eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
86 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 تفاوت در سادگی است 💢 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: بگذارند ازدواج برای دختر مسلمان، مثل ازدواج فاطمه‌ی زهرا (س) باشد. 🌱 ازدواجی با پیوند عشقی الهی و جوششی بی‌نظیر میان زن و مرد مؤمن، و همسری به معنای واقعی بین دو عنصر الهی و شریف، اما بیگانه از همه‌ی تشریفات و زر و زیورهای پوچ و بی‌محتوا. ۱۳۶۸/۱۰/۲۶ ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️شهادت یازدهمین پیشوای متقیان، مولای مظلوم سامرا ، امام حسن عسکری علیه السلام بر همه شیعیان جهان تسلیت باد ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| امام حسن عسکری علیه‌السلام: ▪️مواظب باش از این‌که بخواهی شایعه و سخن‌پراکنی نمایی و یا این‌که بخواهی دنبال مقام و ریاست باشی و تشنه آن گردی، چون هر دوی آن‌ها انسان را هلاک خواهد نمود ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 کار شـهید علمـداری و همکـارانش در عـراق، کنتـرل هواپیماهـای بـدون سرنشین در جوار ملکوتی حرم امام ﻫﺎﺩﻱ و اﻣﺎﻡ ﻋﺴﻛﺮﻱ(ع) بود. شـب آخـر، ابتـدا بـا همکارانش به زیارت میروند و سپس حدود ساعت یازده شب به من زنگ زد. صدایش را که می شنیدم، به گریه مـی افتـادم. دسـت خـودم نبـود. داشـت دلداری ام می داد که صدای خمپاره ای شنیدم. از او پرسیدم: «ایـن صـدای چـی بود؟» گفت: (چیزی نیست… باور کن جایمان امن امن است.) همان شب وقتی که صحبتش با من تمام شد، خمپاره ی دیگری میزننـد و او به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل می شود. سرانجام در ساعت دو بامداد روح بی قرار او در جوار امام عزیزش، آرام می گیرد و به لقاءاالله میپیوندد. 🌹🌷🌹🌷 🌹🌷🌹🌷 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
در خاک کوی تو اثر از کامیابی است از تربتت به کام و، دو عالم به کام ما ... •🥀• ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخش چهل و پنج زندگینامه شهید مدافع حرم
🌷      چند روزی بود که هادی را نمی دیدم. خبری از او نداشتم. نمی دانستم برای جنگ با داعش رفته. در مسجد هندی همه از او تعریف می کردند. از اخلاق خوب، لب خندان و مهمتر اینکه با لوله کشی آب، در منزل بیشتر مردم یک یادگار از خودش گذاشته بود. یکی دوبار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توی گوشی نام او را به عنوان «ابراهیم تهرانی» ثبت کرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهیم صدا کنید. بچه تهران هم بود. برای همین شد ابراهیم تهرانی. تا اینکه یک روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام علیک کردیم. گفتم: ابراهیم تهرونی کجایی نیستی؟ می دانستم در حوزه علمیه هم او را اذیت کرده اند. او با دوچرخه به حوزه و برای کلاس می رفت، اما برخی افراد با اینکار مخالفت می کردند. با اینکه درس و بحث او خوب بود و حسابی مشغول مطالعه بود، اما چون در کنار درس مشغول لوله کشی بود، بعضی ها می گفتند یک طلبه نباید این کارها را انجام دهد! خلاصه آن روز کمی صحبت کردیم. من فهمیدم که برای جهاد به نیروهای حشدالشعبی ملحق شده. آن روز در خلال صحبت ها احساس کردم در حال وصیت کردن است. نام دو سید روحانی را برد و گفت: من به دلایلی به این دو نفر کم محلی کردم. از طرف من از این دو نفر حلالیت بطلب. بعد یکی از اساتید خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم حتماً از فلانی حلالیت بطلب. نمی خواهم کینه ای از کسی داشته باشم و نمی خواهم کسی از من ناراحت باشد. می دانستم آن شیخ یکبار به مقام معظم رهبری توهین کرده بود و ... او همینطور وصیت کرد و بعد هم رفت. یک پیرمرد نابینا در محل داشتیم که هادی با او رفیق بود. او را تر و خشک می کرد. حمام می برد و... همیشه هم، او را با خودش به مسجد می آورد. هادی سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند. بعد از نماز بود که دیگر هادی را ندیدم. تا اینکه هفته بعد یکی از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام کرد. من به اعلامیه او نگاه کردم. تصویر خودش بود اما نوشته بود: شیخ هادی ذوالفقاری. اما من او را به نام ابراهیم تهرانی می شناختم. بعدها شنیدم که یکی از دوستان شهید او «ابراهیم هادی» نام داشت و هادی به او بسیار علاقمند بود. خبر را در مسجد اعلام کردیم. همه ناراحت شدند. پیکر هادی چند روز بعد به نجف آمد. همه برای تشییع او جمع شدند. وقتی من در خانه گفتم که هادی شهید شده همه خانواده ما ناراحت شدند. همسرم گفت: می خواهم به جای مادرش که در اینجا نیست در تشییع این جوان شرکت کنم. بسیار مراسم باشکوهی برگزار شد. من چنین تشییع باشکوهی را کمتر دیده ام. پیکر او در تمام حرمین طواف داده شد و اینگونه باشکوه در ابتدای وادی السلام به خاک سپرده شد. از آن روز تا حالا هیچ روزی نیست که در منزل ما برای شیخ هادی فاتحه خوانده نشود. همیشه به یاد او هستیم. لوله کشی آب منزل ما یادگار اوست. یادم نمی رود. یک هفته بعد از شهادت، خوابش را دیدم. در خواب نمی دانستم هادی شهید شده. گفتم: شما کجایی، چی شد، نیستی؟ گفت: الحمدلله به آرزوم رسیدم.  زندگینامه وخاطرات 🌷 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا