payamerahbar.apk
12.02M
🔷دانلود مستقیم نسخه چهارم اپلیکیشن «گام دوم انقلاب»🔷
🔶با کلی امکانات جدید و جذاب🔶
#گام_دوم_انقلاب
🌷در عید ولایت، جهت تجدیدعهد با ولایت بیاییم بیانیه راهبردی «گام دوم انقلاب» را با هم بخوانیم و عمل کنیم.🌷
بالاخره نسخه چهارم «اپلیکیشن گام دوم انقلاب» پس از پنج ماه منتشر شد.
امکانات این اپلیکیشن:
۱. متن بیانیه به صورت بخشبندی شده
۲. بیش از ۷۰تحلیل پیرامون این بیانیه
۳. اخبار مرتبط با بیانیه گام دوم انقلاب
۴. آزمون تستی و خودآزمایی از بیانیه
۵. اتاقهای گفتگو پیرامون این بیانیه
۶. جستجو در متن بیانیه
۷. صوت بیانیه با صدای آقای حیاتی
۸. همایشها و مسابقات مرتبط با بیانیه
۹. ظاهر گرافیکی جذابتر از قبل
دانلود از کافه بازار:
http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.gam2.enghelab&ref=share
جهت حمایت از ما لطفا:
۱. در کافه بازار نظرتون رو ثبت کنید.
۲. علامت فرفره در صفحه منوی اپلیکیشن را بفشارید.
وب سایت گروه نرم افزاری تسبیح سافت:
www.tasbihsoft.ir
#گام_دوم_انقلاب
#تجدید_عهد_با_ولایت
امشب ڪمی دیرتر خاموشی میزنیم🍃😁
بخاطر دوپارت رمان....
حلال کنیددیشب نزاشتیم🌿♥️
✌️🌱
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁 🍁 🍎 #رمان_طعم_سیب 💠 #قسمت_7 دم خونه که رسیدم متوجه شدم ماشین علی نیست...یکم نگران شدم
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
🍎 #رمان_طعم_سیب
💠 #قسمت_8
با گریه داد زدم علی...
یهو ایستاد..چند ثانیه ای تکون نخورد...بعد پاهاشو به سمت من حرکت داد...چشمام زوم شد روی کفش هاش... کاملا روبه روی من ایستاده بود...زل زد توی چشمام...چشم هاش پر از خون بود...هیچ حرفی برای گفتن نداشتم با تپش قلب پلک میزدم و با هر پلک قطره اشکی از چشمم می افتاد پایین...
چند دقیقه هیچ چیز نگفتم و خیره بودم بهش...بعد از چند دقیقه سکوتو شکست...
سرشو انداخت پایین و گفت:
-اگر امری ندارید من برم...
سرمو انداختم پایین نفس عمیقی کشیدم...هیچ چیز نگفتم...
گفت:
-پس یاعلی...
دست پاچه شدم چند قدمی نزدیکش شدم و گفتم:
-ب...ب...ببخشید...بابت اون روز...اون روز...جلوی دانشگاه...
-مهم نیست!
-این حرفو نزنید...
-تقصیر من بود شما راست گفتین...
-نه...من یکم عصبی بودم بخاطروهمین...
حرفمو قطع کردو گفت:
-در هر صورت من شرمنده ام یاعلی...
برگشتو رفت...و من مات رفتنش...
غرورم شکست...قلبم شکست...روحم شکست...با خودم گفتم چه داستان عجیبی...یک عشق تنفر انگیز...
بعد از چند دقیقه راهمو کج کردم و آهسته شروع به قدم زدن کردم...هر قدم یک قطره اشک...!
تموم راه تا خونه با بی میلی قدم زدم تا رسیدم جلوی خونه به پنجره ی اتاق علی خیره شدم....پنجره باز بود...انگار زودتر از من رسیده بود خونه...همینطوری که زل زده بودم به پنجره یک دفعه پنجره رو بست!!!
