eitaa logo
منتـ💚ـظران،ظهورنزدیکه🚩
9.4هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
36 فایل
بسم رب المهدی💚 السلام علیک یااباصالح المهدی💞 درخدمتـ👇🏻ــم ازسومین حرم اهل بیت علیه السلام(شاهچراغ) eitaa.com/khadam_mahdi_karbalaye ✍️سهیم شدن درثواب جهاد باحمایت ازکانال 6037997315875865 تبلیغات👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/476184766C9d92be78b3
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 ؟ حتماببینیدونشررررردهید📣📣 ثوااااب جاااااریه👌 💢 💚پیامبر اسلام(ص):👇👇 هر كس ، زنا يا جنسى [ديگرى] برايش فراهم آيد و او از ترس خداوند عز وجل از آن اجتناب ورزد، خداوند، را بر او حــرام مى گردانَد و از هـراس روز قيامت، در امان مى دارد و آنچه را در كتابش در اين سخن وعده داده، به وى مى دهد: «و براى كسى كه از مقـام پروردگار بترسد، دو بهشت است» 📚من لا يحضره الفقيه، ج 4 ،ص 14 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ 🆔eitaa.com/shahachragh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 🚫کپی بدون ذکر نویسنده حرام و حق الناس است🚫 محسن صداش بلند شد : دیگه خبری از لحن شیطونش نبود و خیلی جدی گفت +شما اشتباه فکر میکنید ما منظوری نداشیم! از اینکه نتونستم گریه امو کنترل کنم و برای دومین بار شاهد اشکام بودن از خودم کلافه بودم‌ گفتم _اینو نگین چی دارین بگین محسن با نگرانی ب محمد خیره شد و صداش زد +داداش خوبی؟؟ رفت سمتش نگاش کردم. نفسای عمیق میکشید و دستشو گذاشت رو قلبش. دوباره ادامه دادم _آره دیگه خوب بلدین نقش بازی کنین . هرچی میخواین میگین دل بقیه رو میشکونین مظلوم نماییی ... محسن نزاشت حرف بزنم و بلند گفت +اههه بسه دیگهههه اگه کاری کردیم یا چیزی گفتیم که ناراحت شدین معذرت میخوایمم منظوری نداشتیم لطفا بریدو نمونید اینجا. خواستم جوابش و بدم ک صدای مصطفی و از پشت سرم شنیدم +شما غلط کردی کاری کردی ! چ خبره اینجا ؟به چه جراتی سر یه خانوم هوار میکشی ؟ برگشتم عقب ک با چهره ی جدی و اخمای گره خورده مصطفی رو به روشدم با ترس گفتم:چیزی نشده بریم ... مصطفی طوری که انگار حرفم و نشنیده گفت :خببب جوابی نشنیدم‌؟؟؟ محسن :چیکارشی؟ مصطفی:همه کارش.چ غلطی کردین که اشکش و درآوردین ؟ محسن ک جوش اورده بود ب مصطفی نزدیک شد و + همه کاره؟ جنابِ همه کاره بردار ببر این خانومو از این جا‌. محمد با صدایی که ب زور سعی داشت لرزشش و پنهون کنه بلندگفت +محسننن کافیهه ولی قبل اینکه کامل این جمله از دهنش خارج شه مصطفی با مشت زد تو دهن محسن محکم زدم رو صورتمو گفتم _تو رو خدا مصطفی ولش کن بیا بریم . شدت گریم بیشتر شد . مصطفی دوباره بدون توجه به من رو به محسن ادامه داد . +بگو چه غلطی کردین؟؟؟ دختر تک و تنها گیر میاری نکبت؟ مگه خودتون ناموس نداریین؟؟ ایندفعه محسن نزاشت مصطفی حرف بزنه . سرشو کرد سمت مصطفی وگفت +هوی ببین خوشگل پسر!!! دست این خانم و میگیری و ازین جا میرین تا اون روی سگم بالا نیومده اینجا هیئته حرمت داره!! نگام رفت سمت محمد که با عجله قدمای بلند برمیداشت سمت خیابون هیئت! صدای نفساش خیلی بلند بود. رفتم سمت مصطفی کتشو محکم کشیدم تو چشام نگاه کرد گفتم : خواهش میکنم مصطفی.خواهش میکنم دیگه ادامه نده.بیا برو تو ماشین منم الان میام . کولمو انداختم رو زمینو دوییدم سمت محمد. بادستش اشاره زد بهش نزدیک نشم . یه لحظه ایستاد و صورتش جمع شد. محسن که دیگه متوجه حالِ محمد شده بود با عجله رفت سمتش . +محمد ؟؟ محمد داداش حالت خوبه ؟؟ محمد ببینمت !! چرا اینطوری شدی داداشم؟؟ نگاه کن منو نفس عمیق بکش . زل زدم تو صورت محمد که از درد قرمز شده بود. حتی نمیتونست حرف بزنه یخورده نزدیک تر شدم که محسن گف +میشه لطف کنید برید؟ دلم میخواست جیغ بکشم . محسن دستشو گذاشت پشت محمد و بردتش سمت حسینیه. از چشاش ترس میبارید کولمو از رو زمین برداشتمو بی اختیار دنبالشون میرفتم بردنش تو یه اتاق پراز باندومیکروفون و.. بیرون منتظر موندم که محسن داد زد +مجید ماشینتو آتیش کن محمد و ببریم بیمارستان حالش خوب نیست بعد رو ب محمد داد زد _اهههه محمددد!! تو تازه عمل کردی چرا حرص میخوری روانی!!!! دستشو گرفت و دوباره اومد بیرون. از دور نگاشون میکردم سوار ی ماشین شدن محسن پالتوی محمد و از تنش در اوردو پرت کرد تو همون اتاق. بعدش نشست کنارش و ماشین راه افتاد. ب رفتنشون نگاه کردم. خیالم که جمع شد ، خواستم برم که یه چیزی یادم اومد . زیپ کوله رو باز کردم و قرآنمو از توش در آوردم ‌و لای پالتوی محمد گذاشتم. کولمو گذاشتم رو دوشم و آروم از اون جا دور شدم. بابت کار احمقانه ای که کرده بودم حالم از خودم بهم میخورد . نمیتونستم خودمو ببخشم .الان که بهش فکر کردم فهمیدم لازم نبود انقدر بزرگش کنم . دست و صورتم از ترس یخ کرده بودن. خبری از مصطفی هم نبود . رفتم سمت خانوما و یه گوشه رو زمین نشستم . مداح شروع کرد به خوندن... نویسندگان🖊 💙و
🌼 🚫کپی بدون ذکر نویسنده حرام و حق الناس است🚫 با شنیدن صدای مداح اشکام رو گونم لیز خورد نمیدونم چم شده بود . دلم گرفته بود اسم حضرت زهرا رو که شنیدم گریم شدت گرفت . یه خورده که سبک شدم از جام بلند شدم‌از نبود مصطفی که مطمئن شدم ،حرکت کردم سمت خونه . وسط راه یه دربست گرفتم‌که سریع تر برسم ...هول ولا داشتم که نکنه بابا برسه خونه و من نباشم . تو راه کلی دعا کردم و بلاخره رسیدم خونه . پول راننده رو حساب کردمو پیاده شدم نفسمو حبس کردمو کلید و انداختم تو در .در که باز شد و ماشین بابا رو ندیدم با عجله پریدم تو و درو بستم . سر سه سوت رفتم بالا و در اتاقمو بستم و با عجله لباسامو عوض کردم و همه چیو ب حالت عادی برگردوندم بعدش کتابامو پخش کردم رو زمین که بابام شک نکنه . بعدشم رفتم سمت دسشویی . به چشای پف کردم نگاه کردم و زدم‌وسط پیشونیم . وای اگه بابا منو اینجوری ببینه کلی سوال سرم آوار میشه به ساعت نگاه کردم ۱۰ بود دستم و پر آب سرد کردم و ریختم رو صورتم از سردیش به خودم لرزیدم‌و برگشتم ب اتاق کتاب و باز کردم و بی حوصله شروع کردم ب خوندش .... یه فصل که تموم‌شد از خستگی رو تختم ولو شدم ب سقف زل زده بودم و داشتم فکر میکردم که صدای قدمایی که از پله ها بالا میومد توجهم و جلب کرد. حدس زدم بابام باشه. چون حال و حوصله حرف زدن نداشتم چشمامو بستم و خودمو به خواب زدم دوبار به در اتاقم ضربه زد الان دیگه مطمئن شده بودم پدرمه جوابی ندادم. درو اروم باز کرد چشام بسته بود ولی حضورش و کنارم حس میکردم پتوم که تا شده روی تختم بود و پهن کرد روم دستش و کشید رو موهام و چند لحظه بعد از اتاقم بیرون رفت وقتی از رفتنش مطمئن شدم چشامو باز کردم از جام پا نشدم ک سر و صدا ایجاد شه و بابام برگرده گوشیم که روی میزم بود و ورداشتم تلگرام و باز کردم وقتی چشمم ب اسم مصطفی خورد فکرم دوباره مشغول شد میخواستم بهش پی ام بدم وحالشو بپرسم ولی غرورم بهم این اجازه رو نمیداد بیخیال شدم رفتم تو گالری گوشیم هزار بار تا حالا عکسامو دیده بودم ولی هی از نو میدیدمشون هر کدوم از عکسامو چند ثانیه نگاه میکردم ومیرفتم عکس بعدی رسیدم ب عکسی که از بنره گرفته بودم و خیلی اتفاقی محسن و محمد توش افتادن با ناراحتی ب عکس خیره شدم چرا باهاشون اینجوری حرف زدم ؟ یخورده زیاده روی کرده بودم مثه اینکه ولی هرچی گفتم اونقدر وحشتناک نبود که حال محمد اینطور بد شد یهو یاد حرف محسن افتادم گفته بود تازه عمل کرده متوجه لینک هیاتشون رو بنر شدم . لینک و تو تلگرام زدم که فایل صوتی مراسم ودانلود کنم با خوشحالی از اینکه پیداش کردم زدم تا دانلود شه از قسمت اطلاعات کانال آی دی پیج اینستاشونو گرفتم و بازش کردم داشتم پستاشونو نگاه میکردم چشمم ب عکسای دسته جمعیشون خورد با چشام دنبال چهره های آشنا گشتم که قیافه محسن ب چشمم خورد رو عکس زدم تا ببینم کسی تگ شده یا ن ... که دیدم بله!! رو آی دیش زدمو وارد پیجش شدم با دیدن عکساش پوکر فیس شدم . چه شاخ پندار ! پسره ی از خود راضی! یه پستشو باز کردمو رفتم زیر کامنتاش و شروع کردم به خوندم . چقد زیاده . چرا اسم همشونم محمده . اصن طبق اماری ک گرفتن بین هر پنج تا پسر چهار تاشون محمدن که رفقاشون ممد صداشون میکنن دونه دونه داشتم میخوندم و میخندیدم که یه کامنت نظرمو جلب کرد . _چند بار بگم نزار عکساتو ملت غش میرن میمیرن خونشون میوفته گردن تو .ای بابا !!(چندتا اموجی خنده هم گذاشته بود ) محسنم اینجوری جوابشو داده بود + اوه حاجی خواهشا شما حرص نخور واس قلبت خوب نیسا . پس میوفتی. حدس زدم همین محمد باشه ... پیجشو باز کردم و یه لحظه با دیدن اخرین پستش چشام از کاسه زد بیرون .... وقتی مطمئن شدم عکس قرانیه که لای پالتوش گذاشته ام با تعجب بیشتر رفتم کپشن وخوندم: شکستن دل به شکستن استخوان دنده می ماند از بیرون همه چیز رو به راه است امـــا هر نفسی که می کشی دردی ست که می کشی . . . پ.ن:گاهی وقتا ناخواسته یه حرفایی و میزنیم که نباید بزنیم یه جمله ساده که واسه خودمون چندان مهم نیست گاهی اوقات میتونه قلب شیشه ای ادمای اطرافمونو بشکنه مراقب رفتارمون باشیم... دل شکستن تاوان داره مخصوصا اگه پیش مادرت ازت شکایتت و بکنن.... حال دلمون ناخوشه رفقا التماس دعای زیاد یاحق چند بار این چند خط و خوندم پست و نیم ساعت پیش گذاشه بود یه لبخند شیرین نشست رو لبام نمیدونم چرا ولی خوشحال شده بودم با اینکه حس میکردم خیلی ازش بدم میاد شخصیت عجیبی داشت ازش سر در نمیاوردم ب وضوح ترس و تو چهره ش حس کردم وقتی که اونجوری باش حرف زدم ولی ترس از چی ؟ همچی عجیب بود برام‌ نویسندگان🖊 💙و 💚
🌼 🚫کپی بدون ذکر نویسنده حرام و حق الناس است🚫 پلکام سنگین شده بود گوشیم و گذاشتم روی میز و تا چشمامو بستم خوابم برد.مثه همیشه با صدای مادرم بیدار شدم واسه نماز.نمازمو که خوندم کتابامو ریختم‌تو‌کیفم لباسمو پوشیدمو یه صبحانه مفصلم خودمو مهمون کردم‌.انرژی روزای قبلو نداشتم ی چیزی رو قلبم سنگینی میکرد... رسیدم مدرسه از زنگ اول تا اخر از کلاس بیرون نرفتم.حوصله حرف زدن با هیچکیم نداشتم به زوررر ۵ ساعت کلاسو تحمل کردم این ساعت لعنتیم بازیش گرفته بود انگار عقربه هاش تکون نمیخوردخلاصه انقدری ب این ساعت نگاه کردم ک صدای زنگو شنیدم مثه مرغ از قفس آزاد شده از مدرسه خارج شدم اولین تاکسی که دیدمو کرایه کردمو برگشتم خونه بوی خوش غذا مثه دفعه های قبل منو ب وجد نیاورد. مسیرمم مستقیم ب اتاقم کشیده شد.لباسامو عوض کردم و دراز کشیدم رو تختم نمیدونستم دنبال چیم کلافه بودمو غرق افکار مختلف.رشته افکارم با ورود مادرم ب اتاق گسسته شد. مامان:دختر خوشگلم چرا غمبرک زده؟ یه لبخند مصنوعی تحویلش دادمو از جام بلند شدم . بوسش کردم و گفتم :سلااام مامان:سلام عزیزم.چته چرا پکری؟بدو بیا ناهار بخوریم بعدش کمکم کن واسه امشب. فاطمه:امشب چ خبره؟ مامان:مهمون داریم. فاطمه:مهمون؟ مامان:اره عمو رضا اینا میخوان بیان خونمون. تا اینو شنیدم انگاری ی سطل اب رو سرم ریختن آخه الان؟ حداقل خداکنه مصطفی نیاد همراهشون،حس میکردم دیگه حوصله اشو ندارم با مادرم رفتم و نشستم سر میز پدرم با لبخند بهمون سلام کرد بیشتر از دوتا قاشق غذا از گلوم پایین نرفت معذرت خواستمو برگشتم به اتاقم تا ساعت ۵ درس خوندم وقتی دیگه خیلی خسته شدم خوابیدم مامان:فاااطمهههههه پاشووو دیگههه مثلا قرار بود کمکم کنییی دارن میاااان عمواینااا هنوووز تو خوابیییی ب سختی دست مادرمو گرفتمو بلند شدم بعد از خوندن نمازم.مادرم شوتم کرد حموم سردی آب باعث شد خواب از سرم بپره ۲۰ دیقه بعد اومدم بیرون مادرم رو تختم برام لباس گذاشته بودم با تعجب داشتم ب کارای عجیبش فکر میکردم امشب چرا اینطوری میکرد؟موهای بلندم و خشک کردمو بافتمشون.رفتم سراغ لباسا ی پیراهن بلند سفید که از ارنج تا مچش طرح داشت و روی مچش پاپیون مشکی زده بود بلندیش تا پایین زانوم بود جلوی پیراهن تا روی شکمم دکمه مشکی زده بود پیراهن رو کمرمم تنگ میشد در کل خیلی خوب رو تنم نشست ی شلوار و شال مشکیم برام گذاشته بود شالمو ساده رو سرم انداختمو یه طرفشو روی دوشم انداختم داشتم میرفتم بیرون ک مامانم همون زمان اومد داخل اتاقم.مامان:عافیت باشه عزیزکم. چ خوشگل شدیی.صورتمو چرخوند وگفت:فقط یکم روحیی یه چیزی بزن ب صورتت.دست بندتم بزار فاطمه:مامان جان قضیه چیه چرا همچین میکنی مگه غریبه ان مهمونامون؟خوبه همیشه خونه همیم‌ مامانم تا خواست حرف بزنه صدای زنگ آیفون در اومد براهمین گفت عهه اومدن بعد با عجله رفت پوکر ب رفتنش خیره موندم یخورده کرم ب صورتم زدم شالمو مرتب کردم ادکلنمم از رو میز برداشتم یخورده ب خودم زدم و با آرامشی ساختگی رفتم پایین صدای خنده های عمو رضا و بابا ب گوشم رسید با خوشحالی از اینکه صدای مصطفی رو نشنیدم رفتم بینشونو بلند سلام کردم عمو مثه همیشه با خوشرویی گفت: بح بح سلام دختر گلمم چطورییی؟ فاطمه:خداروشکرر شما خوبین؟ با اومدن خانومش نتونست ادامه بده زن عمو با مهربونی اومدو محکم بغلم کرد.زنمو:سلاممم عزیزدلممم دلم برات تنگ شدهه بودسعی کردم مثه خودش گرم بگیرم‌.فاطمه:قربونتون برممم دل منم تنگ شده بود براتون. واقعا دلم تنگ شده بود؟خلاصه بعد سلام و احوال پرسی من رفتم آشپزخونه و اوناهم با استقبال مامان و بابا نشستن همینطوری ک داشتم به چیزایی که مادرم درست کرده بود نگاه میکردم یهو شنیدم ک پدرم پرسید: آقا مصطفی کو چرا نیومدد؟ مادرش جواب داد: میاد الان جایی کار داشت با شنیدن حرفش نفس عمیق کشیدم...براشون چایو شیرینی بردمو دوباره نشستم تو اشپزخونه دلم نمیخواست چشمام ب چشم عمو رضا بیافته یجورایی ازش خجالت میکشیدم جز خوبی ازش ندیده بودم ولی نمیتونستم اونی باشم ک میخواددوباره صدای ایفون در اومد و بابام رفت بیرون استرس داشتم و قلبم تند میزد با شنیدن صدای مصطفی و احوال پرسیش بامادرم استرسم بیشتر شد. دستام یخ کرد حالی که داشتم خودم هم ب تعجب انداخته بود توهمون حال ب سر میبردم ک مادر مصطفی اومد داخل آشپزخونه و گفت:عزیزم چیزی شده؟دلخوری ازمون؟ چرا نمیای پیشمون بشینی؟مگه ما چقدر دخترخوشگلمونو میبینیم؟شرمنده نگاش کردم و گفتم:ن بابا این چ حرفیه ببخشید منو یخورده سرم درد میکرد زنمو:چرا عزیزم نکنه داری سرما میخوری؟فاطمه:نمیدونم شاید. سعی کردم دیگه ضایع تر این رفتار نکنم واسه همین بحثوعوض کردم و همراش رفتیم بیرون نگام افتاد به مصطفی که کنار پدرم نشسته بود... نویسندگان🖋 💙                           
