به حکم ادب به پا خیزید...
خمیده آمده است اما...استوار قامت است...
او خواهر عباس و حسین فاطمه است...
حسن از قلمـ نیفتد در قافیه ام...
جگرش خون است نفس ندارد....
علی شاه نجف است میشناسیدش؟!
اوست خمیده تر از دختر بعد همسرش...
نیفتد پرچم این خاندان بعد عباس🚩 زینب پرچم دار حیدر است....
#دلنوشته خادم😔
خمیده است قامتش اما استوار میرود درپی حسین...
خواهراست دیگر زینب طاقت بی آبی میکشد اما....
بی حسین تشنه تر از آب است....
مولود مبارک عمه سادات زینب کبری 🦋
🔻همهٔ آنچه همیشه میخواستهایم آنجاست ...
🔸” روزی ما در مقابل معبود خواهیم ایستاد و به ملاقات او خواهیم شتافت. آنجا میفهمیم که همهٔ آنچه همیشه میخواستهایم خود خداست. و آنجا میفهمیم که تمام عمر باید به یاد این لحظه میزیستهایم و برای این لحظه ظرفیت پیدا میکردهایم. چرا که آنجا هر کسی را بهقدر ظرفیتش از جرعهٔ وصال میچشانند و سرمست میکنند. ولی آنجا دیگر تأسف خوردن دیر خواهد بود. باید از قبل و سر سجادهٔ هر نماز، تمرین ملاقات میکردیم و توجه به دیدار میداشتیم. “
🔻بخشی از کتاب " #شکوه_امر خدا" اثر علیرضا پناهیان
...✿•°
با من صنما دل یک دله کن
گـر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شــده ام از بهــر خــدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن
♡..✿..♡
#مولانایجان
..♡✵°
#وَتُفَرِّجُعَمَّنلاذَبِكَ ...
و هرکس به تو پناه آوَرَد ،
غم و اندوهش را میبری..
#سیدالشهداجانمـ ♥️✵~°
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم
🌹سلام بر همراهان عزیز 🌹
✨لا اله الا الله الملک الحق المبين✨
💫 پنجشنبه 💫
12 دي ۱۳۹۸ هجری شمسی
6 جمادی الاولی ۱۴۴۱ هجری قمری
2 ژانویه 2020 میلادی
#داستان_شب📚
🔹بوى_فرزند...
🌷در اهواز مسئول انتقال شهدا بودم. یک روز پیرمردی مراجعه کرد و گفت: فرزندم شهید شده و در اینجاست. با تعجب سراغ لیست شهدا رفتم. اما هر چه گشتیم، مشخصات پسر او نبود. پیرمرد اصرار می کرد که آمده تا پسرش را با خودش ببرد! من هر چه می گفتم که چنین مشخصاتی در میان شهدا نداریم بی فایده بود.
🌷پیرمرد مرتب اصرار می کرد. یادم افتاد چند شهید گمنام در مقر داریم. ناخودآگاه پیرمرد را به کنار شهدای گمنام بردم. شش شهید را ديد اما واکنشی نشان نداد. اما با دیدن شهید هفتم جلو آمد فریاد زد: الله اکبر...این فرزند من است. بعد هم او را در آغوش کشید پسرش را صدا می کرد. اما این شهید هیچ علایم و مشخصه ای نداشت ! نه پلاک، نه کارت و نه... پیرمرد گفت:عزیزان، این پسر من است می خواهم او را با خودم به شهرمان ببرم.
🌷از خدا خواستم خودش ما را كمك کند. با دقت یک بار دیگر نگاه کردم. در میان بقایای پیکر شهید تکه های لباس و يك کمربند بود. کمربند پر از گل بود. ناامید نشدم. باید نشانه ای پیدا مى كردم. روی لباس هیچ نشانه ای نبود به سراغ کمربند رفتم. آن را برداشتم و شستم. چیز خاصی روی آن نبود. بیشتر دقت کردم ناگهان آثار چند حرف انگلیسی نمایان شد. چهار بار حرف m كنار هم نوشته شده بود. این یعنی اسم شهید که پدرش ساعتی پیش برای ما گفته بود: میر محمد مصطفی موسوی.
🌷پدرش این نشانه را هم گفته بود. اين که پسرش اسم خود را اینگونه می نوشته با لطف خدا و تلاش بسیار فهمیدیم، این حروف را خود شهید نوشته. و ما خوشحال از اینکه این شهید گمنام به آغوش خانواده اش باز گشته پیکر شهید را با گلاب شستیم و در پارچه سفیدی قرار دادیم و روز بعد هم به سوی مشهد فرستادیم. اما این پدر از كجا می دانست که فرزندش پیش ماست؟!!!
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂ ‼️ای مادر عزيز! در اين راه آنقدر مقاومت خواهم کرد و شکنجه خواهم کشيد و حتی حرفهايی از اين کوردلان خواهم خورد تا اين که لياقت آن را پيدا کنم تا با آخرين وسيله بدنم که خونی در رگهايم جاری است انقلاب اسلامی را به تمام جهان صادر کنم. ‼️اگر در اين جنگ پاهايم قطع گردد با دست و اگر دستم قطع گردد با زبانم و اگر زبانم قطع شود با چشمم و اگر چشمم از کاسه درآيد با آخرين وسيله بدنم که خونی در رگهايم جاری است انقلاب اسلامی خود را به رهبری قائد اعظم امام خمينی به تمام جهان صادر می کنم. خون خود را می دهم و شما بازماندگانم پيام خون مرا بدهيد . . . ‼️روی قبرم پرچم سبز لا الا اله الا اللّه بگذاريد تا دشمنان کوردل و زبون ما رسوا شوند. میدانم اگر سر بريده ام را هم برايت بياورند به جبهه های نبرد پرتاب میکنی. ‼️بر مزارم همچون زينب (س) استوار و مثل کوه محکم باش و در مقابل مشکلات درونی بيشتر مقاومت کن و پيرو اين آيه باش که میفرمايد : انا للّه و انا اليه راجعون. آری مادرم حلالم کن که من به خدا پيوستم . . .
#شهید_صادق_مزدستان🌷
شادی امام و شهدای عزیز اسلام صلوات
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم_ولعن_اعدائهم🌺🍃