ادامه جنگ :
#بارمان پس از کشتن #قباد شاد و خندان به سوی لشکر #افراسیاب بازگشت ...
#قارن که کشته شدن برادرش را دید سریع اسبش را به سوی سپاه ترکان تازاند .
اسب قارن که میتاخت از برخورد سم اسبش با سنگ های زمین جرقه هایی ایجاد میشد ...
جنگ قارن و سپاه ترکان تا شب ادامه یافت و وقتی شب شد قارن سپاه را سوی #دهستان برگرداند ...
نزد نوذر آمد و از سوگ برادرش اشک ریخت ، #نوذر که اشک قارن را دید گفت « بعد از مرگ #سام سوار تا کنون انقدر ناراحت نشدم ... خداوند اورا بیامرزد و به تو طول عمر دهد ، هیچ یک از ما گریزی از مرگ نداریم...»
قارن پاسخ داد « من بخاطر مرگ ( در راه وطن ) زاده شده ام ، #فریدون به من وظیفه داد تا کین #ایرج را بستانم ... و من هنوز کمر از کین خواهی ایرج باز نکردم و شمشیرم را زمین نگذاشته ام .. برادرم مرد و من هم خواهم مرد ، تو جاویدان باشی که پسر #پشنگ با تو جنگ را اغاز کرد .. در میدان نبرد خواستم به سمتش حمله ور شوم ، ولی تا مرا با گرز گاو سر دید به سمتم تاخت ، اما یک جادویی ساخت که ناگهان از چشمانم ناپدید شد و من دیگر نتوانستم اورا ببینم ...
سپس که شب شد جنگ را متوقف کردیم و سپاه را برگرداندیم ...»
@shah_nameh1
سخنان #نوذر با پسران:
فردای آن روز هر دو سپاه دوباره مقابل هم قرار گرفتند ...
#افراسیاب بر طبل جنگی کوبید و حمله ور شد ... هر دو سپاه بر هم آمیختند و از یک سو #قارن خون می ریخت و از سوی دیگر افراسیاب بیشمار می کشت ...
سرانجام نوذر به جنگ افراسیاب آمد...چنان باهم می جنگیدند و بهم پیچیده بودند که مار آن گونه نمی پیچد ... همینگونه تا شب این دو سپاه میجنگیدند. ایرانیان بیشتر کشته داده بودند و عقب نشینی کردند ...
نوذر بسیار غمگین بود و دستور داد #طوس و #گُستَهم ( پسرانش ) بیایند ...
سپس رو به آنان با اشک و غم گفت « پدرم قبل از مرگ درباره حمله سپاه ترکان و چین هشدار داده بود .. اکنون گفته های او به وقوع پیوستند ..
اکنون شما به همراه زنان و کودکان سوی پارس بروید و یا سوی سپاهان ( #اصفهان ) بروید و خودتان را از لشکر پنهان کنید تا ایرانیان خبردار نشوند ... زیرا روحیه جنگی خود را از دست میدهند ، تا زنده بمانید مگر از نژاد #فریدون کسی به جا بماند... نمیدانم دوباره میتوانیم باهم دیدار کنیم یا نه اما شب و روز به رفتن ادامه دهید و اگر هم خبر بدی درباره جنگ به گوشتان خورد باز نگردید و ناراحت نشوید که همهٔ ما خواهیم مرد ...»
سپس فرزندان را در آغوش کشید و اشک ریخت ....
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
ادامه جنگ : #بارمان پس از کشتن #قباد شاد و خندان به سوی لشکر #افراسیاب بازگشت ... #قارن که کشته شدن
یه توضیحی درباره #افراسیاب بدم
اینجا که قارن گفت افراسیاب از چشماش ناپدید شد یه اشاره ریزی داره به اینکه افراسیاب یکم کارای عجیب و غریب بلده انجام بده ...
البته به طور مستقیم نمیگن جادوگره ولی یه چند بار تو شاهنامه هست که افراسیاب تو شرایط حساس برای نجات جون خودش از این کارا میکنه ...
بچه ها تو شاهنامه هر جا دید میگه ترکان ، ترکان چین ، توران و چین منظور همون توران هست...
معمولا توران و چین یکی حساب میشن ولی بعضی جاها جدا هم حساب میشه ...
اما خب بازم چینی ها با تورانی ها هم پیمان هستن ...
شاهــنامهٔ فردوســی
۱ قارن واقعا تا حد زیادی جمع میکنه ولی خودش جمع نمیشه🗿😂 ۲ چشم ۳ پدر پدربزرگش از طرف پدری گشواد و
۳ یه سوال سخت تر میپرسیدی😂
برای دوستانی که یکم گیج شدن :
رستم با یکی از دخترای گودرز ازدواج میکنه و بچه اشون میشه آذر گشسب بانو ، بعد گیو ( پسر گودرز ) میاد با دختر رستم ( آذر گشسب بانو ) که خواهر زادهٔ خودش هم هست ازدواج میکنه و حاصل ازدواج دایی و خواهر زاده ، میشه بیژن ... که رستم هم پدر بزرگشه هم شوهر عمه اش !!
پ.ن البته اینا تو شاهنامه نیست و توی « گشسب بانو نامه » امده
شاهــنامهٔ فردوســی
۳ یه سوال سخت تر میپرسیدی😂 برای دوستانی که یکم گیج شدن : رستم با یکی از دخترای گودرز ازدواج میکن
چرا یاد اعراب زمان جاهلیت افتادم😂