✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز چهارم تیر ماه سالروز شهادت مدافع حرم" #حامد_جوانی " گرامی باد
#صلوات
حرفِ دل♥️را باید با #تو گفت
این روزها #همه را جُز "تو" محرم راز میدانند.
ای تویی که با #نگاهت
گره گشایی میکنی#بیـــا
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیـڪ_الفـرج 🍃
#حاجحسینیکتا میگفت :
تو واسه هدفت یاعلی بگو
بقیش رو بسپر دستِ خدا (:♥️
#سرباز_آقا
🛡عملیات که تمام شد و برگشتند دمشق، مدت مأموریت حامد و رفقایش هم تمام شده بود.
😊رفت پیش سردار برای خداحافظی. سردار گفت یادت نرفته که چی قرار گذاشتهایم؟
حامد که خجالت و حیا گونههایش را سرخ کرده بود سرش را انداخت پائین و گفت :
🍃🌸«حاجی راستش را بخواهید، مادرم اینها برایم رفتهاند خواستگاری و خدا بخواهد برگشتم میرویم قرار و مدارهای عروسی را بگذاریم....»
😍گل از گل حاج احمد شکفت. گفت چه خوب! حالا که اینطور است، کت و شلوار دامادیت را هم من میخرم
و حامد را برد توی یکی از پاساژهای شیک دمشق و یک دست کت و شلوار اعلا برایش خرید. حامد کت و شلوار را که پوشید سردار آمد جلو و پیشانیاش را بوسید :
❤️«بهبه! چه داماد خوش تیپی بشوی تو...!»
#مدافع_حرم
#شهید_حامد_جوانی
چهار تیر و یاد شهدای مجنون
یاد هور، یاد پشه ها و موش های صحرایی
یاد دوست، یاد صمیمیت، یاد برادر
حمله ای غافلگیرانه و محاصره ای تنگ
گلوله ای که بر پیشانی خسرو نشست.
صدای فریاد حسن
برادر گفتن غلامرضا
دویدن های عبدالکریم
نگاه های نگران سید یوسف
پریشانی عباس
پرپر زدن فضل الله
و همه این اسم های مردانه، قبل از نامشان عنوان شهید را جایزه گرفته اند.
اکنون به سمت جنوب گلزار شهدا که بنگری آرام و در کنار هم شهید خسرو عبدویی و سید یوسف موسوی نسب و عبدالکریم رزمجو
پایین پا عباس ملک زاده و دو قدم جلوتر فضل الله حیاتی و نگاهی به دور دست ها که بیندازی، در امتداد همین خط جنوبی، روستایی به نام خیارزار مزار پاک شهیدان حسن و غلامرضا بیژنی را به یادت می آورد.
پدر بودند و چشم به راهی همسر از رفتن بازشان نداشت.
چشم به راه دیدن اولین فرزند بهانه ای نبود که از جبهه بکشاندش به سمت روستا و زمانی صدای گریه پسرش در گوش ها پیچید که چند ماهی از ۴تیر ۱۳۶۷ گذشته بود.
شهید عباس ملک زاده که برای آخرین بار نخل های کنار جاده را تماشا کرد و میدانست باید وداع کند با نخل ها تا آسوده خاطر جان به معبود بسپارد.
عبدالکریم رزمجو شد جوان شهیدی که جوانان چادر سفید بپوشند و در کنار مزارش صیغه عقد جاری کنند و دست زندگیشان را در دست شهید بگذارند.
امشب مثل مجنون در حال جنون بی خوابم
امشب مجنون بی تاب است و دلم را موجی به سوی ساحل می راند.
هور صدای سکوت و دل قایق ها آرام گرفته، تفنگ ها خفته اند، پشه ها روی برگ نی جا خوش کرده اند، پوتین ها خمیازه می کشند از خستگی، شهدا اما خفته اند آرام.
دقایقی دیگر چه غافلگیرانه بر سیدالشهدا سلام می کنند.
چگونه در آن بیشه چون شیری ژیان آرام گرفته اید؟
چگونه جنگ بی رحم است؟
چگونه مرد آنقدر مرد است که میدان جنگ چون رختخوابی نرم و بی ترس است؟
چگونه امنیت برقرار است؟
چگونه مجنون آرام است؟
من بی قرارم
ای مجنون با تو سخن ها دارم
آرام نگیر امشب
چهار تیر است مجنون
آهااااای مجنون
جزیره نشدی که در خفتن شهره شهر شوی
برخیز
قیام کن
بر روی دوپا بایست
دستانت را بر سر بگذار
هر چه در جیب داری خالی کن
بر من چشم بدوز
بر خانواده شهدا
بگو
حرف بزن
چه شد؟
چگونه بود؟
چه اتفاقی افتاد؟
جیب های مجنون اما
پر بود از
عشق
مهربانی
زمان
سکوت
تنهایی
پشیمانی
شاید چشمانش می گوید من هم خواب فرا گرفت، غافل شدم، دستانم شل شده بود، کرخت بودم از بی خوابی، بغل گرفته بودمشان اما...
شد آنچه خداوند مقدر فرموده بود تا شراب طهورا را سربکشند آنان که لایقش بودند و مجنون برای همیشه سر بزیر و خجالت زده باشد که امانت دار خوبی نبود.
در تاریخ از مجنون به بدی یاد نکنید، نگویید مجنون امانت دار نبود، بگویید مجنون تلاش کرد، ایستادگی کرد، اما جوانانش آن شب دل در گرو حق داشتند و برای رسیدن به معبودشان عاشقانه از سر و کول هم بالا رفتند.
ماح_سیره ی شهدا... _۱۳۹۹/۴/۴(به یاد ۱۳۶۷/۴/۴)