eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
85 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌹اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان،حضرت صاحب الزّمان عج🌺🌺🌺🌺 اَلسّلامُ عَلیکَ یا بقیَّه اللهِ یا اباصالح المهدی،یاخلیفه الرّحمن ویاشریک القرآن یاامامَ الانسِ والجانّ. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‎‎‎‎‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‎‎•┈┈••✾•|♥️|•✾••┈┈•
تو رفته‌ای اما در خون تو پیوندهاست تو قطره‌قطره اقیانوس خواهی شد و ما قطره‌قطره رود🌱
🌹طنز جبهه😜 :👇 🌷دلخوری_از_حاج_همت! (بمناسبت فرا رسیدن هفته بسیج😳) 🌷یک روز ڪه فرماندهان ارتش، در یک قرارگاه نظامے براے طراحے یک عملیات، همه جمع شده بودند، حاج همت هم از راه رسید، امیر عقیلے، سرتیپ دوم ستاد «لشڪر ۳۰ پیاده گرگان»، حاجے را بغل ڪرد و ڪنارش نشست، امیر عقیلے به حاج همت گفت: «حاجے! یک سوال دارم، یک دلخورے خیلے زیاد، من از شما دلخورم.» حاج همت گفت: «خیر باشد! بفرمائید! چه دلخوری؟» 🌷امیر عقیلے گفت: «حاجے! شما هر وقت از ڪنار پاسگاه‌هاے ارتش، از ڪنار ما ڪه رد می‌شوے، یک دست تڪان می‌دهے و با سرعت رد می‌شوے. اما حاجے جان، من به قربانت بروم، شما از ڪنار بسیجی‌هاے خودتان ڪه رد می‌شوے، هنوز یک ڪیلومتر مانده، چراغ می‌دے، بوق می‌زنے، آرام آرام سرعت ماشین ات را ڪم می‌ڪنے، بیست متر مانده به دژبانے بسیجے ها، با لبخند از ماشین پیاده می‌شوے، دوباره باز دستے تڪان می‌دهے، سوار می‌شوے و می‌روے. رد می‌شے اصلاً مارو تحویل نمی‌گیرے حاجے، حاجے به خدا ما هم دل داریم.» 🌷حاج همت این‌ها را ڪه از امیر عقیلے شنید، دستے به سر امیر ڪشید و خندید و گفت: «برادر من! اصل ماجرا این است ڪه از ڪنار پاسگاه‌هاے شما ڪه رد می‌شوم، این دژبان‌هاے شما هر ڪدام چند ماه آموزش تخصصے می‌بینند ڪه اگر یک ماشین از دژبانے ارتشی‌ها رد شد، مشڪوک بشوند؛ از دور بهش علامت می‌دهند، آروم آروم دست تڪان می‌دهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر می‌دهند، بعد ایست می‌دهند، بعد تیر هوایے می‌زنند، آخر ڪار اگر خواست بدون توجه دژبانے رد بشود، به لاستیک ماشین تیر می‌زنند. 🌷....ولے این بسیجے هایے ڪه تو می‌گے، من یک ڪیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ می‌دم، سرعتم رو ڪم می‌ڪنم، هنوز بیست متر مانده پیاده می‌شوم و یک دستے تڪان می‌دهم و دوباره می‌خندم و سوار می‌شوم و باز آرام از ڪنارشان رد می‌شوم. آخر این بسیجی‌ها مشڪوک بشوند، اول رگبار می‌بندند. بعد تازه یادشان میاد ڪه باید ایست بدهند. یک خشاب و خالے می‌ڪنند، باباے صاحب بچه را در می‌آورند، بعد چند تا تیر هوایے شلیک می‌ڪنند و آخر ڪه فاتحه طرف خوانده شد، داد می‌زنند ایست." 👈این را ڪه حاجے گفت، قرارگاه از خنده منفجر شد.😂 🍃┅🦋🍃┅─╮