منم جا خوردم و سریع رفتم داخل حیاط...چادرمو در اوردم کیفمو پرت کردم گوشه ی حیاط...صورتمو شستم و بعد وارد خونه شدم مادر بزرگ مشغول کار بود رفتم پیشش و گفتم:
-سلام مادر جون...دلم برات تنگ شده بود...
-سلام عزیزم خوش اومدی...
یک دفعه چشمش خورد به چشمام و با تعجب گفت:
-چقد غم از چشمات میباره مادر؟؟؟؟
-نه مامان جون خستگیه...
-پس برو استراحت مادر...
یه لبخند تلخ جواب مادر بزرگ شد...
- خسته ام مامان جون خسته ام!
نفس عمیق با لرزه کشیدم و رفتم داخل اتاق...لباس هامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم...
چشمامو گذاشتم روی هم...پلک هام داشت سنگین می شد که صدای آیفون بلند شد...یک دفعه با عجله و سریع از روتخت بلند شدم و رفتم سمت آیفون:
-بله؟؟؟؟؟؟؟؟
-سلام دخترم مادر بزرگت هست....
بغضمو قورت دادم و گفتم:
-بله بله...چند لحظه...
به مادر بزرگ اشاره کردم و سریع رفتم داخل اتاق...
موهامو پخش کردم روی متکا...پتو روکشیدم روی سرم و شروع کردم به گریه کردن...من دل علی رو شکستم من خیلی بد باهاش حرف زدم من جواب اون زخم چاقو و درگیری علی بخاطر خودمو اونجوری دادم...چه جوری میتونم خودمو ببخشم...!
باید از دلش در بیارم اما چه جوری اون حتی حاظر نیست حرفامو بشنوه...یه وقتی من مغرور بودم و حالا ورق برگشته...
خدایا خودت کمکم کن...!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_ســرخہای 👉
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁 🍁 🍎 #رمان_طعم_سیب 💠 #قسمت_8 با گریه داد زدم علی... یهو ایستاد..چند ثانیه ای تکون نخو
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
🍎 #رمان_طعم_سیب
💠 #قسمت_9
دقیقه هاو ثانیه ها همینجوری میرفتن جلو و من اصلا حواسم نبود مدت زیاد رفتن اونا توی فکرم...دوسه ساعتی گذشت که به خودم اومدم و بلند شدم پتومو از روم زدم کنار موهامو بستم و رفتم داخل پذیرایی...
مادربزرگ که فکر میکرد من خوابم رو بهم کردو گفت:
-خوبی مادر؟؟چقد تازگیا میخوابی؟؟؟
-مرسی مامان جون این روزا یکمی درگیر کارم خستم...
روشو کرد اون طرف و گفت:
-خسته نباشی...حالا برو شام حاظر کن!
خندم گرفته بود با خنده رفتم توی آشپز خونه و زیر گازو روشن کردم از توی یخچال برنج و مرغ رو آوردم و مشغول گرم کردن غذا شدم.مادربزرگ این چند روزه زیاد مثل قبل باهام حرف نزده.البته من هم زیاد پیشش نبودم.
قاشق رو برداشتم و مشغول هم زدن غذا شدم...
بشقاب هارو آدماده کردم...
پارچ دوغ رو از یخچال بیرون آوردم سفره رو پهن کردم و هرکدوم رو یه گوشه چیدم.غذا هم که گرم شده بود.کشیدم توی بشقاب هاو گذاشتم سرسفره رو کردم به مادربزرگ و گفتم:
-بفرمایین مامان جون.
-دست دختر گلم درد نکنه!
نشستیم سرسفره و با بسم الله مشغول خوردن غذا شدیم.
مادربزرگ گفت:
-قربون دختر گلم بشم.اگه تو از اینجا بری من تنها بمونم چیکار کنم؟
-برم؟؟؟چرا باید برم مادرجون؟؟
-نمیدونم!
-چیزی شده؟
-چند وقته پیشمی؟
-یه ماهی میشه...
-امروز داشتم با مامانت حرف میزدم.
قاشقو گذاشتم روی زمین و گفتم:
-خب؟؟؟؟
-دارن میان تهران.
