💚کـوچـه شــهـدا💚
سوال اعضای کانال 👇👇👇 سوال هفدهم دلیل شهید برای ورود به سپاه؟ 🌹🌿🌹🌿🌹
ایشون بعد از گرفتن دیپلم با اینکه کنکور قبول میشن اون هم رشته ی مهندسی ، اما تصمیم میگیرن وارد سپاه بشن.
با عشق و علاقه ی بسیار زیادی از شغلشون صحبت میکردن و با وجود سختی های زیادی که براشون پیش می آمد هیچ وقت از انتخاب این شغل پشیمون نبودن.
مرتضی مداح بود. خیلی به هیئتشان وابسته بود. هیئتشان دراسدآباد شهریار است. هر سال محرم به آنجا میرفت. خودش و دوستانش مداحی میکردند. بعد از تولد پسرم محمدصدرا هر جا که میرفت، محمدصدرا را هم با خود میبرد. با محمدصدرا مداحی کار میکرد و میگفت: میخواهم میکروفن به دستت بدهم، استعداد داری. میگفت: محمدصدرا میاندار من است. با او میخواند و تمرین میکرد. محمدصدرا روز تشییع پدرش هم میانداری کرد و نوحه «لباس خاکیام را بیاور مادر» را خواند.
در این ۱۰ سال زندگی عاشقانهمان، همیشه نگران شهادت و از دست دادنش بودم. چند باری قرار بود به سوریه اعزام شود. تقریباً سه بار برای اعزام رفت، اما برنامه اعزامشان به دلایلی عقب افتاد. به من میگفت: «خانم راضی باش تا کار من هم جور شود. تو راضی نیستی من نمیتوانم بروم.»
در نهایت هم یک بار به سوریه اعزام شد. به مادرش هم میگفت: «شما راضی نیستید، کار من پیش نمیرود. من نمیتوانم بروم تو را به خدا شماها راضی باشید.» میگفت: «مادر سر نمازهایت دعا کن من بروم و شهید شوم.» مادرش میگفت: «میروی شهید هم میشوی لایقش هستی، اما نه الان.» میخندید و میگفت: «شهادت در پیری به چه درد میخورد.»
من همیشه از شهادت مرتضی میترسیدم، چون از تنهایی میترسیدم. اما آنقدری که مرتضی برای شهادت بال بال میزد، قبول کردم و میگفتم حقش است. مرتضی اگر میماند و به مرگ طبیعی از دنیا میرفت، بیانصافی بود.
💚کـوچـه شــهـدا💚
سوال هجدهم : 👇👇👇👇👇 فکر میکردید یه روز همسر شهید بشید؟ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿
با ایمان راسخی که اقا مرتضی به شهید شدن خودش داشت ؛ بله.
💚کـوچـه شــهـدا💚
سوال نوزدهم: 👇👇👇👇👇 آمادگی خبر شهادتش رو داشتید ؟ 😢
اون روزها خیر ، مخصوصا که محمدسینا تازه متولد شده بود و زندگیمون رنگ و بوی تازه ای گرفته بود!
سوال بیستم :
👇👇👇👇👇
از روز شهادت بفرمایید چی شد
کی و چه موقع خبر شهادتش رو بهتون دادن ؟
😢
💚کـوچـه شــهـدا💚
سوال بیستم : 👇👇👇👇👇 از روز شهادت بفرمایید چی شد کی و چه موقع خبر شهادتش رو بهتون دادن ؟ 😢
مرتضی به مسائل سیاسی اشراف داشت و آنها را تحلیل میکرد. بصیرت سیاسی داشت. همان روز که قیمت بنزین اعلام شد، روز استراحت مرتضی بود. بعد از گران شدن بنزین آمادهباش اعلام کردند. کمی ناراحت شدم و گفتم: «قرار بود خانه باشی، قرار بود جایی برویم.» مرتضی خندید و گفت: «خیره انشاءالله.» این تکهکلام همیشگیاش بود.