روایت رئیس بنیاد شهید از دیدار امروز خود با خانواده شهید ذاکری نژاد و نحوه اعلام خبر شهادت پسر دوم این خانواده به مادر شهید؛ قاضی زاده هاشمی : 🔹امروز در جریان سفر استانی به یزد خدمت خانواده شهیدان ذاکری نژاد و جانباز و آزاده ی روشن دل عزیز آقای صادقیان رسیدم مادر و پدر شهیدان ذاکری نژاد تنها ۲ فرزند داشتند که پس از شهادت فرزند اول، فرزند دوم زمانی که برای اجازه گرفتن نزد پدر می آید، ایشان خودشان پسر دوم و تنها فرزند خانواده را سوار بر ترک موتور می کند و به جبهه اعزام می کند. مدتی بعد مادر شهید در خواب می بینید که آخرین فرزندشان هم شهید شده است.با حجه الاسلام راشد یزدی که مسئول وقت بنیاد شهید استان یزد بودند تماس میگیرند و خودشان را معرفی نمی‌کنند و از احوال پسر دوم خانواده ذاکری نژاد سوال میکند که حجه الاسلام راشد اعلام میکند ایشان نیز شهید شدند و نمی دانیم این خبر را چگونه به مادرشان اعلام کنیم؟! آقای راشد بی خبر از اینکه فردی که پشت تلفن است همان مادر شهید است! مادر شهید بلافاصله اعلام می کند من مادر شهیدم و نگران حال من نباشید. کانال زندگی به سبک شهدا👇 🆔 @shohada72_313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 💠 از مهدی به تمامی واحدها 💠 🔶 وقتی همه ی گردانها در زیر آتش پاتک دشمن بودند ... فرمانده ، خود پشت بیسیم رفت ... 🔶 🍃┅🦋🍃┅─╮
عنایت حضرت ابالفضل علیه السلام قبل از عملیات، یک گلوله خورده بود توی بازوش. اعزامش کرده بودند به یک بیمارستان در یزد. دکتر عکس گرفته و به او گفته بود: «گلوله بین استخوان وگوشت گیر کرده و خیلی خطرناکه، حتماً باید عمل بشی.» ولی عبدالحسین نه به دردشدیدش فکر میکرده،نه به این که حتماًبایدعمل بشود؛فقط میخواسته تاعملیات شروع نشده،خودش رابرساندبه منطقه،ولی دکتر این اجازه را به او نداده بود.متوسل به شده بود. مثل ابربهاری اشک ریخته بود. خواسته بودگشایشی درکارش بدهند. درحال گریه خوابش برده بود.شاید هم درحالتی بین خواب وبیداری بوده که علیه السلام می آیندپیشش.دست میبرند طرف بازویش.چیزی بیرون می آورندو می فرمایند:« ،دستت خوب شده.»مجبورشده بودموضوع شفای خود را به دکتربگوید.دکترباورنکرده بود.گفته بود:«تا از،دستت عکس نگیرم،نمی گذارم بری.»عبدالحسین گفته بود:«به شرط این که به کسی چیزی نگی.»عکسش راگرفته وهیچ اثری ازگلوله ندیده بود.دکتر عبدالحسین را با گریه بدرقه کرده بود..«ساکنان ملک اعظم2/ص75/شهیدعبدالحسین برونسی»🌹❤️ 🍃┅🦋🍃┅─╮
✅ می‌گویند یک دست صدا ندارد... 🔴 اما صدای یک دست فرماندهان ما را نشنیده‌اند، سودای دفاع و مهر وطن چنان در ذهن و روحشان پرورش یافته بود که با یک دست بارها را به دوش کشیدند. 🌹
▫️نمی‌گویم شبتان شهدایی که خِیریست به کوتاهی شب،،، می‌گویم‌عاقبتتان شهدایی که خِیریست به بلندای سرنوشت.... 🌷 ۲۵کربلا ⭐️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃┅🦋🍃┅─╮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلوبُ ‏آرامش، در "یاد تو" بود من پشت به آفتاب نشسته بودم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا