سلام من به مدینه، به آستان رفیعش
به مسجد نبوی و به لاله های غریبش
سلام من به علی وبه حلم وصبرعجیبش
سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش
#تخریب_قبور_ائمه_بقیع علیه السلام
٨ شوال
▪️سپری میشود این ظلم عدومیبازد
▪️میرسد آن کهخداوند بر او مینازد
▪️آید آن روز که بینند همه عالمیان
▪️در بقیع حضرت مهدی حرمی میسازد
4_5967302341290885335.mp3
4.29M
مدینه و دمِ غروبش😭
ی بقیعُ غم غروبش😭
من نمیام مدینه😭
دلیلشم همینه😭
اینکه حرم نداری😭😭😭
باز من و گریه زاری😭😭
ی دنیا بی قرارییی😭😭
#تخریب_بقیع
Mohsen Chavoshi - Maleka (128).mp3
4.29M
🎼 آوایی بسیار زیبا و دلربا 🎶
نجوا با عشق ازلی و وصفِ صفاتِ عالیِ؛ عالیِ اعلا😍
🎤 محسن چاووشی
🍃 🌸
.
.
روز عقد زنهاےِ فامیل
منتظر رؤيت روے ماهِ آقا دوماد بودن
وقتے اومد گفتم:
"بفرماييد، اینم شادوماد🎉"
دارھ میاد..
همه با تعجب نگاھ میڪردن🧐
مرتب بود و تر و تمیز..
اما بِجاے ڪت و شلوار با همون
لباس سپاھ اومده بود😁
فقط پوتینایش یه ذره خاکے بودن..!
💍• #همسرشهیدمهدیباکرے
💕• #عاشقانهاےازجنسشهدا
❤️❤️فقط خدا❤️❤️
..
🔻جـا داره
يک تشـكــر ويـژه
از بـروبـچــه هـای
كـف خيابون آمـريكا
داشــته باشــم كـه
امسـال روز قـدس
كـه بيرون نـرفتيم
زحمت آتيش زدن 🔥🇺🇸
پرچم افتاد گردنشون😉
تو شادی هاتون جبران كنيم✌️😁😂
#افـول_آمـریکا
..
دماغ عملی تو اینجا چیکار میکنی❗️
آقای ندافی (یکی از همرزمان شهید نوری) که به سوریه رفته است.
ایشون هم استانی شهید نوری هستن؛ میگویند:
موقع اعزام به سوریه؛ بابک را دیدم. جوان #زیبارو و خوش سیما🌹، به او نمیخورد مدافع باشد.
جلو رفتم و به بابک گفتم:" تو اینجا چیکار میکنی دماغ عملی؟؟
تو الان باید در خیابان گلسار رشت بگردی و خوش بگذرانی، نه در سوریه که غیر از توپ و تفنگ خبری نیست.❗️
بابک نگاهم کرد؛ چشم های زیبایش را به من دوخت. منتظر جوابی بودم اما چیزی نگفت!! سکوت کرد و سکوت. فقط لبخند زد...🙂
لبخندی که بعدها مرا شرمنده کرد..💔
🔻#رسم_شیدایی🌷
امام صادق علیه السلام:
✨ايمان انسان به خدا ناب و خالص نشود مگر آن كه خداوند را از خودش و پدر و مادر و فرزند و زن و مالش و از همه مردم بيشتر دوست بدارد.
(بحارالانوار)
🔹بهش میگفتن
واسه چی BMV رو ول کردی و
اومدی مدافعحرم شدی..؟!
نونت کم بود
آبت کم بود
میگفت:
|؏ـشقم| کم بود..:)
#شهید_احمد_محمد_مشلب🌹🕊
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه برآنی که منم من نه برآنم که تویی
من همه در حکم توام توهمه درخون منی
گرمه وخورشید شوم من کم از آنم که تویی
🌱پسرم را در روستا به دنیا آوردم. خیلی هم با سختی بزرگش کردم. برای سه پسر دیگرم به اندازه احمد سختی نکشیدم. در خانه خیلی به من کمک میکرد و کارها را انجام میداد🌸. هیچ وقت نمیگذاشت رخت خوابش را پهن یا جمع کنم یا برایش چای بیاورم. نوجوانیاش خیلی سر به زیر بود و در جوانی سر به زیر بود. جثهاش خیلی ضعیف بود، اما اندازه دو نفر کار میکرد👌
✨از اولین اعزامش به سوریه بیخبر بودم. آن روز شهرستان بودم که زنگ زد و گفت: «مامان به خاله بگو با حضرت زینب (س) کاری ندارد؟!» بار اول که رفت، دو ماه آنجا بود. سری دوم هم گفت که یک هفته برای ماموریت به شهرستان می رود. روزی برای مراسمی به سپاه رفته بودم و آنجا شنیدم که احمد دوباره به سوریه رفته. کمی ناراحت شدم، اما با خودم گفتم اگر جلوی فرزندم را بگیرم و نگذارم که برود، پس چطوری مسلمانیام را ثابت کنم⁉️
روزهایی هست که دلتنگ فرزندم میشوم. ناچار در خلوت خودم گریه میکنم💔. احمد سفارش کرده به مادرم بگویید اگر من شهید شدم جلوی جمع گریه نکند. اجازه ندهید که بگویند احمد مرده. من زندهام!
🌸همیشه حس میکنم در خانه هست و راه می رود. با من حرف می زند. اما خب، برای مادر خیلی سخت است که بچه اش را با سختی بزرگ کند و بعد دلتنگش نشود.
🌹به نقل از مادر شهید مدافع حرم احمد گودرزی
📚بریدهای از کتاب «اصحاب آخرالزمانی»؛ خاطراتی از زندگی چهارده شهید مدافع حرم حضرت زینب (س) (صفحۀ 174)
✍نویسنده: احمد یابریمحمد