🌼 🚫کپی بدون ذکر نویسنده حرام و حق الناس است🚫 چهرش خیلی جذاب تر شده بود مثه همیشه تیپش عالی بود یه نفس عمیق کشیدم جلوتر که رفتم متوجه حضورم شد و ازجاش بلند شد خیلی محترمانه سلام کرد و مثه خودش جوابشو دادم. ولی رفتارش فرق کرده بود دیگه نگام نکرد(خدا رو شکر که نکرد) نشستم پیش مامانم و زل زدم ب ناخنام دلم میخواست بزنم خودمو یخورده با مادرش حرف زدم که عمو رضا گفت: خب چ خبر عروس گلم؟ با درسا چ میکنی؟ دلم هری ریخت و نگام برگشت سمت مصطفی که اونم همون زمان صحبتش با بابام قطع شد و به من نگاه کرد یه لبخند مرموزیم رو لباش بود جواب دادم:هیچی دیگه فعلا همش اضطرابه برام عمو:نگران نباش کنکورتو میدی تموم میشه. برگشت سمت پدرمو گفت: احمدجان میخوام ازت یه اجازه ای بگیرم بابا:بفرما داداش؟ عمو:میخوام اجازه بدی دخترمون و رسما عروس خودمون کنیم. بابام یه لبخند زد و به من نگاه کرد دستام از ترس میلرزید دوباره ب مصطفی نگا کردم نگاهش نافذ بودخیلی بد نگام میکرد حس میکردم سعی داره از چشام بخونه تو دلم چیا میگذره بابام ک سکوتم و دید به عمو رضاگفت:از دخترتون بپرسین. هرچی اون بخواده دیگه عمورضا خواست جواب بده که مصطفی با مادرم صحبتو شروع کردو ب کل بحثو عوض کرد وقتی دیدم‌همه حواسشون پرت شد رفتم بالا ولی سنگینی نگاه مصطفی رو به خوبی حس میکردم. رو تختم نشستمو دستمو گرفتم ب سرم نمیدونم چن دیقه گذشت ک یکی ب در اتاقم ضربه زدبا تعجب رفتم و در و باز کردم با دیدن چهره ی مصطفی تو چهارچوب در بیشتر تعجب کردم از جام تکون نخوردم ک گفت:میخوای همینجا نگهم داری؟ رفتم کنار که اومد تو اتاق نشست رو تختو ب در و دیوار نگاه کرد دست ب سینه ب قیافه حق ب جانبش نگاه کردم بعد چند لحظه گفت: دختر عمو اومدم ازت عذر بخوام.واسه اینکه ی جاهایی تو کارت دخالت کردم ک حقشو نداشتم در کل اگه زودتر میگفتی نقشی ندارم تو زندگیت قطعا اینهمه آزار نمیدیدی و اینم اضافه کنم هیچ وقت کسی نمیتونه تورو مجبور ب کاری کنه. ی لبخند مرموزم پشت بند حرفش نشست رو لبش از جاش بلند شد و همینطور ک داشت میرفت بیرون ادامه داد:گفتن بهت بگم بیای شام. سریع رفت بیرون و اجازه نداد جوابشو بدم ب نظر میرسید خیلی بهش برخورده بود خو ب من چه اصن بهتر شد ولی ن گناه داره نباید دلشو بشکنم خلاصه ب هزار زحمت ب افکارم خاتمه دادمو رفتم پایین انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست نگاهشون پر از تردید شده بود سعی کردم خودمو نبازم.بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد شامو خوردیم وقتی ظرفا رو جمع کردیم عمو رضا صدام زد رفتم پیشش کسی اطرافمون نبودبا لحن آرومش گفت:دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده؟ فاطمه:نه این چ حرفیه. عمو:خب خداروشکر. یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد: اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو اذیتت نمیکنم سرمو انداختم پایینو بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردمو گفتم‌:عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم‌.حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من. دیگه نمیدونستم چی بگم‌سکوت کردم ک خندیدو مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحثو بستیمو رفتیم تو جمع نشستیم تمام مدت فکرم جای دیگه بود وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم.شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدمو ازشون عذر خواستم زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد اخرین نفر مصطفی بود بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد و رفت با خودم‌گفتم‌کاش میشد همچی ی جور دیگه بود مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونستو همچی شکل سابقو به خودش میگرفت.دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت خیلی برام جالبو عجیب بود تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداشو یا چهره جذابش! سرمو اوردم بالاچشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن.... ❤️ساعت صفر عاشقی❤️ ی پوزخند زدم شنیده بودم وقتی اینجوری ببینی ساعتو همون زمان یکی بهت فکر میکنه... ✍نویسندگان:خانم ها درزی ومیرزاپور
هـــشـــــداری آخـــــــــــــر الزمانی ⇱ ♨️ زنـــان بــی حــجــاب در آخــــــرالزمـــان ☀️ رَوَی الْاَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ عَنْ اَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه‌السّلام) قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ یَظْهَرُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ وَ اقْتِرَابِ السَّاعَةِ وَ هُوَ شَرُّ الْاَزْمِنَةِ نِسْوَةٌ کَاشِفَاتٌ عَارِیَاتٌ مُتَبَرِّجَاتٌ مِنَ الدِّینِ دَاخِلَاتٌ فِی الْفِتَنِ مَائِلَاتٌ اِلَی الشَّهَوَاتِ مُسْرِعَاتٌ اِلَی اللَّذَّاتِ مُسْتَحِلَّاتٌ لِلْمُحَرَّمَاتِ فِی جَهَنَّمَ خَالِدَاتٌ؛ اصبغ بن نباته گوید : از امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) شنیدم که می‌فرمود : در آخرالزّمان (نزدیک به قیامت) زنانی ظاهر شوند : ➖ بی‌حجابان برهنگان، ➖ خود آراستگان برای غیر شوهران، ➖ رها کردگان آئین، ➖ داخل شدگان در فتنه ها، ➖ قائلان به شهوات و مسائل جنسی، ➖ شتاب‌کنندگان به سوی لذّات و خوشگذرانی‌ها، ➖ حلال شمارندگان محرّمات الهی، ➖ و واردشوندگان در دوزخ. ------------------------------------------------------- 📚من لا یحضره الفقیه؛ ج۳، ص۳۹۰ 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻زن زندگی آزادی به سبک غرب این دقیقا اتفاقی هست که قراره جنبش زن زندگی آزادی بر سر زنان مومن جامعه ما بیاره.... ⭕️ ابلیس تا ما رو به چاه بدبختی و حقارت نندازه دست از سر ما بر نخواهد داشت... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️‌ سوغات جدید غرب برای جامعه فرهنگی ایران 🔻‌ انسانهای سگ‌نما که در جامعه مزخرف غربی چند سالی است باب شده حالا پایش به ایران رسیده! 🔻 مسئولین محترم لطفا این رذالت انسانی را در نطفه خفه کنید 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
شعار اصحاب حضرت ولیعصر و ملائکه حائر حسینی 🌟امام صادق (علیه السلام) : # اصحاب_قائم (عجل الله تعالی فرجه) مردانی هستند که از خشیت خدا(جلال خدا)در دهشت اند و فقط از خدا میترسند و آرزوی شهادت دارند و تمنا میکنند که در راه خدا کشته گردند شعار آنان یالثارات الحسین (علیه السلام ) است. به هـر سو که روی آورنـد، ترسِ از آنان، پيشاپيش در دل مردم افتد. 🌟امام رضا (علیه السلام) : چهار هزار براى يارى جد ما حسین بن علی (علیه السلام) فرود آمدن او را يافتند كشته شده و نزد قبر او آشفته موى و گردآلودند تا وقتى كه قائم عليه السّلام برخيزد و از ياران او باشند و شعار آنان عليه السّلام است. ⚠️حاشیه⚠️ 📌 یا لثارات الحسین یعنی ای خون خواهان حسین بياييد به طلب و ياران حسين(‏عـليهم السلام) 📌 اگر چشم دل و باطن زائر (علیه السلام) باز باشد در حرم حضرت، این فرشتگان را مشاهده خواهد کرد. 📚مستدرك الوسائل،ج11، ص14 بحارالانوار، ج52،ص308 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
🍀نبی مکرم اسلام (ص): 💫✨کسی که خود را از پُرخوری و چشم زخم حفظ نکند به دستِ خویش نصف قبر خویش را کنده است. 📕نهج‌الفصاحه ☘امام صادق علیه السلام فرمودند: 💫✨هرگاه کسی با هیات نیکو خواهد که از خانه بیرون رود سوره ی «قل اعوذ برب الناس و قل اعوذبرب الفلق» بخواند و بیرون رود تا چشم بد در او اثر نکند.  📗(حلیةالمتقین ص1832) 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
🔹 مفضل [به امام صادق علیه السلام] گفت: مولای من، آيا اجنه و فرشتگان [در زمان ظهور] برای بشر آشکار می‌گردند؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: آرى به خدا قسم آشکار می‌شوند و با آن‌ها سخن می‌گویند، مانند یک نفر آدمی که با بستگان خود سخن بگوید. مفضل گفت: آقای من، آیا فرشتگان و اجنه همه جا همراه قائم می‌روند؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: آری به خدا قسم آن‌ها در زمین هجرت واقع در کوفه و نجف فرود می‌آیند، و عدد یاران او در آن موقع چهل و شش هزار نفر فرشته و شش هزار جن است، خداوند قائم را پیروز می‌گرداند. 📖الهدایة الکبری، ب ۱۴، ص۴۷۷-۴۷۸ 📖نجم ثاقب، ج۱، ص ۲۰۱ 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
💫 آنها که ‌می‌توانند با طی الارض ‌می‌آیند؛ بقیه آورده ‌می‌شوند! (ملحق شدن ۳۱۳ یار خاص حضرت (عج) به ایشان در شب ظهور) ✅ امام صادق (ع) می‌فرماید: 🔸 «هنگامی‌که به امام (ع) فرمان ظهور برسد، خدا را با اسم اعظمش می‌خواند و همه یارانش از سراسر جهان گرد می‌آیند، که آنها یاران پرچمدار او هستند، گروهی از آنها شبانه از رختخوابشان ناپدید می‌شوند و صبح در مکّه حاضر می‌شوند و برخی از آنها آشکارا دیده می‌شوند که روی ابرها راه می‌روند». (۱) ✅ و در حدیث دیگر می‌فرماید: 🔸 «خداوند آنها را در یک شب گرد می‌آورد، هرکس بتواند به سوی‌ او می‌شتابد، و هرکس نتواند شبانه در رختخوابش ناپدید می‌شود». (۲) ✅ امیر مؤمنان (ع) با تأکید و توضیح بیشتر در این زمینه می‌فرماید: 🔸 «آنها شبانه از رختخوابهایشان ناپدید می‌شوند و صبح در مکّه حاضر می‌شوند و برخی از آنها در روز روشن بر فراز ابرها راه می‌روند، آنها با نام، نام پدر، لقب و دیگر خصوصیّاتشان شناخته می‌شوند». (۳) ✅ و در حدیث دیگر می‌فرماید: 🔸 «به خدا سوگند من آنها را با نام، نام پدر، قبیله، لباس، اسلحه، محلّ اقامت و مراتب علمی و عملی‌شان می‌شناسم. آنها هستند که از میان رختخواب و خانواده‌هایشان ربوده می‌شوند و به‌سوی مکّه برده می‌شوند. و آن هنگامی است که صدا (ندای جبرئیل) شنیده شود. و آنها حاکم شرع و قاضی‌های مردم- از طرف حضرت ولیّ عصر (عج) - می‌باشند». (۴) ⬅️ روزگار رهایی، جلد ‌۱، صفحه ۴۱۱ (۱). غیبت نعمانی ص۱۶۸، بحار الانوار جلد ۵۲ ص۲۸۶ و۳۶۸ (۲). بحار الانوار جلد ۵۲ ص۳۱۶ و۳۴۱ و بشاره الاسلام ص۲۲۷ (۳). غیبت نعمانی ص۱۶۸ (۴). بشاره الاسلام ص۲۰۸ 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
🌕 تمام عمر به او خدمت میکردم 🔵 از امام صادق(ع) سؤال شد: آیا قائم به دنیا آمده است؟ حضرت فرمود: «لا وَ لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی» «خیر! اگر او را درک می کردم، در تمام ایام زندگی ام به او خدمت میکردم» 📚 بحارالأنوار ج ۵۱ ص ۱۴۸ ⚫️ شهادت صادق آل محمد علیه السلام بر امام زمان علیه السلام و همه منتظران تسلیت باد. 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
🔵 چهار دعای بسیار مهم توصیه شده (ع) برای منتظران آخر الزمان 1⃣ دعای عهد 🔹 امام صادق علیه السلام فرمودند: 🔺 هر که چهل صبح دعای عهد را بخواند از یاران قائم ما باشد و اگر پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود، خدا او را از قبر بیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالی به هر کلمه آن هزار حسنه، او را کرامت فرماید و هزار گناه از او محو کند. 2⃣ دعای غریق 🔹امام صادق علیه السلام فرمودند: زماني ميرسد که امام هدايتگر ونشانه آشکاري نباشد ازحيرت وسرگرداني آن دوره کسي نجات پيدا نميکند مگر کسي که به خواندن دعاي غريق مداومت کند: 🔴 یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 📚 کمال الدین جلد ۲ ص ۳۵۱ 3⃣ دعای معرفت 🔹 امام صادق علیه السلام فرمودند: بامداومت بر اين دعا معرفت امام عصر را از خداوند طلب نماييد: 🔴 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى 📚 اصول کافی جلد ۱ ص ۳۳۷ 4⃣ صلوات همراه با عجل فرجهم 🔹 امام صادق عليه السلام فرمودند: هر کس بعد از نماز صبح و ظهر ، در روز جمعه و ديگر روزها بگويد : 🔴 أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ نمي‏ميرد تا اين که حضرت قائم مهدي(صلوات اللَّه عليه) را درک کند. 