هدایت شده از Azade
🎥#ببینید
🔴صحبت های جالب آقای قرائتی درباره حجاب
🔹من اصلا آیه و قرآن در این باره نمی خونم! یه جوری حرف بزنیم که هر بی دینی بگه راست می گوید.
#حجاب
🆔@ghobamosqueurmia
⚠️عیسی به دین خود، موسی به دین خود❗️
احتمالا شما هم شنیدین که بعضیا کار اشتباهشون رو با جملهٔ «عیسی به دین خود، موسی به دین خود» توجیه میکنن.
قبل از اینکه باهاشون موافقت کنین، این روایت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را بخونین👇
📜 از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله
چنين نقل شده است كه حضرت فرمود: «يك گنهكار در ميان مردم همانند كسی است که با گروهی سوار كشتی شود و هنگامی كه در وسط دريا قرار میگيرد به سوراخ كردن جایگاه خویش میپردازد .
وقتی دیگران به او اعتراض میكنند در جواب میگويد من در سهم خود تصرّف ميكنم!
اگر ديگران او را از اين عمل خطرناك بازندارند طولی نميكشد كه آب دريا به داخل كشتی نفوذ كرده يك باره همگی در دريا غرق میشوند.»
📌 #حجاب #عفاف #حیا
خواهر محجبه ام...
جهاد تبیین امروز شما، حضور پر رنگتان در تمام اماکنی است که متجاهرین به عریانی، آنها را قبضه تاخت و تاز خود ساخته اند.
بدون هیچ دیالوگی...
بدون هیچ برخوردی...
بصورت تیمی و دسته جمعی در پارکها، سینماهاو معابر عمومی قدم بزنید...
این مانور حجاب شما، #جهادتبیین عملی شماست.
مریم را برده بودم پارک . سه سالش بود و مامان مامان از دهانش نمیافتاد . درختها را رد کردیم و رسیدیم به محوطه بازی . مثل همیشه شلوغ بود. بچهها ، توی صفِ تاب ایستاده بودند. بعضی مادرها روی نیمکت نشسته و صحبت میکردند. چند پدر هم توی زمین بازی و کنار سرسره مراقب بچههایشان بودند. مریم دوید طرف سرسره، از پلهها بالا رفت و نشست. صدایم زد و دنبالم میگشت. سرم را از زیر سرسره بیرون بردم و سک سک کردم. خندید. نگاهم صورتش را رد کرد و رسید به مردی تنها که کمی دورتر از فضای بازی ایستاده بود. همانطور خیره نگاهم میکرد. خودم را زدم به آن راه و سرم را با مریم گرم کردم. شاید دودقیقه هم نگذشته بود که مرد نزدیکتر شد و اشاره زد همراهش بروم! گر گرفتم.
اخم کردم. دست کشیدم به چادرم و روسریام را کشیدم جلوتر. سعی کردم مثبت فکر کنم، شاید من اینطور تصور کردم! احتمالا اصلا با من نبوده! با این حال به مریم گفتم برویم خانه اما لجبازی کرد و زیر بار نرفت. از نگاههای مرد دلشوره گرفته بودم و نمیتوانستم درست تصمیم بگیرم. انگار مدیریت شرایط از دستم خارج شده بود.
مرد نزدیک تر شد؛ مدام اشاره میزد بروم ته پارک! هر طرف میچرخیدم که نگاهم به نگاهش نیوفتد، باز میآمد جلوی چشمم. کم کم کسانی که دوروبرم بودند ماجرا را فهمیدند. زنها با نگرانی نگاهم میکردند و مردها دست به سینه انگار آمده بودند سینما!
دستهایم شدید میلرزید و هی به مریم التماس میکردم بیخیال بازی شود.
آخر نشستم روی زمین. با حرص شانههایش را گرفتم و مجبورش کردم توی چشمهایم مصمم نگاه کند. بلند گفتم:
_الان باید بریم خونه. احتمالا فردا میایم پارک اما حالا باید بریم. اگر گریه نکنی خونه بهت چیپس و بستنی میدم.
ساکت زل زد به چشمهام. انگار او هم فهمید مستأصل هستم. باشه ای گفت. دستش را گرفتم و از لابلای نگاههای خیره به طرف ماشین راه افتادم. قلبم گواهی خوبی نمیداد. با نگرانی به پشت نگاه کردم. مرد با فاصله داشت میآمد. پدرهای توی پارک کنار هم جمع شده و زل زده بودند به ما!
فکری عین مار پیچید دور تنم و نیشش را زد. اگر دست مریم را بکشد و با خودش ببرد هم میتوانم دنبالش نروم؟! فشارم افتاد انگار. نزدیک بود غش کنم. فقط به مریم گفتم : بدو
پرسید : چرا؟
بیهوا گفتم: مسابقهاس.
