eitaa logo
منتـ💚ـظران،ظهورنزدیکه🚩
9.4هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
36 فایل
بسم رب المهدی💚 السلام علیک یااباصالح المهدی💞 درخدمتـ👇🏻ــم ازسومین حرم اهل بیت علیه السلام(شاهچراغ) eitaa.com/khadam_mahdi_karbalaye ✍️سهیم شدن درثواب جهاد باحمایت ازکانال 6037997315875865 تبلیغات👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/476184766C9d92be78b3
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1753804730_۲۵۸.mp3
3.58M
🔴 یک روش مجرب توسل به امام زمان ارواحنا فداه 🎙حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری 《یا مُحَمّدُ یا عَلِیُّ یا فاطِمَهُ یا صاحِبَ الزَّمان اَد٘رِک٘نِی وَلا تُه٘لِک٘نِی》 جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای کاش باشم تاصبح ظهورت ای کاش😭😭 سه شنبه های مهدوی 😍💫 جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد قرائتی مثال می‌زنن میگن : (خواندنش خالی از لطف نیست حتما تا آخر بخوانید😊) شما توی کلاس رانندگی، مربی یی که کنارتون نشسته، زیر پاش، ترمز و کلاچ هست. زیر پای شما هم هست. یک جایی اشتباه میکنی، مربی سریع ترمز می‌گیره مانع می‌شه.🌷 نماز هم اگر اون طور که باید خوانده بشه به ما هی نهیب می‌زنه که فلانی این‌جا که داری میری ورود ممنوعه، این کارو نکن اشتباهه.🌷 بعد ما توقع داریم چهار رکعت نماز برای خدا می‌خونیم، توقع داریم نماز بیاد مانع ما بشه، توقع داریم نماز در قالب یک انسان ظاهر بشه بیاد دست‌ و پای مارو ببنده، جلوی زبان مارو بگیره. نذاره گناه رو انجام بدیم. 🌷 نماز تو اگر بر طبق اصولش خوانده بشه به تو هشدار می‌ده. سوت می‌زنه، فلانی کوچه‌ای که داری میری بن‌بست این خیابان ورود ممنوعه ⛔️ سوال: مگه نمی‌گن لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی؛ پس چرا من فرضا باید این حجاب رو در جامعه داشته باشم؟🌷 لا اکراه فی الدین معنیش این نیست که تو اون ذهنیت خودتو به من بگی. معنیش اینه که خدا اجباری در باور قلبی آدم‌ها نداره، خدا به انسان قدرت انتخاب داده. 🌷 رو چه حسابی این حرف رو می‌زنیم؟ برای این‌که زمانی‌که داره اذان پخش می‌شه خدا به ملائکه نمی‌گه یک چوب بردارید برید دنبال کسی که نماز نمی‌خوانند. 🌷 الله‌اکبر الله‌اکبر اذان گفت هرکی خوند خوند. هر کی نخوند نخوند. خدا می‌گه لا اکراه فی الدین؛ تو اشرف مخلوقاتی و اگر این فرد واقعاً دنبالش باشه، بخواد تحقیق کنه، خدا راه رو براش باز می‌کنه توفیق بهش می‌ده.🌷 ما دنبال این هستیم که یک استاد ماورایی پیدا کنیم که آن‌چنان به ما، راه سیر و سلوک رو نشون بده. 🌷 خدا می‌گه استاد نمی‌خواد انجام واجبات، ترک محرمات. بیا جلو خودم بهترین استاد رو بهت معرفی می‌کنم ...🌷 باور قلبی ما دست خودمونه، وقتی خدا میگه: لا اکراه فی الدین؛ برای ما عزت قائل شده.🌷 میگه خودت انتخاب کن من مجبورت نمی‌کنم خدا می‌تونه همه رو به‌زور هدایت کنه، ولی نمی‌کنه چون فایده‌ای نداره این اختیاره که ما رو بالاتر از ملائکه میکنه. 🌷 چرا من در ملا عام نباید روزه‌خواری کنم چرا باید پوشیده باشم؟ چون من موثرم، تو مؤثری، اون مؤثره، اگر من از روی لجاجت روزه‌خواری کنم ترویج منکر است و در چشم همه قبحش فرو می‌ریزه.🌷 می‌گه چرا پس خدا فقط به ما گفته حجاب داشته باش پس مردا چی؟ خدا به مردها هم گفته چشماتون رو کنترل کنید و عفت داشته باشید. 🌷 خدا می‌گه من این مردها را خودم طوری خلق کردم که انحنای سینه‌ی تو، ران باسن و جذابیت‌های ذاتی تو براش جذابه، که اگر جذاب نبود صد سال هم سمت تو نمی‌اومد که ازدواجی صورت بگیره و نسلی ادامه پیدا کنه.🌷 مرد بسیار قوای جنسی شدیدی نسبت به زن داره. 🌷 مردها تجسم فضایی دارند یعنی یک قسمت از بدن زن رو ببینند، بقیه‌اش رو می‌تونن تصور کنن و خدا اینطور خلق کرده برای تداوم نسل.🌷 پس هر کی تو جامعه میاد باید حدود رو رعایت کنه. پس ما نباید توقع داشته‌باشیم نماز اجی مجی کنه. 🌷 ما به غذای روحمون خوب نمی رسیم. اگر نماز رو با اصولش بخونیم و هربار که میخونیم خدا رو یاد کنیم و بهش فکر کنیم، همین نماز، خیلی دستمون رو میگیره، هشدارمون میده. مارو نهی میکنه. وجدانمون رو بیدار میکنه. 🌷 استاد خانم مهرورزی (مشاور ومدرس حوزه ی خانواده) جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
◼️سعے ڪنیـد بعد از نمـاز تعقیـب بخـوانیـد و زود بلنـد نشـوید و بـروید.... 🌿 حضـرت آیت الله حاج میـرزا علے هستہ ای(ره) با همـان لهجـہ شیـریـن اصفهـانے خـود مے فرمـود: ⇩ بادبادڪ بے_دنبـالہ بالا نمیـره، نمـاز هم بـدون تعقیـب بالا نمیرود. 🔻 بـرخـے تعقـیـبـات مـشتـرڪہ بعـد از نمـاز: ⇩ 🔸 دعـا_ڪردن 🔹 ذڪر تسبیحات حضرت زهرا(س) 🔸 خواندن سوره حمدو آیت الڪرسے 🔹 سہ مرتبـہ: «« استغفـرالله الله الـذی لا الہ الا هـو الحے القیـوم، ذوالجـلال والاڪرام و اتـوب الیـہ »» جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
جلسه ۱۲ دوره عا-AudioConverter.mp3
28.04M
عاشق نماز شو قسمت 12 خب بسم الله وارد تکنیک هایی شدیم که به شما کمک کنه عادت نماز اول وقت رو در خود ایجاد کنید ❤️‌ اینجوری شخصیت تو نمازخوان و معنوی میشه و دیگه نیازی نیست به خودت فشار بیاری خودت رو بکشی بلکه دو رکعت نماز بخونی ☘️‌ ‌ ‌ جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____ ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صاحب قبر بی نشون سلام مادر...!💛 جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
Mehdi Rasouli - Salam Madar.mp3
3.49M
📻--🌾 صاحب قبر بی نشون سلام مادر😍 برا زیارتت کجا بیام مادر ؟💔 (اللهم صل علی فاطمه و ابیها وَ بَعلِهَا وَ بَنِیهَا وَ السِّرِّ المُستَودَعِ فِیهَا بِعَدَدِ مَا اَحاطَ بِهِ عِلمُک جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) : گاهی انسان یک دعاهایی میکند که به صلاحش نیست. آن حاجت را در دنیا به او نمیدهند، ولی در قیامت میدهند. ➖ میگوییم:« خدایا این چیست؟» میگوید:« در دنیا دعا کردی، صلاح نبود به تو بدهیم، اینحا دادیم. » ذوق میکند و میگوید:« عجب! کاش هیچ یک از دعاهای من مستحاب نمیشد و همه را اینجا به من میدانند، اینجا بهتر است. » خیلی وقت ها بچه به پدر و