eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
83 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
794 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
...✿•° امروز مرا در دل، جز یار نمی‌گنجد وز یارچنان پُرشد کاغیار نمی‌گنجد این‌لحظه‌ازآن شادم کاندردلِ‌تنگ‌من غم جای نمی‌گیرد، تیمار نمی‌گنجد... ♡..✿..♡ #عراقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_162000249.mp3
3.27M
💐دستهـ دستهـ میـرَن رهـروان زینـب(س) 🎤 حاج‌ #محمود_کریمی 🍃💐🍃💐🍃💐🍃
میلاد بزرگ بانوی صبر و ایثار و مقاومت؛ حضرت زینب (س) و روز پرستار رو به همه ی هم استانی های بزرگوارم تبریک و تهنیت میگم🌸😊 امیدوارم تو این شب مبارک و فرخنده حضرت نظری کنند؛ و ما رو هم در جاده ی صبر و مقاومت و رسیدن به آرامش عمیق و لذت های برتر یاری بفرمایند.
4_5785422416314369413(1).mp3
4.88M
🌸 ولادت‌حضرت‌زینب‌(س) و روزپرستارمبارک🌸 فرشته 🎼 #صابر_خراسانی
..♡✵° امشب‌ازعرش‌خدابانگ‌سعادت‌آمد نـورچشمانِ‌علی، کوه‌صـلابت‌آمد زینب‌،حضرتِ‌زهراست،بدانیدفقط جهتِ‌بندگی ‌و صبر و رشادت‌آمد.. #میلادالگوی‌پرستاران و #روزپرستار مبارکباد ••✵🌸✵~°
..♡✵° ای فصل بلنـد بی نهـایت طوفان غرور و کوه غیرت جاداشت فرات خشک می‌شد با یاد لب تو از خجالت.. •❥✵••• #السلام‌علیک‌یاذبیح‌العطشان
..✿•° اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داندو من دانم‌و دل داندو من ♡..✿..♡ #مولانای‌جان #صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله
❤️❤️ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی💛💛 روایت سرهنگ قمری در این زمینه را در ادامه می‌خوانید: بهنام محمدی نوجوان ۱۳ ساله زبر و زرنگی بود که به او تعلیمات لازم را جهت کسب اطلاعات از دشمن داده بودم، و به‌عنوان اطلاعات‌چی در خدمتم بود. یک روز به بهنام گفتم «برو پیش عراقی‌ها و بگو صدام کِی به خرمشهر می‌آید؟ مادرم یک گوسفند نذر کرده که هر وقت صدام آمد زیر پایش قربانی کند؛ آنوقت آن‌ها دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بعد به آنها بگو که تعداد زیادی تانک از فلان مسیر در حال حرکتند و دارند به سمت شما می‌آیند»؛ می‌خواستم با استفاده از این ترفند جلوی پیشروی دشمن گرفته شود، تا نیروی کمکی برسد؛ که البته جلوی پیشروی دشمن گرفته شد، اما نیروی کمکی هیچ وقت نرسید. همچنین در برخی اوقات که درگیر جنگ و دفاع بودیم، بهنام محمدی را می‌دیدم که دوان دوان جلو آمده و اطلاعاتی از آرایش نظامی دشمن به ما می‌داد، یا مثلا می‌گفت «تیمسار! به جان مادرم از فلان کوچه پنج تانک دارند به طرف ما می‌آیند»؛ که من فورا آرپی جی زن ها را به آن محور می‌فرستادم. خدا رحمتش کند. * شجاعت بهنام در تعویض پرچم‌ها یک روز بهنام وقتی که پرچم عراق را بالای یکی از ساختمان‌های بلند خرمشهر می‌بیند، به‌طور نامحسوسی خود را به ساختمان رسانده و به دور از چشم بعثی‌ها پرچم ایران را جایگزین پرچم عراق می‌کند؛ واقعا دیدن پرچم ایران بر فراز آن قسمت اشغال شده‌ خرمشهر روحیه مضاعفی را در بچه‌ها ایجاد کرده بود، و جالب‌تر اینکه عراقی‌ها تا ۱۸ آبان متوجه این موضوع نشده بودند. بهنام بعد از تعویض