eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
84 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️ اول باید تغییر کند یا ؟ 🤔 ⚠️بین زن و شوهری اختلافی پیش امده بود و آن ها برای حل اختلاف خود ، خدمت یکی از علمای بزرگوار رسیده بودند . خانم می گفت : من میخواهم همسرم مانند امیرالمومنین (ع) باشد❗️ آقا نیز میگفت من حرفی ندارم اما تو اول مانند حضرت زهرا(س) شو تا من هم مانند امیرالمومنین (ع) بشوم، 💔این حرف باعث ایجاد دعوایی بین زن و شوهر شده بود . 💢آن عالم بزرگوار با حالت نیمه جدی به خانم گفتند: خانم شما اول مانند فاطمه زهرا(س) باش تا همسرت مانند امیرالمومنین (ع) بشود! 🍀چون قرآن اول گفته (هن لباس لکم) خانم شما برای مرد لباس باش تا مرد هم از شما یاد بگیرد. 🌿خانم ها نباید ناراحت شوند که چرا زن باید اول کند. دلیل این اولویت جایگاه تربیتی زن است، جایگاهی که مفهوم آن از دامن زن مرد به معراج می رود، است. 🦋برای اینکه خانم ها مدیر تربیتی هستند و هرجا سخن از تربیت و گذشت است، اول اسم زن ها آمده است. 🍀پیامبر اسلام (ص) ۳ بار احترام به مادر را گوشزد کرده و یک بار احترام به پدر را، و اینکه گفتند بهشت زیر پای مادر است 💯همه ی اینها . #رفیق_شهیدمـ ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
▪️پارسال با پدرش به زائرای امام حسین علیه‌السلام خدمت می‌کرد. اما امسال پدرش در قاب عکس شهید، دختر را در خدمت به زائران همراهی می‌کند. ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
کرونا جامع.pdf
1.06M
🔰جزوه جدید درمان بیماری 📋 🔅کاملا و دقیق 🖨 برای مدارس و آموزشگاهها 💥 https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ━━━━━✤ꙮ✾ ⃟✾ꙮ✤━━━━
دوستان جدیدی که اومدید خوش اومدید صفا اوردید ☺️ ان شالله که با ذکر صلوات وتوسل از شهدا حاجت بگیرید مثل خیلیا و خودم🌺
بخش بیست وششم زندگینامه شهید مدافع حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 در حکایات تاریخی بارها خوانده ام که زندگی در شهر نجف، برای طلبه های علوم دینی همواره با تحمل مشقات و سختی ها همراه است. برخی ها معتقد بودند که اگر کسی می خواهد همنشینی با مولای متقیان امیرالمومنین(ع) داشته باشد باید این سختی ها را تحمل کند. هادی نیز از این قاعده مستثنا نبود. وقتی به نجف رفت، حدود یک سال و نیم آنجا ماند. تابستان  و ماه رمضان بود که به ایران بازگشت. مدتی پیش ما بود و از حال و هوای نجف می گفت. همان ایام یک شب توی مسجد او را دیدم. مشغول صحبت شدیم. هادی ماجرای اقامتش را برای ما اینگونه تعریف کرد: من وقتی وارد نجف شدم نه آنچنان پولی داشتم و نه کسی را می شناختم. دوست من فقط توانست برنامه حضور من را در نجف هماهنگ کند. روز اول پای درس برخی اساتید رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم بیرون. کمی در خیابان های نجف دور زدم. کسی آشنا نبود. برگشتم و در حوالی حرم، جایی که برای مردم فرش پهن شده بود خوابیدم! روز بعد کمی نان خریدم و غذای آن روز من همین نان شد. پای درس اساتید رفتم و توانستم چند استاد خوب پیدا کنم. مشکل دیگر من این بود که هنوز به خوبی تسلط به زبان عربی نداشتم. باید بیشتر تلاش می کردم تا این مشکلات را برطرف کنم. چند روز کار من این بود که نان یا بیسگویت می خوردم و در کلاس های درس حاضر می شدم. شبها را نیز در محوطه اطراف حرم می خوابیدم. حتی یکبار در یکی از کوچه های نجف روی زمین خوابیدم! سختی ها و مشقات، خیلی به من فشار می آورد. اما زندگی در کنار مولا بسیار لذت بخش بود. کم کم پول من برای خرید نان هم تمام شد! حتی یک روز کمی نان خشک پیدا کردم و در داخل لیوان آب زدم و خوردم. زندگی بیشتر به من فشار آورد. نمی دانستم چه کنم. تا اینکه یکبار وارد حرم مولای متقیان شدم و گفتم: آقا جان، من برای تکمیل دین خودم به محضر شما آمدم، امیدوارم لیاقت زندگی در کنار شما را داشته باشم. انشاءالله آن طور که خودتان می دانید مشکل من نیز برطرف شود. مدتی نگذشت که با یکی از مسئولین سپاه بدر که از متولیان یک موسسه اسلامی در نجف بود آشنا شدم. ایشان وقتی فهمید من از بسیجیان تهران بودم خیلی به من لطف کرد. بعد هم یک منزل مسکونی بزرگ و قدیمی در اختیار من قرار داد. شرایط یکباره برای من آسان شد. بعد هم به عنوان طلبه در حوزه نجف پذیرفته شدم. همه اینها چیزی نبود جز لطف خود آقا امیرالمومنین(ع) خانه من قدیمی و بزرگ بود. خیلی ها جرأت نمی کردند در این خانه تاریک و قدیمی زندگی کنند، اما برای من که جایی نداشتم و شبهای بسیاری در کوچه و خیابان خوابیده بودم محل خوبی بود... هادی حدود دو ماه پیش ما بود. یادم هست روزهای آخر خیلی دلش برای نجف تنگ شده بود. انگار او را از بهشت بیرون کرده اند. کارهایش را انجام داد و بعد از سفر مشهد، آماده بازگشت به نجف شد.  زندگینامه و خاطرات 🌷 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از خادمین شهدا لطف کردن وبرای ما دکلمه فرستادن ان شالله از شهدا اجر شهادت بگیرن🤲🌺
عکسی از مادر یک شهید که شد : 🔹شاهین در در مفقود شد، ۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هر لحظه منتظر بازگشتش بودم تا جایی که هرگاه کسی درب خانه را می‌زد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب می‌دویدم و هر بار بیش از قبل ناامید می‌شدم. 🔹هرگاه کاروانی از به می‌آمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا می‌رفتم. یک روز زمستانی هنگامی که هم شدید می‌بارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً به سمت آن رفتم. در همین حال عکسی از من در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در و خارجی بازتاب زیادی داشت. 🔹شاهین ۱۲ اسفند‌ ۶۲ در جزیره مجنون به رسید و پیکرش هم در باتلاق‌های این جزیره ماند، اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛ وقتی برای دریافت پیکر شاهین رفتم تنها چند کیلو استخوان تحویلم دادند و آن روز به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳ کیلو داشت و آن روز هم ۳ کیلو از استخوان‌هایش را تحویلم دادند. ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