مادرش میگوید:« به من شیرینی بدهید»، ولی پدر و مادر صلاح نمیدانند. مثلا شام خورده، صلاح نیست شیرینی بخورد. مادری بچه اش را دوست دارد، طوری که لقمه را از دهان خودش برمی دارد و له بچه اش میدهد، ولی گاهی برخی چیزها که بچه به آن علاقه دارد، مادر میداند که به صلاحش نیست و آن را به بچه نمیدهد. مثلا غذای سرخ کردنی برای بچه خوب نیست، مادر به او نمیدهد. خدا هم اینگونه است. ما بعضی چیزها را از خدا میخواهیم که صلاح نیست به ما بدهد اما عقل ما نمیرسد که صلاح نیست! باید بدانیم که هرچه را خدا به ما داده، صلاح ما بوده است. به یکی داده و به یکی نداده است. 🔴 به کسی که داده، صلاح بوده و به کسی هم که نداده، صلاح بوده است. جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ یا صاحب الزمان آقا بیا ... سه شنبه های مهدوی😍💫 🔴 نهایت امــــــــــــــر... 🌕 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «عَلی قَال فَلما طَال عَلَی بَنِی إِسرَائِیل العَذَاب ضَجُّوا وَ بَکَوا إِلَی اللّه أَربَعِین صَباحاً فَأوحَی اللَّه إِلَی مُوسَی وَ هَارُون یُخلّصُهم مِنْ فِرعَون فَحَط عَنهُم سَبعِینَ وَ مِائَه سَنَه قَالَ وَ قَالَ أَبُو عَبدِاللَّهِ هَکَذا أنتُم لَو فَعلتُم لَفرجَ اللهُ عَنا فَأما إِذ لَم تَکُونوا فَإِن الأمرَ یَنتهِی إِلَی مُنتهَاه» «وقتی مدّت عذاب‌الهی بر بنی اسرائیل به درازا کشید، آن‌ها چهل صبح را به درگاه خداوند ناله و گریه سر دادند و سپس خداوند به موسی و هارون علیهما السلام وحی‌کرد، که آن‌ها را از شرّ فرعون برهانند؛ بنابراین صدوهفتاد سال از مدّت عذاب‌شان کاست». امام‌صادق علیه‌السلام فرمود: «شما نیز اگر چنین کنید و به درگاه حق تضرّع و زاری کنید، خداوند در کار ما گشایشی قرار می‌دهد. (فرج ما را می‌رساند) امّا اگر چنین نکنید، این امر به نهایت خود خواهد رسید» 📗تفسیر اهل‌بیت علیهم‌السلام ج۶،ص۷۳۶ 📗بحارالأنوار، ج۱۳، ص۱۴۰ نهایت امر یعنی چیزی خارج از طاقت و توان؛ یعنی دست و پا زدن در عمق انواع بلایا... جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Salam_Ey_Madar.mp3
11.79M
🏴قدم قدم تا فاطمیه ۵ سلام ای مادر کربلایی 🎙کربلایی حسین طاهری جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•▪︎• - چادرت‌را‌بتکان‌روزی‌ - مارا‌بفرست ایام فاطمیه جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۲_۱۲_۰۶_۱۴_۳۸_۳۹_۳۵۳.mp3
8.07M
"صبح روز سه شنبه حاج مهدی جایت خالیست حاج قاسم ~💔~ 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
💖 🗓سه شنبه نسیم جمکرانت به دل‌ها می‌دهد حال وهوایی نشسته برلب شیعه همین ذکر کجایی یا اباصالح کجایی⁉️ 😍 🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃 ... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور (1)✨🌹👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خــدا كه دفتر عمرم باز است هنوز نميدانم چند ورق مانده تا انتها.. اما برهر ورق كه بر من می گشایی زيبا خواهم نوشت.. به امیدت ای خدای خوبیها خدایا همین حالا یهویی شکرت🤲😍 📖تلاوت روزانه یک صفحه قرآن کریم به نیت سلامتی و فرج مولا صاحب الزمان عج ✦‎‌‌‌❣࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐❣✦ https://eitaa.com/joinchat/652017923C84e6e8a78b
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * مرتضی از خواب می پرد راننده جیب نیشخندی میزند. _صحت خواب عمو. _سلامت باشی عمو چرا بیدارم نکردی؟😕 _خسته بودین خواستم بیدارت کنم. چیزی نیست الان میرسیم. کلیپ عراقی با دو سرنشین می پیچد از خم خاکریزی که باید آن سویش ترمز کند و فرمانده گردان پیاده شود تا در شب عملیات غرق شود. _به سلامت. دستی تکان بدهد👋 بوق زنان راهش را بگیرد به آخر میدان. مرتضی هم باید همین جور که از کنار سنگرهای کیسه شنی میگذرد به درون سنگر زیرزمینی خود به زد و یک راست برود سراغ نقشه منطقه آنجا را آب انداخته اند. اوضاع قاراشمیش است. یک نهر آب که اگر بتوان به سلامت عبور کرد. حوصله از نیست و باید رهایش کند گوش های دراز بکشد که نور این باشد و خواب ببیند. چرا تمام نمیشود خوابم؟بیمار را بیدار نمی کند؟بچه ها من اینجام.بیایید آن طرف عراقی‌ها آب ریخته اند توی صحرا. بچه های لشکر از عملیات کربلای ۴ تا حالا در آن جزیره لعنتی مانده‌اند!😳 کی مرده؟! کی زنده؟! چرا یکی مرا بیدار نمی کند.😓 و بعد با همه سنگینی تجهیزات تا چهار صبح کوهپیمایی کردیم. بالای کوه خط مرزی ایران و عراق رسیده بودیم. سردی می آید در شیار کوه حرف ها آب شده به راه افتاده اند. بیایید والفجر۲ همین دوروبر هاست. همین جا که آب سرد توی دست ها نمی گنجد. همینقدر که بی خوابی لعنتی بپرد از کله های مان کافیست. وضو بگیرید بچه ها بیایید. چشمها را روی هم گذاشتیم و بعد بساط صبحانه پهن بود. بعضی ها جیره های شان را می گذاشتند وسط.«باهم بخوریم شما جیره تان را بزارید برای بعد» تا ظهر در چرت و بیداری گذراندیم بعد از نماز و ناهار منتظر عصر بودیم که به راه بزنیم و تا آن موقع مجبور بودیم بعضی از بومی های دهات های نزدیک را که در رفت و آمد بودند محض احتیاط پیش خود نگه داریم تا عملیات لو نرود. ولی محمدی ملافه آورده بود و می گفت اگر بچه ها زخمی شدند باند و پانسمان کم آوردیم بی‌چیز نمی مانیم. شهید طیبی وقت رفتن به پایین تپه پر کردن قمقمه اش به زور قمقمه بچه ها را می گرفت تا آب کند. هوا تاریک شد. ده ها و رکوع ها تمام شد. حالا دیگر بیسیم های دسته ها و گروهانها روشن شد. ساعت های نه بود که راه افتادیم. محل عبور بعضیها از بالای پایگاه های کوچک دشمن بود. ولی انگار این ها قدرت خدا کور شده بودند. ساعت ۳ نیمه شب به نزدیکی هدف ها فرماندهی گردان در بیسیم دستور عملیات را به گروهان دو داد. دقایقی بعد بر لب‌ها شکر خدا به خاطر پیروزی می گذشت. الله اکبر بچه‌های ما( گروهان ۱ )بلند شد وقتی حرکت کردیم. چند تا از بچه های گروهان سه که راه را گم کرده بودند به همان بر خوردند. با راهنمایی شهید چوپان به اتفاق آنها به بالا رفتیم. چون گروهان ۳ باید در جای دیگر عمل می کرد آن بچه ها با صحبت شهید چوپان به پایین تپه آمدند. من هم با آنها رفتم.