📚 مصباح المتهجّد ص ۳۶۸ 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 فضیلت منتظران امام زمان ارواحنافداه 🔵 امام صادق علیه ‏السلام فرمودند: 🌕 المُنتَظِرُ لِلثّانی عَشَرَ کَالشّاهِرِ سَیفَهُ بَینَ یَدَی رَسولِ اللّه‏ِ یَذُبُّ عَنهُ 🔺 منتظر ظهور امام دوازدهم مانند کسی است که در رکاب پیامبر خدا شمشیر کشیده است و از ایشان دفاع می‏ کند. 📚 کمال الدین شیخ صدوق ص ۶۴۷ 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دغدغه امام زمان رو داریم⁉️ چرا بی حس شدیم...🥺 〰❁🍃❁🌼❁🍃❁〰 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢وقتی تصمیم میگیری به امام زمان ملحق بشی دیگه کاری با گذشتت نداره مگه کاری با حُر داشتن؟❌ ❁🍃❁🌼❁🍃❁ 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 پیشگویی ظهور امام مهدی بعد از تشکیل اسرائیل که دوره حکومت آن به اندازه عمر یک انسان است 1⃣ بنی اسرائیل بعد از پراکنده شدن و آوارگی، دوباره در سرزمین مقدس جمع خواهند شد و حکومتی را تشکیل خواهند داد، عمر این حکومت به اندازه عمر یک انسان است و نابودی آن بدست پِرشین (فارس) هاست 2⃣ قبل از قیام منجی، ملتها با هم خواهند جنگید، در این هنگام پرشین ها قیام خواهند کرد 📚 ‏تانات ولیائو، الیا ناوی، کتب عهد عتیق ✍ توجه: اسرائیل توسط خود امام مهدی فتح خواهد شد و لاغیر، ایرانیان نیز در لشکرش خواهند بود 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ 🆔eitaa.com/shahachragh
❇️ اقامتگاه امام زمان (عج) پس از ظهور ایشان ✅ در روایات فراوانی به‌ صراحت آمده است که اقامتگاه شخصی حضرت مهدی (ع) در دوران ظهور مسجد مقدّس سهله است. از امام صادق (ع) نقل شده که فرمودند: 🔸 آنجا اقامتگاه صاحب ماست. (۱) ✅ همچنین از همین امام (ع) روایت شده که: 🔸 مسجد سهله اقامتگاه ادریس و ابراهیم (ع) بود. خداوند پیامبری را مبعوث نکرد، مگر اینکه در این مسجد سهله نماز گزارده است. این مسجد پایگاه حضرت خضر (ع) است. (۲) ✳️ در این مکان، بزرگانی مانند علّامه بحر العلوم، آیت اللّه مرعشی نجفی، مرحوم حاج شیخ محمّد کوفی به دیدار آن حضرت فائز و نائل شده‌اند. ⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه: ۳۲۲ (۱). الکافی، ج ۳، ص ۴۹۵. (۲). بحار الانوار، ج ۱۰۰، ص ۴۳۶. 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ 🆔eitaa.com/shahachragh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💢 زیارت امام صادق علیه‌السلام 🎙استاد رضا بکایی 📎 🔻 توصیه آیت الله مشکینی، برای روز ولادت یا شهادت هر کدام ‌از ائمه معصومین https://eitaa.com/joinchat/800063707C9ae0e39f7d 🔻 یکی از توصیه‌های ایشان که در درس اخلاقشان می‌فرمودند: 👈 مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد، و شما آن امام را زیارت نکنید. 👈 سپس توضیح میدادند که در هر روزی که شهادت یا ولادت امامی است، به نیّت زیارت آن امام، یک زیارت امین الله (که زیارت کوتاهی هم هست) بخوانید تا جزء زائران آن امام محسوب شوید، و از برکات زیارت آن امام معصوم بهره‌مند گردید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ دلم هوای بقیع دارد وغم صادق😔 عزاگرفته دل من زماتم صادق💔😔 دوباره بیرق مشکی به دست میگیرم🏴 زنم به سینه که آمد محرم صادق😔 شهادت امام جعفر صادق(ع ) تسلیت باد🏴 🥀اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🖤჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh