطـوری که اجساد بسیاری از شهدا را برگردانده بودم ولی نشد که نشد 😭جنازه داداشم در منطقه عملیاتی باقی ماند .😭 ولی در سال ۱۳۷۳ ، پیکرمطهرش 🥀کشف و به زادگاهمون انتقال یافت💔 💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊 ۷
در پیرانشهر مسئول عملیات بودم و پس از آن در عملیات فتح‌المبین در فروردین61با سمت فرماندهی گردان‌های آیت‌ا..مدنی و آیت ا..قاضی طباطبایی شرکت کردم. در عملیات ایذایی از پا مجروح شدم ولی با آنکه زخم کاری بود تا اتمام مأموریت ماندمدر عملیات بیت‌المقدس باسمت جانشین تیپ عاشورا شرکت کردم دراین عملیات خاکریزی طراحی کردم مانع از پیشروی دشمن میشد در تیر 61، مأموریت یافتم که در اجرای مرحله ای دیگر از این عملیات در شلمچه وارد عمل شوم من و داداش کوچیکم مهدی در بهمن ماه ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کردیم و مهدی در میـدان مین به شهـادت رسید .🥀 خوشحالم که شهید شد 🥀💔 ولی از اینکه داداش کوچیکم زود تر از من لیاقت پیدا کرد ناراحتم😭 قصد داشتم پیکرش🥀 رو برگردونـم 😭، همانطـوری که اجساد بسیاری از شهدا را برگردانده بودم ولی نشد که نشد 😭جنازه داداشم در منطقه عملیاتی باقی ماند .😭 ولی در سال ۱۳۷۳ ، پیکرمطهرش 🥀کشف و به زادگاهمون انتقال یافت💔 💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊 ۶
همسرم❤️ روایت آخرین خداحافظی💔 رو براتون میگه👇👇
سلام خوبید؟ نسیبه عبدالعلی زاده هستم همسر شهید تجلایی 🥀 شما همسرمو دعوت کردید اونم منو دعوت کرد جمع شما علی🥀 بهم می گفت دعا کنید جنازم برنگرده 🙏😭 گفتم : چرا ؟ گفت : برادران ، بسیار به من لطف دارند و می دانم که وقتی به مزار شهیدان می آیند ، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان واقعی جنگ ، شهیدان بسیجی اند . دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم . تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس . 💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊 ۸
عملیات بدر آخرین عملیاتی بود که شرکت میکردم به جانشینی قرارگاه ظفر منصوب شدم قبل عملیات به یکی از همرزمانم گفتم دیگر نمی خواهد پشت بی سیم بنشینم و می خواهم مثل یک بسیجی گمنام در عمل شرکت کنم بعنوان یک بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شدم بچه ها تصور می کردندمن بخاطر مسائل امنیتی با شکل و شمایل یک بسیجی ساده برای ارزیابی کیفیت نیروها یا بخاطر یک سری مسائل محرمانه در خط مقدم حضور یافته ام. سوار بر پشت کمپرسی با گروهان ۳ گردان امام حسین (ع) ، با فرماندهی گروهان شهید خلیلی نوبری🥀 ، عازم هورالعظیم شدم لشکر عاشورا قرار بود اتوبان بصره - العماره را تصرف کنه. تعدادمون رفته رفته کمتر می شد و بچه ها به طرف آسمون پر میکشیدن🥀💔 💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊💦🕊 ۹