eitaa logo
.......
4 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
103 فایل
.....
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 این شاهکار رو دیدی؟ 🔹 یادتونه یه عده عقب مونده روحی روانی میگفتن ما کمبود پزشک داریم و با بحران پزشک حاذق مواجه هستیم؟! 🔹 کجایند آن مردان عقب مانده ی روحی روانی؟ 🇮🇷 کانال رسمی 👇🏻 @antarnational
شبتونـ زهراییـ🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با سلام خدمت همگی ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️ زائر های اربعینی حتما حتما این فیلم رو ببیند ،یک راه ارتباط بدون هزینه و اینترنت را در عراق برای اعلام وضعیت و اطلاع رسانی به همراهان و کسانی که در ایران هستند ذکر شده!! ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️ 👆👆👆راه ارتباطی بدون هیچ هزینه در عراق
رهبرانقلاب: «مسائل گوناگون کشور مگر قابل رفراندوم است؟ کجای دنیا این کار را می‌کنند؟ مگر همه مردم که باید در رفراندوم شرکت کنند امکان تحلیل آن مسئله را دارند؟ این چه حرفی است؟!» 🌱|@Mazhabi_yon
.......
#ماهور🌙! #پارت_۱۳ خواست از جاش بلند بشه که با صدای در منصرف شد و سرجاش نشست. +بیا داخل با
🌙! نگاهی به صورت ساده و بی روح خودم انداختم.این چند روز فرصت نکرده بودم به خودم برسم.یاسمین کرم ساده ای زد و از اتاق بیرون رفت.زیر چشم های درشت قهوه ایم خط چشمی کشیدم و سایه کمرنگی هم زدم.خدمتکارا معمولا فقط درحد ملایم و ملیح اجازه آرایش کردن دارند و منم میخواستم امشب از بقیه جا بمونم.رژ لب قرمزمو آروم روی لبم کشیدم و نگاهی به خودم انداختم و لبخندی زدم.شال کرمیم رو روی سرم تنظیم کردم و موهامو از گوشه ی شالم بیرون ریختم.شالم رو با سوزن روی پیرهنم محکم کردم تا موقع پذیرایی از سرم نیوفته. یاسمین که توی آشپزخونه مشغول چیدن میوه ها بود با دیدنم چشماش گرد شد و آروم لب زد:نکنه امشب میخوان بیان خواستگاری تو؟ چشم غره ای رفتم و گفتم :مسخره به جای اینا بگو چطور شدم؟ خندید و گفت : من چی بگم آقا دوماد باید بپسندتتون عروس خانم فحشی نثارش کردم که صدای خنده ش بلند شد. +عروس خانم گفته باشم خیلی مواظب باش امشب اینجا پره گرگه ها بی اهمیت گفتم:باشه ممنون از نصحیتت باخنده گفت:خلاصه از ما گفتن بود نزدیک غروب بود که مهمونا یکی یکی رسیدن.من و یاسمین توی آشپزخونه بودیم و بقیه خدمتکارا داخل سالن از مهمونا پذیرایی میکردند.هانیه یکی از دخترایی بود که تازه به ما اضافه شده بود.با دیدنش که با عجله و خنده به سمتمون میومد گفتم:چته هاینه؟ نفس نفس میزد و تو همون حال از خنده قرمز شده بود. یاسمین دستشو به کمر هانیه می کشید و گفت :خیل خب آروم بگیر یه دیقه الان خفه میشی تو همون حال هانیه گفت :وای بچه ها فقط یه دقیقه بیاید از بالا سالنو نگاه کنید سالن همکف بود و کلی اتاق پذیرایی و نشیمن هم اونجا بود و از همون سالن یک راهپله میخورد و طبقه اول که آشپزخونه بود و راه پله بالایی طبقه ی دوم بود که بیشتر اتاقا از جمله اتاق احترام بانو و ارباب اونجا بود. هانیه به زور دستمونو گرفت و کنار نرده ها ایستادیم و با دیدن مهمونای پایین چشامم از تعجب گرد شد! .. 🔗⃟🌸|⇢ب قلمـ حنین♪٭
براشون دعا کنید
https://www.farsnews.ir/my/c/217473#go-social تا میتونین پخشش کنین:)🌱
بخوانیم دعای فرج را🌸دعا اثر دارد🌹دعا کبوتر عشق است 😍و بال و پر🍃دارد💗
"عکس" بعضی مواقع ک وقتش ازاد بود میرفت توی تاکسی تلفنی کار میکرد اوایل با پراید میرفت‌تا اینکه یک روز با ماشن مدل بالامیره سرکار یکی از اقایونی ک اونجا کار میکرده بهش میگه: بابک تو ک اینقد وضع مالی خوبی داری چرا کار میکنی شهید در جواب میگن که: درسته وضع مالی خوبی داریم ولی دوست دارم روی پای خودم بایستم … |
ـــــ