#یا_مهـدے_عج
اَلسَلام ، اِے نورِ فَـوقَ ڪُلً نـور
وارثِ زهرایـے ِ قلبِ صبـور
بے حضورٺ عاشقـے درمانده گفٺ:
"رَبّنا عَجـّلْ لَنا يَومَ الظهـور
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
✨﷽
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#آشنایی_با_همسفرت_تا_بهشت 💌✨
نام و نام خانوادگی: شهیدمحمدرضا طوسی🌷
دایی #شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
محل تولد :دامغان
شهادت:۱۳۶۶/۹/۲🕊
نحوه شهادت:اصابت ترکش به سر در سن ۱۶ سالگی💔
عملیات نصر ۸،ماووت عراق 🇮🇶
محل دفن :گلزار شهدای دامغان
زمان شهادت تنها شش ماه از سن تکلیفش گذشته بود، هر بار از راه مدرسه فرار میکرد به جبهه و چندماه بعد با جراحت برش میگرداندند....🌿
تنها یک جمله وصیت کرد:💌👇🏻
مردانگی نیست که در زیر سایه ایثار دیگران خوش بگذرانیم....🍃
#سالگرد_شهادت ✨
سهم شما ۵صلوات هدیه به شهید 💌🙃
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
✨﷽✨
🌹شهید ذبیح الله عالی🌹
فرماندهای که از زیاد بودن حقوقش شکایت داشت
شهید ذبیح اله عالی که سال 62 شهید شد و 10 سال طول کشید که پیکرش به کشور بازگردد، در این نامه و با توجه به شرایط مالی اش، خواسته بود تا بخشی از حقوقش کسر شود.
بسمه تعالی
به: كارگزینی سپاه ساری
از: پاسدار عملیات ذبیح الله عالی
موضوع: كسر نمودن حقوق ماهیانه
محترماً به عرض میرسانم چون اینجانب دارای چهار هكتار زمین زراعتی آبی و خشكه میباشم و دارای درآمد زیاد میباشد و همین طور حقوق من زیاد میباشد. لذا درخواست مینمایم كه در اسرع وقت از حقوق ماهیانه من حدود دو هزار تومان كسر نمائید. خداوند همه ما را خدمتگزار اسلام و امام قرار بدهد.
هر روز را با سلام بر تو آغاز میکنیم!
سلام بر تو... که صاحباختیار مایی!
السَّلامُعَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ
أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ
أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَىٰ بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ
وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ
وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ
#امامزمان
🕊یامهدی ادرکنی🕊
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
﷽
🔵#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
🏵شهید مدافعحرم مهدی قاضی خانی
💙همسر شهید نقل میکنند: آنقدر ولایتمدار بودند که دوست داشتند تعداد بچهها زیاد باشد؛ به فرزندآوری توصیه میکردند و میگفتند فرزندان سبب روزی میشوند.
💛با اینکه خیلیها به ما میگفتند شرایط جامعه خوب نیست هزینهها بالاست و باید به فکر مشکلات بعدی باشید اما آقامهدی به شدّت با این حرفها مخالفت میکردند.
💙وقتی هم محمدمتین،فرزند اول ما به دنیا آمد ما وسیله نقلیه نداشتیم اما بعد از آن توانستیم نیسان بگیریم؛ نهال که به دنیا آمد، ما یک خانه در پوئینک گرفتیم؛ بعد از آن محمدیاسین که به دنیا آمد، آن زمین را فروختند و یک زمین کشاورزی تهیه کردند.
💛دوست داشتند بچهها را به مهمانیها ببریم تا آداب معاشرت را فرابگیرند. اهل مسافرتهای سالم بودند و دوست داشتند بچهها آزاد باشند و میگفتند بچهها باید تخلیه هیجانی شوند که در این صورت وقتی بزرگ شوند آرام میشوند.
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
تو رفتهای
اما در خون تو پیوندهاست
تو قطرهقطره اقیانوس خواهی شد
و ما قطرهقطره رود🌱
#حاج_قاسم
🌹طنز جبهه😜 :👇
🌷دلخوری_از_حاج_همت!
(بمناسبت فرا رسیدن هفته بسیج😳)
🌷یک روز ڪه فرماندهان ارتش، در یک قرارگاه نظامے براے طراحے یک عملیات، همه جمع شده بودند، حاج همت هم از راه رسید، امیر عقیلے، سرتیپ دوم ستاد «لشڪر ۳۰ پیاده گرگان»، حاجے را بغل ڪرد و ڪنارش نشست، امیر عقیلے به حاج همت گفت: «حاجے! یک سوال دارم، یک دلخورے خیلے زیاد، من از شما دلخورم.» حاج همت گفت: «خیر باشد! بفرمائید! چه دلخوری؟»
🌷امیر عقیلے گفت: «حاجے! شما هر وقت از ڪنار پاسگاههاے ارتش، از ڪنار ما ڪه رد میشوے، یک دست تڪان میدهے و با سرعت رد میشوے. اما حاجے جان، من به قربانت بروم، شما از ڪنار بسیجیهاے خودتان ڪه رد میشوے، هنوز یک ڪیلومتر مانده، چراغ میدے، بوق میزنے، آرام آرام سرعت ماشین ات را ڪم میڪنے، بیست متر مانده به دژبانے بسیجے ها، با لبخند از ماشین پیاده میشوے، دوباره باز دستے تڪان میدهے، سوار میشوے و میروے. رد میشے اصلاً مارو تحویل نمیگیرے حاجے، حاجے به خدا ما هم دل داریم.»