روبه مادر بزرگ چشمامو بزرگ کردم با کلی ذوق گفتم:
-راست میگی؟؟؟واااای چقد دلم براشون تنگ شده بود!!!
واقعا خبر خوشحال کننده ای بود هیچ چیز جز خبر برگشتن مامان و بابا توی اون شرایط نمیتونست حالمو خوب کنه...
روکردم به مادربزرگ و گفتم:
-پس چرا چیزی به من نگفتن؟؟؟!!!
-میخواستن سوری پایزت کنن...
بلند خندیدم و گفتم:
-مادرجون سوری پایز نه سوپرایز.
-حالا همون سویپاز که تومیگی.
-مامان جون خب تو که سوپرایزشونو خراب کردی😄...
-من ازین قرتی بازیا خوشم نمیاد سورپایز سویپاز زمان ما نبود که!!!
خندیدم و مشغول خوردن ادامه ی غذا شدم بعد از شام هم سفره رو جمع کردم و با مادر بزرگ ظرف هارو شستیم کلی خیسش کردم و خندیدیم...
انگار یادم رفته بود که چه غم بزرگی داشت عذابم میداد....
ساعت حدودای دوازده بود جای مادربزرگ رو پهن کردم و نشستم بغلش...
عین دوران بچگی گفتم برام یه قصه بگو!
مادربزرگ هم مشتاق تر از همیشه قلاب بافتنی شو برداشت عینکشو جابه جا کرد و گفت:
-یکی بود یکی نبود...
موهامو باز کردم و سرمو گذاشتم روی پاهاش...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_ســرخہای👉
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
دلم آسمون میخاد🔎📷
#استوری 🍃♥️ #غدیرےام ✌️ #asemon 🌿🕊
❤️💛💚💙💜
بـــــــدون حــــــــــــــــبّ شـــــــــما
عشــــــــــ💕ــــــق؛
نا فرجام است..
☘ #یامرتضےعلے
🍀 #یاحیدرڪرار
#شبتون_حیدرے🍃🌙
#asemon
🌱
دلم آسمون میخاد🔎📷
سلام آسمونے ها 🌱😁 🎈🍃قبول باشه چله نوڪریتون. 💭یادآورے چله↓ ۱-زیارت عاشورا ۲-دعاے عهد ۳-روزانه ترڪ ی
سلام آسمونے ها 🙃🌱
🎈🍃قبول باشه چله نوڪریتون.
💭یادآورے چله↓
۱-زیارت عاشورا
۲-دعاے عهد
۳-روزانه ترڪ یڪ گناه
🌿🙌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♨️ترگ گناه امروز شامل،ترڪِ ڪم ڪارے،+اگردرتوانمان هست به بقیه درڪارشان ڪمڪ ڪنیم.
📋 ترڪ گناه بیست وهشتم
آفرین به خودمون😍👏👏
دلم آسمون میخاد🔎📷
بنویسیــــــــ✍ــــــدمـــــــــــــــرا بنــــــــده ی سلــــــــــــ♥️ـــــــطان نجـــــــــــــ🌱ـــــــــف
#استوری_عید_غدیر
#asemon
🌿🌈
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
عیـــــــــــــ🎉🎊ـــــــــــــدتون مبـــــــــ😍🍃ــــــروڪ
#asemon
.💛.💚.❤️.💙.
#یا_صاحب_الزمان💚
روز عید است همه دیدن سادات روند
ای بزرگ همه سادات کجا خیمه زدی؟!
#أین_فرجک_القریب🥀
#بیـاکـہبےتــودلماراقـرارنیستــ💔
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
وقـــــــــــــــــــــــ[ 🌻نماز اول🌻 ]ـــــــــــــــــــــــت
#asemon
🌿
#داستان_حیا
🌷وَ قَالَ الباقرعليه السلام:
الْحَيَاءُ وَ الْإِيمَانُ مَقْرُونَانِ فِي قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُه
💐امام باقر عليه السلام مي فرمايند:
حيا و ايمان را به يك طناب بسته اند، هر كدام برود ديگرى هم بدنبالش مى رود
📚 [تحف العقول؛ صفحه: 475]
برخي حيا را رعايت نمي كنند و جالب اينجاست كه خود را با حياترين مي دانند به عنوان مثال:
👌 آيا حيا دارد كسي كه ...