پرچم نزد ما آمده بود؛ دست او هنگام تعویض پرچم به دلیل ضخامت طناب، و سرعتی که در پایین کشیدن پرچم عراق و بالا بردن پرچم کشورمان داشت، مجروح شده بود. به گروهبان مقدم گفتم باند بیاورد و دست بهنام را پانسمان کند، مقدم باند را از کوله‌اش بیرون آورد، اما بهنام اجازه پانسمان دستش را نمی‌داد و با دویدن به دور من، مقدم را به دنبال خود می‌کشاند؛ به بهنام گفتم «چرا نمی‌ایستی؟! می‌خواهد پانسمانت کند تا زخمت چرک نکند»؛ بهنام رو کرد به من و گفت «باند را بگذارید برای سربازانی که مادر ندارند و تیر می‌خورند.» هرچه سعی کردیم این نوجوان ۱۳ ساله اجازه نداد دستش را ببندیم؛ او یک مشت خاک روی دستش ریخت و رفت. * چگونگی شهادت نوجوان دلاور حدود ساعت ۹ صبح روز ۲۴ مهر، بهنام در «بازار نقدی» مورد اصابت ترکش «خمسه خمسه» قرار گرفت، و در پیاده‌رو به زمین افتاد؛ سپس تانک از روی زانوانش عبور کرد، که در اثر آن پایش از زانو به پایین قطع شد، و ایشان به این ترتیب به شهادت رسید. ** ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی/ جسدی که بعد از ۳۱ سال سالم بود مادر شهید محمدی می‌گفت که بهنام هر شب به خوابش می‌آید و می‌گوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال ۹۰ نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند. آیت‌الله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید. بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوان‌های این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکه‌ای از این سنگ روی آن‌ها بیافتد استخوان‌ها از بین می‌رود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوان‌هایش را سالم برداریم». آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از ۳۱ سال هنوز زانویش خون می‌چکید. مادر شهید محمدی، پیکر نوجوان شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند؛ او می‌گفت «مردم! این بچه بوی گلاب می‌دهد؛ چرا می‌خواهید از من جدایش کنید؟ مگر نمی‌بینید که تمامی اعضایش سالم است؟ پس چرا می‌خواهید او را دفن کنید؟ مگر شما از دست بچه من سیر شده‌اید»؛ واقعا صحنه‌ی عجیبی بود. من سال گذشته مادر بهنام را دیدم؛ به من گفت «جناب سرهنگ! عجب اشتباهی کردم؛ این بچه قبل از اینکه جایش را عوض کنیم هرشب به خوابم می‌آمد و با من حرف می‌زد، و می‌گفت "جایم را عوض کنید، من از دوستانم دور افتادم"، اما از وقتی که جایش را تغییر دادیم، دیگر مثل قبل به خوابم نمی‌آید»؛ من به ایشان گفتم «آیا شما ناراحتی که او خوشحال است»؛ گفت «خوشحالم از اینکه که او خوشحال است، اما ناراحتم که چرا هر شب نمی‌بینمش». 💛❤️💛
به حکم ادب به پا خیزید... خمیده آمده است اما...استوار قامت است... او خواهر عباس و حسین فاطمه است... حسن از قلمـ نیفتد در قافیه ام... جگرش خون است نفس ندارد.... علی شاه نجف است میشناسیدش؟! اوست خمیده تر از دختر بعد همسرش... نیفتد پرچم این خاندان بعد عباس🚩 زینب پرچم دار حیدر است.... خادم😔
خمیده است قامتش اما استوار میرود درپی حسین... خواهراست دیگر زینب طاقت بی آبی میکشد اما.... بی حسین تشنه تر از آب است.... مولود مبارک عمه سادات زینب کبری 🦋