eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
522 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
پایان داستان پرواز : پهلوانان نکوهش کنان به کیکاووس رسیدند و به او گفت « بیمارستان ( به معنی دیوونه خونه ) جای زیباتری برای تو هست تا شهر و کشور ... هر بار حماقتی کرده و تخت شاهی را به دشمنان واگذار میکنی و افکارت را به کسی نمیگویی ... سه بار خودت و کشور را به درد و رنج انداختی و هنوز راحت نشدی ... سپاه را روانهٔ کردی و دیدی که چه شد بار دیگر هم به مهمانی دشمنان ات رفتی ( شاه ) و در مقام بتی بودی که پرستیده میشدی و تبدیل به یک بت پرست شدی ... و در زمین آرام نگرفتی و به آسمان هم رفتی که در آسمان شاه شوی و به ماه و خورشید فرمان برانی ؟؟؟ حالا همان کاری را کن که هر شاه عاقل و باخردی میکند و بندگی خدا را کن » کیکاووس پاسخ داد « سخنان تو کاملا راست و از روی عدالت است » پس کیکاووس با پشیمانی به روی کجاوه اش نشست و به کاخ برگشت و دلش از آن کاری که کرده بود بسیار گرفته بود و تصمیم گرفت چهل روز به درگاه خداوند متعال توبه کند و تمام آن چهل روز از روی شرم از کاخ بیرون نرفت و گریه و زاری کرد تا خدا او را ببخشد ... بعد از توبه خواستن کیکاووس ، خدا او را بخشید و کیکاووس تصمیم گرفت شاه عادلی شود و و به تمام مردم طلا و گوهر بخشید ... @shah_nameh1
خب این داستان کوتاه تموم شد و داستان کوتاه بعدی داستان رستم و هفت گُردان هست 😃
این دو داستان فقط یه زنگ تفریح کوچولوعه تا داستان طولانی رستم و سهراب رو شروع کنیم😂
روز ولادت منجی عالم بشریت ، حضرت بقیه الله مهدی ( ع) را به تمام آزادی خواهان عالم و منتظران آن حضرت تبریک میگویم 🌝🌸 @shah_nameh1
و هفت گُردان در شکارگاه : آن مرد دلیر که با نره شیران می‌جنگید چه خوش گفت که اگر نام مردی میجویی نباید بترسی و از جنگ پرهیز کنی که ننگ دارد و اگر در روز جنگ به دنبال عقل و اندیشه باشی نجنگی کسی تو را از جنگاوران نخواهد دانست.... اکنون داستانی از رستم جنگجوی را برایتان خواهم گفت ... شنیدم که روزی پهلوان پیلتن برای جشن و سرور راهی دشتی در نزدیکی توران شدند که انجا پر بود از سرسبزی و کاخ های بلند و بزرگان ایران هم چو و گشوادگان ، و گیو و و و و و گردنکش تیغ زد و هم با او رفتند و مشغول شکار و میگساری و... بودند ... که در حالت مستی به رستم گفت « ای پهلوان اگر مایل به شکار یوز هستی بیا به شکارگاه افراسیاب برویم و تا میتوانیم با یوز ها و باز های شکاری مان گور بگیریم و شیر بکشیم و در توران شکار کنیم » و رستم هم پاسخ داد « چه پیشنهاد خوبی ... زندگی همیشه به کام تو باشد ... سحرگاه به دشت تورانیان خواهیم رفت » و باقی پهلوانان هم سخنان رستم را تایید کردند سحرگاه با باز و شاهین ها و... به شکارگاه افراسیاب رفتند و دیدند که پر است از گله های آهو و میش ، پس همان جا خیمه زدند و تا توانستند پرنده و چرنده شکار کردند و لبان شان پر از خنده بود و دلشان پر از شادی... یک هفته همین طور با شراب و شکار بودند که روز هشتم رستم رو به گردان گفت « حتما تا کنون خبر آمدن ما به گوش افراسیاب رسیده است و لشکرش را سوی ما خواهد فرستاد و باید چاره ای بیندیشیم » @shah_nameh1
