💚کـوچـه شــهـدا💚
سوال پانزدهم 👇👇👇👇👇 اگه کسی پیششون غیبت میکرد چکار میکردند؟ 🧐
با شوخی و خنده سریع بحث رو عوض میکردن
💚کـوچـه شــهـدا💚
سوال شانزدهم 👇👇👇👇👇 اگه از دست کسی ناراحت میشد چکار میکرد؟ 🥺
خب مثل هر انسان دیگه ای چند دقیقه سکوت میکردن یا محیط رو ترک میکردن اما خیلی سریع سعی میکردن ماجرا رو ختم به خیر کنن.
💚کـوچـه شــهـدا💚
سوال اعضای کانال 👇👇👇 سوال هفدهم دلیل شهید برای ورود به سپاه؟ 🌹🌿🌹🌿🌹
ایشون بعد از گرفتن دیپلم با اینکه کنکور قبول میشن اون هم رشته ی مهندسی ، اما تصمیم میگیرن وارد سپاه بشن.
با عشق و علاقه ی بسیار زیادی از شغلشون صحبت میکردن و با وجود سختی های زیادی که براشون پیش می آمد هیچ وقت از انتخاب این شغل پشیمون نبودن.
مرتضی مداح بود. خیلی به هیئتشان وابسته بود. هیئتشان دراسدآباد شهریار است. هر سال محرم به آنجا میرفت. خودش و دوستانش مداحی میکردند. بعد از تولد پسرم محمدصدرا هر جا که میرفت، محمدصدرا را هم با خود میبرد. با محمدصدرا مداحی کار میکرد و میگفت: میخواهم میکروفن به دستت بدهم، استعداد داری. میگفت: محمدصدرا میاندار من است. با او میخواند و تمرین میکرد. محمدصدرا روز تشییع پدرش هم میانداری کرد و نوحه «لباس خاکیام را بیاور مادر» را خواند.
در این ۱۰ سال زندگی عاشقانهمان، همیشه نگران شهادت و از دست دادنش بودم. چند باری قرار بود به سوریه اعزام شود. تقریباً سه بار برای اعزام رفت، اما برنامه اعزامشان به دلایلی عقب افتاد. به من میگفت: «خانم راضی باش تا کار من هم جور شود. تو راضی نیستی من نمیتوانم بروم.»
در نهایت هم یک بار به سوریه اعزام شد. به مادرش هم میگفت: «شما راضی نیستید، کار من پیش نمیرود. من نمیتوانم بروم تو را به خدا شماها راضی باشید.» میگفت: «مادر سر نمازهایت دعا کن من بروم و شهید شوم.» مادرش میگفت: «میروی شهید هم میشوی لایقش هستی، اما نه الان.» میخندید و میگفت: «شهادت در پیری به چه درد میخورد.»
من همیشه از شهادت مرتضی میترسیدم، چون از تنهایی میترسیدم. اما آنقدری که مرتضی برای شهادت بال بال میزد، قبول کردم و میگفتم حقش است. مرتضی اگر میماند و به مرگ طبیعی از دنیا میرفت، بیانصافی بود.
💚کـوچـه شــهـدا💚
سوال هجدهم : 👇👇👇👇👇 فکر میکردید یه روز همسر شهید بشید؟ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿
با ایمان راسخی که اقا مرتضی به شهید شدن خودش داشت ؛ بله.