از شهید چوپان جلو افتادیم. او به بالا برگشت به حالا من با آن بچه‌ها به قسمت دیگر از منطقه عملیاتی رفته بودیم. دعای مکرر🤲 و بدون مکث تیربار به گوش می رسید و چند تا از بچه ها پرواز کردند. فرمانده گردان پشت بیسیم داد میزد که یک تیربار بیشتر نیست باید خاموش شود.همه بسیج شدند. آرپی جی زن ها از دو طرف پشت سر هم شلیک می کردند ولی فایده نداشت تا اینکه تیربارچی با چند تیر کلاش از پا در آمد. جلو رفتیم یکی از بچه‌ها نارنجک را انداخت داخل یک سنگر عراقی. بعد از عمل کردن من رفتم داخل آن. دهانم از تعجب باز ماند. سنگر پر از مهمات بود ولی فقط نارنجک عمل کرده بود!!! یک ضد هوایی چهار لول هم در آن بود که از آن استفاده کردیم و چندتا آیفا در جاده را از کار انداختیم. بعد به طرف فرماندهی گردان به راه افتادیم و با شهید جاویدی شروع کردیم به پاکسازی سنگرهای عراقی.. شهید جاویدی؟!! مگر من شهید شده ام؟!! آیا خوابم بیدارم پس چرا یکی مرا بیدار نمی کند پس اینها چیست که میبینم...؟! روی یکی از سنگر ها چهار تا عراقی بودند که صدای دخیل یا خمینی شان بالا رفت. ما جزء کردهای عراقی هستیم و زمانی که شما عملیات را شروع کردید به طرفتان تیراندازی نکردیم و منتظر بودیم خودمان را تسلیم کنیم. یک عراقی دیگر هم در سنگر دیگری تا آخرین لحظه مقاومت کرد و وقتی به اسارت درآمد از رفتار بچه ها تعجب کرد. انگار اصلا توقع زنده ماندن نداشت. . •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * آنجا پاکسازی شده بود بچه های مجروح خودمان هم روی دستمان بود یکیشون که خودش هم حال خوشی نداشت قمقمه آبی برداشت ببرد برای مجروح دیگری که تیر راست خورد توی قلبش. بالای تپه روبرویمان عراقی‌ها مستقیم مارا می کوبیدند. حدود ساعت ۵ بعد از ظهر با تیربار گرینوف بالاخره آنها را اسیر کردیم. چهل نفری بودند که کم کم هوا داشت تاریک میشد بچه‌های مجروح را از میان سنگ ها و نیمه درخت ها جمع کردیم و آوردیم داخل سنگر. سنگر بچه های مجروح سقف نداشته قسمتی از آن را با پلیت و بقیه را خودمان با پتو ها پوشانده بودیم که آفتاب نزند داخل. اما با وجودی که دشمن نزدیکی‌های ما بود و مرتب خمپاره ۶۰ میزد کمترین آسیبی به بچه های مجروح نرسید. ساعت های ۷ و نیم صبح چند تا از بچه ها برای آوردن آب و وسایل دیگر رفتند پایین تپه. قرار شد بچه ها دو ساعت بخوابند دو ساعت نگهبانی بدهند . همینطور تا عصر زیر آتش عراقی ها بودیم. بی خوابی و تشنگی دیوانه مان کرده بود. قمقمه ها را وارونه می گرفتیم به طرف دهان و تکان میدادیم که شاید قطره آبی...‌ گفتم تا آخر تا کی باید این لعنتی ها را مثل طوق هم گردن خود بکشیم؟! توی این اوضاع و احوال خدایا چه باید کرد با چهل تا اسیر و اینهمه تلفات... همینجور پیش برود اسیر ها از ما تعدادشان بیشتر میشود. اگر شورش کنند چه ؟!یعنی بکشیمشان؟! خدا را خوش میاد؟ مگر نه این که اسیر ما هستند !!ولی چاره چیست؟! چطور می توانیم نگهداری شان کنیم؟! آب خوردن برای خودمان هم نیست ولی ببین چطور نگاهمان می کنند!! عکس دخترش را بهم نشان داد گفت زینب بابا؟! عراقی ها هلهله کنان بر سرمان شوریدند. ولی با همان فشنگ های کلش آنها را عقب راندیم. اوضاع خیلی بد بود و چه ها یا شهید شده بودند یا مجروح. نیروها کم شده بود در همین حین بی سیم خبر داد که حضرت امام گفتند سوره فتح بخوانید. سوره فتح بر روی لبان بچه ها جاری شد .نشسته، درازکش ،مجروح یا همینطور در حال راه رفتن... ساعت های ۱۲ شب یکی از بچه‌های سپاه داراب به نام خادمی پیشنهاد دعای توسل داد. هنوز به توسل حضرت فاطمه زهرا سلام الله نرسیده بودیم که خمپاره یک متری خآدمی زمین آمد و صدای بلند و توسل جویانه او کناری هایش برای همیشه از پیش ما برد. کتاب دعا گوشه‌ای افتاد آنها را بلند کردیم و گذاشتیم گوش های داشتیم دیوانه می شدیم .کتاب دعا را برداشتیم تکه تکه شده بود و خون لخته بسته بود. کتاب دیگری پیدا کردیم و بقیه را تا آخر خواندیم و غروب فرا رسید. غروبی که حالا با این زخم ها و شهدا غمگین تر از همیشه می نمود. ولی بچه ها به هر حال مقاومت می کردند تا آنجا که یکی از فرماندهان عراقی به فرماندهان بالاتر بیسیم گزارش داده بود که روی تپه نیروهای مخصوصی از خمینی گذاشتند و گرفتن تپه غیر ممکن است ‌. با تقسیم نگهبان‌ها حراست از تپه را به عهده گرفتیم. خورشید بر چهره خاموش شهدای کنارمان می تابید و ما نباید می گریستیم. شهید چوپان و نمی توانست و میگفت همه رفتند و ما ماندیم و حالا بعد از این ها چطور..... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * ساعت ۸ صبح بود.امیدها بعد از خدا به سمت جاده منتهی به ایران بود.خبری نبود.برگشتی در کار نمی دیدیم.هلاک شده بودیم.لندروری گل مالی شده از طرف پادگان حاج عمران به طرف تنگه دربند می رفت.شهید چوپان نگذاشت شلیک کنیم،ولی نزدیکتر که شد داد زد :« عراقی است بچه ها بزنیدش» بچه ها شروع کردند به تیراندازی. او که اسم بچه اش زینب بود خوابیده اما از جلوی چشمم پنهان نمی شود.همین جور بهم زل میزند و التماس می کند..گریه...زینب.عکس... چه می توانستم بکنم.؟!باید می کشتیم...قانون جنگ همین را می گفت ..نمی کشتیم ..کشته می شدیم.همه ی زحمت ها باد هوا می شد.همه آن خون ها پایمال میشد..یعنی خون آنها از ما رنگین تر بود؟!مگر ما لشکر حق نبودیم و آنها سپاه کفر؟!.. حالا دیگر عصر شده بود .آتش دشمن فرو نشست..بچه ها از کانال سینه کش تپه ..سالم بالا آمدن .با این همه آتش دشمن حتی یک نفرشان زخمی هم نشده بود .با این تفاسیر شب را به انتظار گذراندیم.نیروی سالمی روی تپه نبود .نیروهای سالم به ۵نفر نمی رسیدند.جنازه های شهدا چند روز آفتاب خورده بود .یکباره خبر رسید که نیروهای کمکی پست سرمان را پاکسازی کرده اند و رسیده اند به ما .سفیدی آمبولانس ها آرامش دهنده بود .یکی از بچه ها داد :«یکی هم اینجاست.برانکار بیاورید. بلندم کردند و گذاشتند روی برانکارد و راه افتادیم. ♥️♥️♥️♥️ او با قدم های سنگین خود راهرو بیمارستان را طی می کرد و انتظارات را می کشید. آنقدر بدنش جراحت برداشته بود که نمی توانست با قامت راست راه برود .از دور صدایش کردم .صورتش را به سمتم برگرداند.اشک در چشمانم حلقه زد .گیج شده بودم .سرم تیر می کشید .احساس کردم دیگر نمی توانم روی پایم بایستم. گفتم :چه به سرت آمده؟! با خودم حرف میزدم :آقا مرتضی تو که گفتی فقط دستم زخمی شده ... نمیدانم چطور توانستم جلوی خودم را بگیرم و فریاد نزنم .. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * (آخر) از بیمارستان خارج شدیم وقتی به راه رفتن آقا مرتضی دقت میکردم فهمیدم که سختی به خودش می دهد که دردش را از من پنهان کند. سوار ماشین شدیم و به سمت خودش بودم هر لحظه که متوجه نگاه های من میشد با یک لبخند جواب میداد. رسیدیم بی‌وقفه به سمت روستای مان شتافتیم‌ . اولین روستایی که در راه ما بود خیرآباد نام داشت که در عزا دگاه آقای ستوده بود در یکی از پارکینگ های کنار جاده نزدیکی هما روستا آقای ستوده ترمز گرد و با نگاهی به صندلی پشت سرش که ما بودیم گفت: آقا مرتضی فکر کردی که اگه با این لباس بیمارستان بخوای به خونه بری چه میشه بنده خدا زمانی که تو را با آنچه را ببینند حتما سکته می کنن!خانم شما لباس همراهتون دارین!!؟ پیشرفت را کرده بودم سر لباس کت و شلوار دامادی را از سایت درآوردن و با آقای ستوده دادم کمک کرد که لباسش را عوض کند و بعد حرکت کردیم به سمت روستای خودمان. نزدیکی‌های روستا برای اینکه خیلی کس متوجه مجموعه نشود دستش را که دور گردنش خود باز کرد از کوچه های خاکی روستا رد شدیم .پدر مرتضی در را باز کرد.نگاهش که به ما افتاد لبخند تلخی زد. _پسرم باز مجروح شدی؟! _شما از کجا میدونید؟! _چند شب پیش خواب دیدم! آقای ستوده لبخند زد:« آقا مرتضی مجنون شده ام می خواست پرتقال پوست بگیره دستش را بریده..» داخل شدیم هیچکی حال و هوای خوش نداشت مادرش که واویلا... _مادر چرا توی طاقچه عکس برادر مرتضی هست ولی عکس خود مرتضی نیست ؟! _چکار کنیم مادر .هرچی اصرار می کنیم که یک عکس بده زیر بار نمیره. _نگران نباشید .انشالله عکسش را بالای درب منزل می زنید. با این حرف مادرش خیلی ناراحت شد و چهره درهم کشید. _خدا کنه اگر انسان می‌ره با شهادت در راه حق بره.شهادت حق مرتضی است. چند دقیقه بعد آقای ستوده خداحافظی کرد و رفت.از آن لحظه به بعد در خانه ما مدام پذیرایی از اقوام و دوستان بود .او مهمانداری می کرد و شبها از فرط درد خواب نداشت و همین جور شبها و روزهای دردناک در پی هم می گذشت. یک روز آقای ستوده و الوانی آمدند مرتضی را برای باز کردن گچ دست و معاینه به شیراز ببرند .در راه برگشت از شیراز حال آقا مرتضی به هم میخورد و به سختی به خانه می آیند.چند دقیقه ای پس از استراحت رو به من کرد . _مقداری آب گرم بیارید می‌خوام دستام رو بشورم. صدایش کردم .آمد کنار حوض.پیراهنش را در آورد با دیدن سینه و پشتش پلم لرزید .دنیا دور سرم چرخید ..آن همه زخم و جراحت .آن همه خون و چرک لخته..جیغ کشیدم : _اینا چیه آقا مرتضی؟! _نگران نباش ..اینا ترکشه از آن روز به بعد بر آفتاب می نشست با سوزن زیر پوستش میزد .سر سوزن به ترکش میخورد اهرمش می کرد بالا .بعدش آنجای پوست را که به شده بود میان دو انگشت می فشرد .تکه سربی با خون و چرک بیرون میزد ... ♥️شادی روح شهید مرتضی جاویدی صلوات •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*