جلوي مغازه مي نشيند و مزاحم ناموس ديگران مي شود؟!
👌آيا حيا دارد كسي كه ...
حرف و فحش ركيك مي دهد؟!
👌آيا حيا دارد كسي كه ...
در منزل ، مقابل فرزندانش با بدترين وضع راه مي رود؟!
👌آيا حيا دارد كسي كه ...
به همراه فرزندانش فيلمهاي مبتذل ماهواره اي مي بيند؟!
👌آيا حيا دارد كسي كه ...
ماه رمضان ،در ملأ عام، آبميوه ميخورد و سيگار مي كشد؟!
👌آيا حيا دارد كسي كه ...
در خوابگاه ، با لباس نامناسب ، مقابل دوستان ظاهر مي شود؟!
👌آيا حيا دارد كسي كه ...
با نامحرم زياد صحبت و شوخي مي كند؟!
👌آيا حيا دارد كسي كه ...
جوكهاي زشت را پيامك مي كند؟!
👌آيا حيا دارد كسي كه ...
خاطرات خصوصي با همسرش را براي دوستانش تعريف مي كند؟!
👌آيا حيا دارد كسي كه ...
عكسهايش را براي نظر دادن به اندامش،در فيس بوك مي گذارد؟!
👌آيا حيا دارد كسي كه ...
در خيابان با اين وضعي كه امروز شاهديم ، ظاهر مي شود؟!
( پسر كمربندش روي باسن و دختر كه هيچ)
☑️شما انصاف دهيد ؛ آيا اينها حيا دارند؟!!!
✍✍ #شما_چطور؟!
#حیا_اصل_فراموش_شده
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
5be841aca5b9009908d494ba_5511275885531102857.mp3
5.92M
سرت سلامت آقا جون
سه شنبه شب ها همیشه
تا که نرم به جمکران
این دلم آروم نمیشه
کِی میرسم من به وصالت
روشن شه چشمام به جمالت
تو حرم امام رضا
روبه رو گنبد طلا
از ته دل میگم خدا
به حق ثامن الحجج
عجل لولیک الفرج
به زیر طاق نصرتو
من آب و جارو میزنم
ز دوری تو آقا جون
ببین که غرق محنم
تو قبله ای و مصطافی
میگم از عشقت مثل کافی
عزیز فاطمه بیا
پشت سرت آقای ما
نماز بخونیم کربلا
به حق ثامن الحجج
عجل لولیک الفرج
بیا بیا جبهه ی حق
دوباره تقویت بشه
زینبیه و سامرا
صاحب امنیت بشه
از درد دوریت بی قراریم
غم نداریم تا تو رو داریم
بیا امیر بت شکن
با یا حسین و یا حسن
ریشه ی داعشو بزن
به حق ثامن الحجج
عجل لولیک الفرج
🎤 حاج محمد رضا طاهری
❤️ #سه_شنبه_های_مهدوی
•❥•❤️🌿
↳ http://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
هدایت شده از دلم آسمون میخاد🔎📷
🍃🌺امام خمینی(ره):
ما مفتخریم که بانوان همدوش مردان، یا بهتر از آنان در راه تعالی اسلام و مقاصد قرآن فعالیت دارند...
#پویش_حجاب_فاطمے
۳۹۶۶۷۳
سلام دوستان تعداد صلواتهایی هست که قرار بود تا عید غدیر فرستاده بشه😍
ماشاءالله تبارک الله میخاییم ادامش بدیم تا ماه محرم....
بسم الله دوستان هر کس صلوات میفرسته به دو آیدی زیر اعلام کنه😍
۹۳۲۷صلوات تا ختم ۲۹تا۱۴۰۰۰صلوات
@ya_hosin313 |♥
@modafeh_velayat |♥