آگاهی از آمدن پهلوانان : پس کمان اش را به زه کرد و رفت تا نگهبانی دهد و اگر لشکر افراسیاب امد خبر دهد و باقی پهلوانان به شکار و خوردن ادامه دادند .... پس هنگام شب به افراسیاب خبر آمدن گردان رسید و او هم بزرگان لشکر را خبر کردند و قضیه را به آنان گفت « اکنون ما باید چاره ای کنیم که اگر این هفت یل را به دست بیاوریم میتوانیم روزگار را بر تیره و تار کنیم » پس از لشکریان سی هزار از بهترین مردان جنگی را آماده کرد و به آن نامداران گفت « اکنون زمان درنگ کردن نیست و باید بجنگیم » پس سپاه سوی نخجیرگاه روانه شدند و گرازه که گرد سپاه را دید و پرچم سیاه زنگ تورانی ها را هم دید با سرعت خودش را به شکارگاه رساند و به گفت « برخیز و از حالت مستی خارج شو که سواهی بی اندازه در راه است و پرچم افراسیاب نور از افتاب گرفته است » رستم که شنید خندید و گفت « پیروزی با ماست ... تو چرا از شاه ترکان و لشکر توران این چنین می‌ترسی که سپاهش از صد هزار بیشتر نیست و جنگ با توران برای ما عددی نیست که هفت گردان ما اماده شوند هر یک حریف هزار ترک هستند و حتی اگر فقط من هم باشم سپاهی برای شکست ترکان لازم ندارم ... تو هم اکنون شراب بابلی در جام بلبلی ( جامی بسیار بزرگ ) بنوش » پس پهلوان جام اش را پر کرد و نخست از کیکاووس نام برد که « شاه زنده باشد و کشور ایران آباد » سپس بر زمین بوسه زد دومین باده را با یاد سر کشید ... سران سپاه که وضعیت رستم را دیدن به پهلوان خواهش کردند که « اکنون هنگام باده و جام نیست و ابلیس بر تو چیره شده اکنون وقت گرز و میدان جنگ است » اما تهمتن شراب سرخ اش در جام طلایی را به برادرش داد و از هم با یاد کیکاووس نوشید و بر زمین بوسه زد و رستم به او آفرین گفت « جام برادر را برادر میخورد شیر است کسی که این جام را شکار کند» @shah_nameh1
داستان هفت گردان داستانیه که پهلوان ها بدون شاه شون دارن و بنظرم خیلی جالبه و راحت تر با اخلاقیات رستم آشنا میشیم😁
شاهــنامهٔ فردوســی
زنان شاهنامه ✨👸 #ارسالی @shah_nameh1
واکنش منیژه به دلدادگی پاک و همای به اینکه پسرش و بدبخت کرد تا پادشاهی ازش بگیره :
دو تا همای داریم ... و میدونم منظورت هست خب همای دختر و همسر _ اردشیر ( پسر ) هست ... که هنگامی که آبستن بوده پدرش/ همسرش وصیت میکنه که تا به دنیا امدن فرزند اش همای پادشاهی رو بر عهده بگیره و همای هم که پادشاهی به زبانش مزه کرده بوده وقتی پسرش به دنیا میاد اون را به رود فرات میسپاره و به همه میگه که پسرش مرده به دنیا اومده تا جای او پادشاهی کنه... اما بعد با اتفاقاتی پسر به درباره مادر راه پیدا میکنه و مادرش هم که میبینه پسرش یلی شده از اون معذرت میخواد و پادشاهی رو بهش پس میده....
اشکانیان شاهنامه که اصلا اشکانیان نیست... بیشتر یه مقدمه است برای ساسانیان و اندر احوالات اردشیر بابکان