eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
86 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸💫🌸💫 تو همانی که، به چشمم شده ای یک دنیا نفسی،جان و دلی،همهمه ی یک رویا... 🤚 🍃 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌲🌳 بیشٺر از زندگے لذٺ مےبریم؛ اگر... اگر باور ڪنیم دنیا ذاٺاً محل آسایش و خوشے نیسٺ، توقّعمان از دنیا ڪم مےشود. آنگاه قوےٺر زندگے خواهیم ڪرد و اٺفاقاً از زندگے بیشٺر لذٺ مےبریم... 👤اسٺاد پناهیان ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
بخشی از زيبايی های وقايع کربلا: زيباترين خواهش يک زن { همراه کردن زهير با امام حسين (عليه السلام) توسط همسرش} زيباترين بازگشت { توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (عليه السلام)} زيباترين وفا داری {نخوردن آب در شط فرات ابالفضل (عليه السلام)} زيباترين جنگ { نبرد حضرت علی اکبر (عليه السلام) با دشمن} زيباترين واکنش {پرتاب کردن سر و هب توسط مادرش به طرف دشمن} زيباترين پاسخ {احلی من العسل جناب قاسم ابن الحسن(عليه السلام)} زيباترين هديه {تقديم عون و محمد به امام حسين (عليه السلام) توسط مادرشان حضرت زينب (سلام الله عليها)} زيباترين نماز {نماز ظهر عاشورا در زير باران تير} زيباترين جانثاری {حائل قرار دادن دستها، توسط عبدالله ابن حسن (عليه السلام) و دفاع از عمو} زيباترين سخنرانی {سخنراني امام سجاد (عليه السلام) و حضرت زينب (سلام الله عليها) در کاخ ظلم} از همه زيبايي ها زيباتر جمله « ما رأيتُ الا جميلاً » که حضرت زينب (سلام الله عليها) حيدر وار بيان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید: خب. چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم ا‌للّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج حتما منتشر کنید تا در ثواب این امر شریک باشید ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
اسطوره ها را بشناسیم نابغه ی تک تیراندازی ایران در جنگ تحمیلی با 700 شلیک موفق 🌀انتشار دهید تااسطوره ها گمنام نمانند.... ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
🌹 *شهیدے که روز عاشورا متولد شد ، در ماه محرم و عملیات محرم به شهادت رسید* باید فکرے به حال خونریرے پایش میڪرد.امدادگری ڪمے آنطرف تر شهید شده بود. چهاردست وپا به سمت امدادگر رفت .ڪوله پشتی ڪمڪ هاے اولیه را ازپشتش بازنمود.چند باند وگاز روے زخمش قرارداد و آنرا بست .نگاهی به اطراف ڪرد.چندنفر شهید وزخمے به صورت پراڪنده در اطراف افتاده بودند. ڪوله امدادگر را به دندان گرفت و به سمت مجروحین رفت یڪی یڪی زخمےها را پانسمان ڪرد و شهدا را بوسید و حلالیت میطلبید😭😭 از تشنگے رمقے برایش نمانده بود.😞 چشمش به قمقمه اے افتاد به سمت آن رفت.خواست جرعه ای بنوشد ناگهان خودرا درڪربلا وکنار ساقی لب تشنگان دید.سلامے داد.با شرم سرش را پایین انداخت. به سمت مجروحین آمد.دستمالے را با آب خیس ڪرد.وبه لب آنها نزدیڪ نمود...... 🏴🏴🏴🏴🏴 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
قصه به سر رسید؟ کدام سر؟ اگر سری را میگویید که بر نیزه است؛ تازه مسافر شده و قرار است، بخواند و بگوید و بگریاند... و اگر سرتان هوای سرانجام دارد؛ کدام سرانجام؟ سرانجام کربلا ،، مسافر است. می‌بیند و دم نمی‌زند. (عج) ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخش ششم پسرک فلافل فروش شهیدمدافع حرم محمدهادی ذولفقاری 🦋🦋🦋
🌷     کار فرهنگی مسجد موسی ابن جعفر(ع) بسیار گسترده شده بود. سیدعلی مصطفوی(همسفر شهدا) برنامه های ورزشی و اردویی زیادی را ترتیب می داد. همیشه برای جلسات هیئت یا برنامه های اردویی فلافل می خرید. می گفت هم سالم است هم ارزان. یک فلافل فروشی به نام جوادین پشت مسجد داخل خیابان شهید عجب گل بود که از آنجا خرید می کرد. شاگرد این فلافل فروشی یک پسر با ادب بود. با یک نگاه می شد فهمید این پسر زمینه معنوی خوبی دارد. بارها با خود سیدعلی مصطفوی (همسفر شهدا) رفته بودیم سراغ این فلافل فروشی و با این جوان حرف می زدیم. سیدعلی می گفت: این پسر باطن پاکی دارد، باید او را جذب مسجد کنیم. برای همین چندبار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد چندین برنامه داریم. اگر دوست داشتی بیا و توی این برنامه ها شرکت کن. حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه فوتبال مسجد شرکت کن. آن پسرک هم لبخندی می زد و می گفت: چشم، اگر فرصت شد می یام. رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود. تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود. در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد نشسته! به سیدعلی اشاره کردم و گفتم: رفیقت اومده مسجد. سیدعلی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچه های بسیج وارد کرد و گفت: ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید! خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم. بعد سید علی گفت: چی شد اینطرفا اومدی؟! او هم با صداقتی که داشت گفت: داشتم از جلوی مسجد رد می شدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره که شما رو دیدم. سیدعلی خندید و گفت: پس شهدا تو رو دعوت کردن. بعد با هم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما باتعجب به آن نگاه می کرد. سید علی گفت: اگه دوست داری بگذار روی سرت. او هم کلاه رو گذاشت روی سرش و گفت: به من می یاد؟ سیدعلی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد، شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند! همه خندیدیم. اما واقعیت همانی بود که سید گفت. این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند. پسرک فلافل فروش، همان هادی ذوالفقاری بود که سیدعلی مصطفوی(همسفر شهدا) او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچه های مسجدی شد. زندگینامه و خاطرات 🌷 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا