eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
269 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
10هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
💛 🌹 روزای اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت: "خانومی...❤ بیا پیشم بشین کارِت دارم..." گفتم... "بفرما آقای گلم من سراپا گوشم...😍" گفن "ببین خانومی...❤ همین اول بهت گفته باشمااا... کار خونه رو تقسیم میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی...☺️❤" گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری خسته میشی☹️ گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه..😏 اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...!😁 واقعاً هم به قولش عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی شروع میکرد کمک کردن...😍 مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...👌😊 من از مهمونا پذیرایی ميکنم..."😉 فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت طاهره خانوم...😍❤️ آقا مهدی،واقعاً یه مرد واقعیه..."😌 منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم...🌹 واسه زندگی اومده بودیم تهران... با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود...🙂 سر کار که میرفت دلتنگ میشدم..☹️ بر که میگشت،میفهمید با وجود خستگی میگفت... "نبینم خانومی من...😍 دلش گرفته باشه هااا...❤ پاشو حاضر شو بریم بیرون...😉 میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم...👌😊 اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت...😍😁❤️ که همه اون ساعتایی که کنارم نبودو هم جبران میکرد...😌 و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل...😊
هدایت شده از 🌹یا علی...‌‌
عاقبت روزی گره خواهد گشود از بند ما عاقبت روزی شود از عمقِ دل لبخند ما جمعه های بی تو اما پر شده از چون و چند خسته شد تقویم از اما و چون و چند ما... 🌷 اللّهم عَجِّل لِوَلیک الفَرج 🌷
هوای این روزای من هوای سنگره یه حسی روحمو تا زینبیه میبره🕊 تا کی باید بشینم و خداخدا کنم تا کی به عکسای شهیدامون نگاه کنم😔 ╭─┅═♥️ ╰─┅═♥️═┅╯
‏"نذرلبخندامام زمان《عج》" پناهیان اولین ویژگی منتظرفرج این است بایدآمادگی تبعیت ازیک امام مقتدررا داشته باشد. سلامتی آقا ۵صلوات
🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 ✍ڪلام شھید #اگرشهـداحقی بر گردن مردم دارند،به خداے ڪعبه من مردان بی غیرت و زنان بد حجاب را نخواهم بخشید. #شهدایی #حجاب #شهیـد_عباس_عرب_نژاد.
فرقی نمی کند شلمچه ، حلب ، موصل ، قدس یا کوچه پس کوچه های شهرمان! بسیجی سهمش دویدن پا به پای انقلاب است. #ما_عاشق_مبارزه_با_اسرائیل_هستیم ‌ #شهدایی
"السَّلامُ عَلَيكَ بِجَوامِعِ السَّلام" همه ي سلام ها به تو...... ای جان جان ای جان جان مستان سلامت می‌کنند.... #یا_صاحب_الزمان
|💛|  -محمد پاشو!..پاشو چقدر مے خوابی!؟ -چته نصفه شبی؟بذار بخوابم.. -پاشو،من دارم نماز شب میخونم ڪسے نیست نگام ڪنه!!! یا مثلا میگفت:«پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم ڪم آوردم!😄 "شهید مسعود احمدیان" هرشب به ترفندے بیدارمان میڪرد براے نماز شب..عادت ڪرده بودیم!✌️🏻
🔸 جوانی داشتیم بدزبان و قُلدُر شُهره محل بود. اهل نماز و روزه هم نبود صالح اصرارداشت بره و باهاش رفیق شه؛ بقیه که متوجه شده بودن باهاش مخالفت میکردن که آخه اون جوان به باورهای تو که اعتقادی ندارہ و به هیچ صراطی مستقیم نیست 🔹ولی صالح یه مبنایی برای خودش داشت. می گفت: من که نمی تونم نسبت به این جوانِ منحرف بی تفاوت باشم. خیلی وقت صرف کرد و زحمت کشید. آخرم تونست اون جوان رو از راه اشتباهی که انتخاب کرده بود نجات بده👌 🌹🍃🌹🍃
حاج اسماعیل دولابی میگفت : وقتی به خدا بگویی خدایا من غیر از تو کسی را ندارم ؛ خدا غیور است و خواسته ات را اجابت می‌کند. زندگیت سخت شده؟! 💚
برای پسرم دنبال مدرسه می‌گشتم؛ رفت جبهه، هنوز هم برنگشته....
🌷ای دل؛ به خودت بیا.. از خودت بپرس؟! چه کردند که لایق شهادت شدند ما چه کنیم که لایق شهادت باشیم؟ ❤️ #شهیدمحمودرادمهر ❤️ #شهیدمحمد_تقی_سالخورده #شبتون_شهدایی💥
💠 داستان اول (۹) 💠هفت سالش که بود دبستان جوادالائمه(ع) ثبت نامش کردند؛نزدیک همان کوچه جوادیه.یک ماه که گذشت مامان را برای انجمن اولیا و مربیان خواستند.پدر و مادرها که همگی جمع شدند و روی صندلی ها نشستند.پدر مادر ها که همگی جمع شدند و روی صندلی ها نشستند،معلم محسن بلند شد.دفتری را سردست گرفت و جلوی چشم همه ورق زد.همه نگاه کردند به خط خوش دفتر و دهان معلم که داشت می گفت(محسن حاجی حسنی کارگر با همه دانش آموزام فرق می کنه.نگاه کنید دفتر دیکته اش رو.یه نوزده نمی بینید.)انگار یک دسته کبوتر با هم توی دل مامان شروع کردند به بال زدن.هنوز یک ماه نگذشته محسن این طور گل کرده بود. وقتی فهمیدند محسن قاری قرآن است،بلندگوی روی سکو هر روز انتظارش را می کشید.تلاوت های سر صف فرصت خوبی بود برای پس دادن درس هایی که از مصطفی و بقیه اساتید می گرفت.مسابقات دانش آموزی که راه افتاد محسن بارها برای مدرسه اش افتخار کسب کرد.مامان دلش می سوخت.بهش می گفت(از این ور مدرسه می روی،از اون ور شهرستان می ری برای قرائت،درس قرآنت هم که هست.از پا در میای خوب.)جواب محسن فقط یک چیز بود؛(من مال قرآنم.) شهید منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۵ 🔻🔻🔻🔻
#کلام_گوهربار_شهید ‌بایستی شهــادت را در آغوش گرفت گـــونہ هـا بایستی از شوقش سـرخ شـود و ضربان قلب تندتر بزند خدایا! مرا پاڪـیزہ بپذیر #شهـیدجاویدالاثر_مهـدی_باڪری
هدایت شده از 🌹یا علی...‌‌
برخون حسين شاه شـــهيدان صلوات بر روح امام و جـــــــــمع ياران صلوات همراه امام و شــــــــــهدا مي گوييم بر خامنه اي پير خــــــــراسان صلوات
فیلم شروع شد... سکانس اول یه سقف رو نشون میداد با یه لامپ وسط اون سقف... یکم گذشت و یه لحظه تاریک شد و دوباره همین صحنه،تاریک شدنی شبیه به پلک زدن دو سه دقیقه ای گذشت که کم کم صدای جمعیت دراومد و همهمه شد که این همه پول دادیم سقف رو ببینیم بعد از پنج دقیقه کم کم مردم از سالن سینما پاشدن و رفتن بیرون... بعد از هشت دقیقه فقط تعداد کمی از افراد هنوز نشسته بودن دوربین کم کم پایین اومد و یه جانباز قطع نخاع روی تخت خوابیده بود و متنی زیر تصویر: "این فقط هشت دقیقه از چهل سال زندگی این جانباز بود که شما تحمل دیدنش را نداشتین"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای شهادتین کودکان یمنی قبل از شهادت... امروز #یمن کربلاست به یاریشان بشتابیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد #رائفی_پور 📝چهل روز به خاطر آقا امام زمان(عج) گناه نکن 😔 #ترک_گناه_قدمی_برای_ظهور ☺️
💠دعـا کـن فـقـط! 🔸هر #شب وسـطِ های های گریه هایش😢می زد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور #شهید_بشم💔" •⇜وقتی از #ارباً_اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند •⇜وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر(ع)💔 می گفت •⇜وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس(ع) می گفت😭 •⇜وقتی از #بی_سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد😭 •⇜حتی از #اسارت حضرت زینب(س)😔 🔸یک شب🌙 از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: "مسخره کردی ما رو #هرشب هر شب دوست داری یه شکلی #شهید بشی! ❣لبخندی زد و گفت: حاجی، دعا کن فقط! برشی از کتاب #سربلند شهید #محسن_حججی 🌹 #شبتون_شهدایی 🌙
دل عاشق حسین که شد ،جان عوض شده در چشم دل ،تجلی جانان عوض شده وقتی نشسته روی لبت ذکر یاحسین احساس می کنی که دل و جان عوض شده #استاد_غفور_زاده