🌷حاج همت اینها را ڪه از امیر عقیلے شنید، دستے به سر امیر ڪشید و خندید و گفت: «برادر من! اصل ماجرا این است ڪه از ڪنار پاسگاههاے شما ڪه رد میشوم، این دژبانهاے شما هر ڪدام چند ماه آموزش تخصصے میبینند ڪه اگر یک ماشین از دژبانے ارتشیها رد شد، مشڪوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آروم آروم دست تڪان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند، بعد ایست میدهند، بعد تیر هوایے میزنند، آخر ڪار اگر خواست بدون توجه دژبانے رد بشود، به لاستیک ماشین تیر میزنند.
🌷....ولے این بسیجے هایے ڪه تو میگے، من یک ڪیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو ڪم میڪنم، هنوز بیست متر مانده پیاده میشوم و یک دستے تڪان میدهم و دوباره میخندم و سوار میشوم و باز آرام از ڪنارشان رد میشوم. آخر این بسیجیها مشڪوک بشوند، اول رگبار میبندند. بعد تازه یادشان میاد ڪه باید ایست بدهند. یک خشاب و خالے میڪنند، باباے صاحب بچه را در میآورند، بعد چند تا تیر هوایے شلیک میڪنند و آخر ڪه فاتحه طرف خوانده شد، داد میزنند ایست." 👈این را ڪه حاجے گفت، قرارگاه از خنده منفجر شد.😂
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
روایت رئیس بنیاد شهید از دیدار امروز خود با خانواده شهید ذاکری نژاد و نحوه اعلام خبر شهادت پسر دوم این خانواده به مادر شهید؛
قاضی زاده هاشمی :
🔹امروز در جریان سفر استانی به یزد خدمت خانواده شهیدان ذاکری نژاد و جانباز و آزاده ی روشن دل عزیز آقای صادقیان رسیدم
مادر و پدر شهیدان ذاکری نژاد تنها ۲ فرزند داشتند که پس از شهادت فرزند اول، فرزند دوم زمانی که برای اجازه گرفتن نزد پدر می آید، ایشان خودشان پسر دوم و تنها فرزند خانواده را سوار بر ترک موتور می کند و به جبهه اعزام می کند.
مدتی بعد مادر شهید در خواب می بینید که آخرین فرزندشان هم شهید شده است.با حجه الاسلام راشد یزدی که مسئول وقت بنیاد شهید استان یزد بودند تماس میگیرند و خودشان را معرفی نمیکنند و از احوال پسر دوم خانواده ذاکری نژاد سوال میکند که حجه الاسلام راشد اعلام میکند ایشان نیز شهید شدند و نمی دانیم این خبر را چگونه به مادرشان اعلام کنیم؟!
آقای راشد بی خبر از اینکه فردی که پشت تلفن است همان مادر شهید است!
مادر شهید بلافاصله اعلام می کند من مادر شهیدم و نگران حال من نباشید.
کانال زندگی به سبک شهدا👇
🆔 @shohada72_313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #داستان_صوتی
💠 از مهدی به تمامی واحدها 💠
🔶 وقتی همه ی گردانها در زیر آتش پاتک دشمن بودند ... فرمانده ، خود پشت بیسیم رفت ... 🔶
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
عنایت حضرت ابالفضل علیه السلام قبل از عملیات، یک گلوله خورده بود توی بازوش. اعزامش کرده بودند به یک بیمارستان در یزد. دکتر عکس گرفته و به او گفته بود: «گلوله بین استخوان وگوشت گیر کرده و خیلی خطرناکه، حتماً باید عمل بشی.» ولی عبدالحسین نه به دردشدیدش فکر میکرده،نه به این که حتماًبایدعمل بشود؛فقط میخواسته تاعملیات شروع نشده،خودش رابرساندبه منطقه،ولی دکتر این اجازه را به او نداده بود.متوسل به #اهل_بیت_علیهم_السلام شده بود. مثل ابربهاری اشک ریخته بود. خواسته بودگشایشی درکارش بدهند. درحال گریه خوابش برده بود.شاید هم درحالتی بین خواب وبیداری بوده که #حضرت_عباس_ علیه السلام می آیندپیشش.دست میبرند طرف بازویش.چیزی بیرون می آورندو می فرمایند:« #بلندشو،دستت خوب شده.»مجبورشده بودموضوع شفای خود را به دکتربگوید.دکترباورنکرده بود.گفته بود:«تا از،دستت عکس نگیرم،نمی گذارم بری.»عبدالحسین گفته بود:«به شرط این که به کسی چیزی نگی.»عکسش راگرفته وهیچ اثری ازگلوله ندیده بود.دکتر عبدالحسین را با گریه بدرقه کرده بود..«ساکنان ملک اعظم2/ص75/شهیدعبدالحسین برونسی»🌹❤️
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