eitaa logo
💚کـوچـه شــهـدا💚
2.3هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
57 فایل
°• ❀﷽ #به‌امیدِ‌روزی‌که‌بگویند‌خـادِمٌ‌الشٌـهدا‌به‌شــهدا‌پیوست شروع‌نوکری💚۱۴٠۲/۶/۲٠ پایان‌‌شهادت🌹 #هر‌ماه‌مصاحبه‌باخانواده‌های‌شهداانجام‌میشود کمیته‌خادمین‌الشهدای‌شهریار کپی‌ازمصاحبه‌ها‌با‌ لینک‌کانالمون‌مجازهست. ارتباط با ما👇 @rogaye_khaton315
مشاهده در ایتا
دانلود
مرتضی مداح بود. خیلی به هیئتشان وابسته بود. هیئتشان دراسدآباد شهریار است. هر سال محرم به آنجا می‌رفت. خودش و دوستانش مداحی می‌کردند. بعد از تولد پسرم محمدصدرا هر جا که می‌رفت، محمدصدرا را هم با خود می‌برد. با محمدصدرا مداحی کار می‌کرد و می‌گفت: می‌خواهم میکروفن به دستت بدهم، استعداد داری. می‌گفت: محمدصدرا میاندار من است. با او می‌خواند و تمرین می‌کرد. محمدصدرا روز تشییع پدرش هم میانداری کرد و نوحه «لباس خاکی‌ام را بیاور مادر» را خواند.
در این ۱۰ سال زندگی عاشقانه‌مان، همیشه نگران شهادت و از دست دادنش بودم. چند باری قرار بود به سوریه اعزام شود. تقریباً سه بار برای اعزام رفت، اما برنامه اعزامشان به دلایلی عقب افتاد. به من می‌گفت: «خانم راضی باش تا کار من هم جور شود. تو راضی نیستی من نمی‌توانم بروم.» در نهایت هم یک بار به سوریه اعزام شد. به مادرش هم می‌گفت: «شما راضی نیستید، کار من پیش نمی‌رود. من نمی‌توانم بروم تو را به خدا شما‌ها راضی باشید.» می‌گفت: «مادر سر نمازهایت دعا کن من بروم و شهید شوم.» مادرش می‌گفت: «میروی شهید هم می‌شوی لایقش هستی، اما نه الان.» می‌خندید و می‌گفت: «شهادت در پیری به چه درد می‌خورد.» من همیشه از شهادت مرتضی می‌ترسیدم، چون از تنهایی می‌ترسیدم. اما آنقدری که مرتضی برای شهادت بال بال می‌زد، قبول کردم و می‌گفتم حقش است. مرتضی اگر می‌ماند و به مرگ طبیعی از دنیا می‌رفت، بی‌انصافی بود.
سوال هجدهم : 👇👇👇👇👇 فکر میکردید یه روز همسر شهید بشید؟ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿
سوال نوزدهم: 👇👇👇👇👇 آمادگی خبر شهادتش رو داشتید ؟ 😢
💚کـوچـه شــهـدا💚
سوال نوزدهم: 👇👇👇👇👇 آمادگی خبر شهادتش رو داشتید ؟ 😢
اون روزها خیر ، مخصوصا که محمدسینا تازه متولد شده بود و زندگیمون رنگ و بوی تازه ای گرفته بود!
سوال بیستم : 👇👇👇👇👇 از روز شهادت بفرمایید چی شد کی و چه موقع خبر شهادتش رو بهتون دادن ؟ 😢
💚کـوچـه شــهـدا💚
سوال بیستم : 👇👇👇👇👇 از روز شهادت بفرمایید چی شد کی و چه موقع خبر شهادتش رو بهتون دادن ؟ 😢
مرتضی به مسائل سیاسی اشراف داشت و آن‌ها را تحلیل می‌کرد. بصیرت سیاسی داشت. همان روز که قیمت بنزین اعلام شد، روز استراحت مرتضی بود. بعد از گران شدن بنزین آماده‌باش اعلام کردند. کمی ناراحت شدم و گفتم: «قرار بود خانه باشی، قرار بود جایی برویم.» مرتضی خندید و گفت: «خیره ان‌شاءالله.» این تکه‌کلام همیشگی‌اش بود.
💚کـوچـه شــهـدا💚
مرتضی به مسائل سیاسی اشراف داشت و آن‌ها را تحلیل می‌کرد. بصیرت سیاسی داشت. همان روز که قیمت بنزین اع
. ساعت حدود ۶ صبح شنبه از زیر قرآن ردش کردم و رفت. من و بچه‌ها از خانه دائم در تماس بودیم. می‌گفتم چه خبر؟ می‌گفت همه چی آرام است. می‌گفتم می‌گویند شهریار شلوغ است می‌گفت ملارد آرام است نگران نباشید. ولی خب خبر‌ها به گوشمان می‌رسید. من در کانال‌هایی که اخبار شهریار را می‌گذاشتند، می‌دیدم. مرتضی می‌گفت نه نگران نباش. از کارهایش هیچ وقت تعریف نمی‌کرد. راضی نمی‌شد آب در دلمان تکان بخورد. خانواده و بستگان هم به خاطر نگرانی با مرتضی در تماس بودند. فردای آن روز یک‌شنبه ۲۶ آبان ماه ۹۸، با مرتضی در تماس بودم تا ساعت حدود ۶ غروب که برای آخرین بار با هم حرف زدیم. دیگر نتوانستم با مرتضی صحبت کنم. خواهر آقا مرتضی تماس گرفت و گفت می‌گویند در شهریار یک پاسدار شهید شده، از مرتضی چه خبر؟ گفتم: خوب است، نگران نباشید. نتوانستم بگویم چند ساعتی است که ارتباطم با مرتضی قطع شده است. ساعت هشت و نیم بود که خبر شهادت مرتضی در شهریار منتشر شد. شب به ما گفتند که برویم بیمارستان، چون مرتضی مجروح شده است، با شنیدن این جمله من و مادر مرتضی متوجه شدیم که ایشان شهید شده است. ما که از بیمارستان برگشتیم، محمدصدرا خواب بود. به مادرشوهرم گفتم چیزی نگویید تا محمدصدرا بیدار نشود. اگر الان بیدار شود من چه دارم به او بگویم. بگذارید بخوابد. تا صبح که شهادتش علنی شد.
💚کـوچـه شــهـدا💚
. ساعت حدود ۶ صبح شنبه از زیر قرآن ردش کردم و رفت. من و بچه‌ها از خانه دائم در تماس بودیم. می‌گفتم چ
مرتضی برای صحبت کردن با مردم، بدون اسلحه وارد معرکه می‌شود تا با مردم صحبت کند و آن‌ها را آرام کند. می‌گوید، ما با مردم هستیم نمی‌خواهیم به مردم آسیب برسد. مرتضی نگران بود، نکند به کسی تیر یا سنگی بخورد. همه تلاشش این بود که مردم جمع شوند و بروند. بدون سلاح بین مردم رفت تا با آن‌ها صحبت کند که دوره‌اش می‌کنند و تنها گیر می‌آورند. ابتدا با تیر می‌زنند و بعد چند ضربه‌ای به سرش که زمین می‌خورد و بعد با چاقو و قمه به شکم و پهلو‌هایش ضربه می‌زنند. مرتضی آنقدر روضه امام حسین (ع) را خواند که درست شبیه امام حسین (ع) به شهادت رسید. شبیه امام حسین (ع) هر چه با مرتضی بود به غارت رفت. لباسش، انگشترهایش همه را از مرتضی دریده و برده بودند. مثل اربابش امام حسین (ع) به شهادت رسید