💠 داستان اول (۱۰) 💠خانواده،مخصوصاً استادش مصطفی تشویقش میکردند. میخواستند درسش را خوب بخواند و قرائت را هم با قوت پی بگیرد. محسن،با همان بچگی شش دانگ حواسش را جمع کرده بود و اوضاع را مدیریت میکرد. ماه رمضان از مدرسه که برمیگشت بدو میرفت سر درس و مشق. همه را زود مینوشت و کاری را باقی نمیگذاشت. عصر که میشد موهایش را آب و شانه میکرد،لباس میپوشید و منتظر مینشست آقای سجادی از طرف اوقاف می آمد دنبالش . میبردش شهرستان برای تلاوت.یک شب از خستگی در راه برگشت خوابش برد . آقای سجادی از توی ماشین برش داشت و آوردش در خانه . مامان دید محسن مثل یک تکه ماه روی دست های آقای سجادی خوابیده . دلش غنج رفت از داشتن پسری که نگفته بود من صبح مدرسه بودم و ظهر مشق نوشته ام و حالا چطور اینهمه راه را بروم شهرستان که قرآن بخوانم؟ ده_یازده سال بیشتر نداشت که یک روز در خانه را زدند . مرد جا فتاده ای آمده بود و با محسن کار داشت . گفته بود جلسه قرآنی دارند و میخواهد محسن آن را اداره کند . همان وقت ها یک روز از مامان اجازه گرفت :(برام کلاس گذاشتند. گفتن برم قرآن درس بدم .) کلاسش چهارراه خواجه ربیع بود جایی دور از کوچه ی جوادیه. مامان گفت (میخوای این مسیر و هی بری و بیای ؟دلواپس میشم .)محسن گفت (من دیگه مرد شدم .) شهید منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۶ 🔻🔻🔻🔻
... هوا خیلی سرد بود.😬 از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید. فرمانده گردان با صدای بلند گفت: «کی سردشه؟» همه جواب دادند: «دشمن» 😎فرمانده گفت: «احسنت، احسنت. معلوم می‌شود هیچکدام سردتان نیست. بفرمایید بروید دنبال کارهایتان. پتویی نداریم که به شما بدهیم»☺️. داد همه رفت به آسمان😅، (البته شوخی میکردند جناب فرمانده).😄 💚 💚
⭐‌شهیدی که حاجت میدهد عده ای از بسیجیان تبریزی وقتی که با امام خامنه ای دیدار داشتند در پایان جلسه از آقا چیزی برای حاجت روایی خواستند. ،ایشان فرموده بودند:چرا در تبریز به مزار شهید علی اکبر جوادی نمیروید ایشان حاجت میدهند. حاجت بخواین ازش 🙏 #تبریز #علی_اکبر_جوادی
°•| #فرماندهی_کل_قوا |•° بــر ســـر ڪــوے تــــو عـــقـــــل از ســر جــان بـرخـیـزد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️رهبر معظم انقلاب : عده ای بی‌محابا برای انتخابات مجلس اسم‌نویسی می‌کنند! اگر #توان_مدیریتی_ندارید، مسئولیت نپذیرید.
✍آیت الله فاطمی نیا: "مسأله والدین شوخی نیست! خدا می داند یک پرخاش به مادر، صد سال انسان را عقب می اندازد! اگر کوتاهی کرده اید تا دیر نشده جبران کنید."
•° ڪلام شهید: رفیق! حتے اگر احساس بے‌نیازے داشتے، دستت رابه سوی اهل‌بیت بگیر... اگر مشکل نداشتے همیشه وصل باش... مخصوصا به مادرت زهرا{س} فرزند نباید بےخیال مادر باشد... ... ...
💠 داستان اول (۱۱) 💠دبستان که تمام شد،همان مدرسه راهنمایی محل شان ثبت نام کرد.یک ماه که گذشت یک نفر زنگ زد.مامان گوشی را برداشت.مرد پشت تلفن خودش را معرفی کرد؛آقای طوسی از ناحیه ۵ مشهد.گفت (حاج خانوم حاجی حسنی چرا محسن رو مدرسه معمولی ثبت نام کردید؟ما پرونده اش رو بررسی کردیم.با این نمرات و استعداد قرآنی اش نباید مدرسه معمولی ثبت نامش می‌کردید. یه مدرسه ای هست به اسم شهید برزگر.شما باید بیاید اونجا ثبت نامش کنید.)مامان مِن منی کرد و گفت:(راستش آقای طوسی یک ماه گذشته از اول مهر.اگه الان اونجا ثبت نامش کنیم شاید جابه جایی سخت باشه برای بچه.)طوسی این حرف ها توی کتش نمیرفت،گفت حالا شما بیاید مدرسه رو از نزدیک ببینید.قول میدم خودتون انتخابش می کنید. بابا همراه محسن رفت برای دیدن مدرسه.مدرسه خوبی بود.آزمون می گرفتند و بچه های تیزهوش را انتخاب می کردند برای درس خواندن در آنجا،وقتی بنا شد محسن برود به مدرسه اندرزگو،مدرسه قبلی پرونده اش را نمی دادند.می گفتند:(محسن بهترین دانش آموز ماست.پرونده اش رو نمی دیم.)دست آخر بابا و آقای طوسی با اصرار پرونده را گرفتند و محسن به مدرسه جدید منتقل شد شهید منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۷ 🔻🔻🔻🔻
#شهید سید مجتبی علمدار سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ، بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.