eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
268 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
10.1هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸 🍃 علّامـہ امینـــی (ره) : فرزندم زیارت ‌عاشورا را هیچ‌وقت و به هیـچ ‌عنـــوان ترڪ نڪن. این زیارت دارای آثار و برڪات بسیاری است که‌موجبِ نجات‌و سعادتمندی در دنیـــا و آخــرت تو می‌باشد.🍃
🌹شهید آوینی: ما هنوز شھادت بی درد میطلبیم غافل از آنکه شھادت را جز به اهل درد نمیدهند 🦋🦋🦋
توصیه رهبر انقلاب به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای دفع بلا 🔹رهبر انقلاب در توصیه‌ای، همگان را به توسل و توجه به پروردگار فراخواندند و گفتند: البته این بلا آنچنان بزرگ نیست و بزرگ‌تر از آن نیز وجود داشته است اما بنده به دعای برخاسته از دل پاک و صاف جوانا
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹امشب سالگرد عملیات کربلای ۴ است یاد همه شهدا کربلا ۴ و ۵ بخصوص شهدا غواص که بدونه هیچ جان پناهی در داخل اب با موانع و ...در اون اتش جنگیدن و مردانه شهید شدن 🌷روحشان شاد... 🎐 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
چه داستانی شد اين یادت باشد ها و یادم هست ها 💔💔💔
32.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم آمادگی قبل از عملیات کربلای 4 گردان خط شکن غواص 408 و بازدید سرزده سردار حاج قاسم سلیمانی ... صل علی محمد (ص) ... سرباز مهدی (عج) آمد 🎐 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 مداحی حاج صادق آهنگران در رثای 🌹 شهید سلیمانی در آستانه سالگرد شهادت
🔸کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود،میرفتن دفترشون و محل کارشون من و با خودشون میبردن! توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یه یخچال خیلی کوچیک.. جلسه های بابا که طولانی میشد به من میگفتن برو تو اون اتاق استراحت کن توی یخچالم آبمیوه و آب و یه طرف تافی بود! از همون تافیایی که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات. ساعت ها میشد تو همون اتاق میشستم که جلسه های بابام تموم شه برم پیشش! از توی یخچال چندتا تافی میخوردم آبمیوه میخوردم آب معدنی که بود میخوردم یه جوری سر خودمو گرم میکردم.. وقتی جلسه های بابا تموم میشد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق،میپریدم بغلش منو میشوند روی پاهاش میگفت بابا چیا خوردی هرچی خوردی بگو میخوام بنویسم! دونه دونه بهش میگفتم حتی تا آب معدنی و یه دونه شکلات! موقع رفتن دستمو که میگرفت بریم سر راه اون کاغذ و به یه نفر میداد میگفت بده حسابداری.. دختر من این چیزا رو استفاده کرده بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن! اونوقت چجوری ما ۸/۵ میلیارر پول مردم با این کشور که بابام جونشو براشون داد، میتونیم از سفره ی مردم برداریم؟! خدایا تو آگاه به همه چیزی ممنونم که اجازه ندادی با آبروی بابام بازی بشه. 🔹راوی: فاطمه سلیمانی (دختر شهید) 🔰 نشر دهید و همراه
♥️ ✍ اویس کار می‌کرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را می‌داد یک روز از مادر اجازه خواست که برای دیدن و ملاقات با رسول‌الله به مدینه برود مادرش گفت: اجازه می‌دهد به شرط آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی. اویس حرکت کرد وقتی به خانه پیامبر رسید اتفاقاً آن گرامی تشریف نداشتند ناچار اویس بعد از یکی دو ساعت توقف پیامبر را ندیده مراجعت کرد. رسول‌الله‌(ص) به خانه آمدند پرسیدند: این نور کیست که در این خانه تابیده؟ گفتند: شتربانی که اویس نام داشت به اینجا آمد و بازگشت. فرمود: آری اویس در خانه‌ی ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت .  پیامبر اکرم (ص)درباره‌اش فرمود:  نسیم بهشت از جانب یمن و قرن می‌وزد چه بسیار مشتاقم به دیدارت ای اویس قرنی.