دویدیم. به عقب برگشتم. مرد پوزخند زنان با قدمهای بلند دنبالمان میآمد. لابلای صدای نفسهایم مدام یا قمر بنی هاشم میگفتم.
در ماشین را زدم. مریم را تقریبا چپاندم تو و خودم را انداختم پشت فرمان. در را قفل کردم. با دستهایی که میلرزید سعی کردم سوییچ را جا بزنم. به بیرون نگاه کردم. مرد با اخم به طرفمان میآمد. مریم شعر میخواند و من اشهدم را. بالاخره جان کندم و ماشین را روشن کردم. راه افتادم، نگاهم ماند توی آینه. مرد سوار موتور شد و راه افتاد دنبالمان. قلبم توی دهانم میزد. هرچه ذکر بلد بودم گفتم و هرچه آدم خوب میشناختم واسطه کردم تا دست از سرمان بردارد. ترسیدم بروم طرف خانه. گفتم اگر ریموت را بزنم او هم میتواند همزمان بیاید تو. پیچیدم توی خیابان فرعی. بعد هم یک کوچه و دوباره خیابان. سر یک دوراهی همین که رد شدم یک ماشین پیچید جلوی موتورش و نزدیک بود تصادف کنند.
مردی از ماشین پیاده شد و شروع کرد به داد زدن. پیچیدم توی کوچه و با سرعت به طرف خانه رانندگی کردم. نگاه ترسیدهام اما توی آینه جا مانده بود.
رسیدیم خانه. برای مریم چیپس ریختم توی ظرف و پناه بردم توی اتاق. دستهایم را گذاشتم جلوی صورتم و زار زدم. درست است که ترسیده بودم اما بیشتر از همه احساس تنهایی اذیتم میکرد. دلم میخواست یکی از آن زنها کنارم میایستاد و وانمود میکرد خواهرم است. یا یکی از آن مردها لااقل تا کنار ماشین همراهم میآمد.
حدود هفت سال از آن روز میگذرد. من قیافه آن مرد را فراموش کردم اما صورت بی تفاوت پدرهایی که توی پارک به دویدن هراسان من نگاه می کردند را نه !
#یک_جرعه_غیرت_لطفاً ..
✍ م. رمضان خانی
🆔 @KanaleHejab
پیام و ناله یک هم وطن :
ازوقتی جنبش زن زندگی آزادی شروع شده زندگی ها بوی مردگی گرفته
لعنت به خودشون وشعارشون
زندگی من پرازحال بد ناشی از
حال بدجامعه شده
به زوووور میخوان جامعه روبه لجن بکشن
خدا از بی حجاب ها نگذره
من که نمی گذرم
🆔 @KanaleHejab
هدایت شده از Azade
20.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصلا ما چرا امر به معروف میکنیم؟
چون طرف مقابل را دوست داریم ❤️
#امر_به_معروف
#زن_زندگی_آزادی
#حجاب
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ریلز
آیا جمهوری اسلامی حرام است؟
از زبان یک روحانی عراقی بشنوید!!!
#تضعیف_جمهوری_اسلامی
❗️حتما تا آخر ویدئو رو ببینید❗️
🔻 @seyyedoona
یکی از دوستانم چادری نبود مانتویی بود میگفت وقتی با مانتو بودم آقایون موقع ردشدن از کنارم خودشون میکوبندن به من انگارنه انگار تو خیابون میخواستم ردبشم ماشینها نگه نمیداشتن ردبشم
ولی الان که چادرسرش میکنه آقایون ردمیشن ازکنارش خودشون و جمع میکنن نخورن بهش از خیابون ردمیشه ماشین نگه میداره که ردبشه
میگه الان احساس میکنم مردها به محجبه ها بیشتر احترام میذارن
ما وقتی طلا داریم جلوی دید میداریم میترسیم دست برد بزنن پس پنهانش میکنیم
ماشین برای اینکه هرکسی ردنشه دست بزنه بهش چادرروش میندازیم
موبایل صفحش را تلق میندازیم روش خط نیوفته وقاب میگیریم براش از صدمه حفظ بشه
میوها وزمین هم پوشش دارن چون اگه نداشته باشن خراب ونابودمیشن
شکلات یکی جلد داره یکی جلدشو کندیم اونی که دورش پوشیده هست حشرات سمتش نمیان ولی اونی که پوشش نداره هرچی جانور سمتش میان
این ضرب المثل بود درمورد حجاب وپوشش
تو کلاس نهج البلاغه استاد میگفت که الان دیدید چه قدر حافظ قرآن داریم ولی مردم یه کاری میکنن که از چادر زده بشن ولی چادر ارثیه حضرت زهراس باید یه کاری کنیم که خیلی چادری داشته باشیم نه اندکی
هدایت شده از محمدیاسین محمدحسینی
انتظارات امام زمان .mp3
1.18M