eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.6هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم آسمون میخاد🔎📷
❗️ اولین مرحله اداب نماز؛ 🍃|• به وقت خوندنهِ #ادامه‌دارد...🙂🖤
❗️دومین مرحله: 🌿★
باشوق و اخلاق نماز بخوانیم 
مهمانا خاص و عزیزخدا التماس دعا.طاعات قبول🌹🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-ڪاش‌به‌اجابت‌برسد‌تنھا‌دعایم🖤😔
-خواب‌ازگلوۍ‌این‌شب‌پایین‌نمۍ‌رود..!
[قَفس‌بشڪن، پَرم‌پـروازمۍ‌خواھد🌱]
یاربــــ😔 آمده‌ام تا ڪه قبولم ڪنی✋ وصل بہ اولاد رسولم ڪنی💚 سائل زهـراے بتـولم ڪنی✋😔 جز ڪرمت هیچ ندارم سند📜
دلم آسمون میخاد🔎📷
یاربــــ😔 آمده‌ام تا ڪه قبولم ڪنی✋ وصل بہ اولاد رسولم ڪنی💚 سائل زهـراے بتـولم ڪنی✋😔 جز ڪرمت هیچ ند
🍃 شر‌منده😞 ‌لطف ‌بی‌کر‌ا‌نت💫 ‌هستم شر‌مند‌ه ‌تر‌ین😞 بندگانت✋ ‌هستم یا ‌ر‌ب💖 اَنا‌سَائِل ‌ا‌لَّذِ‌ی اَعطَیتَـ📿ـه عمر‌یست🍃 د‌خیل ‌آستانت💫 ‌هستم
دلم آسمون میخاد🔎📷
و هوالشهید♥️ ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاه
و هوالشهید♥ ✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
4_5819147002033736003.mp3
1.81M
🎧 هوای حسین هوای حرم هوای شب جمعه زد به سرم 🎤 حاج مهدی رسولی 🌙 ❤️
سلام دوستان 👋 یه دختر خانمی هست که عید فطر میخوان عروسی کنن درواقع عقد کنن برن سر زندگیشون جهیزیه ندارن هر کسی مایله همت کنه که بتونیم با کمک هم چند تیکه وسایل براش تهیه کنیم .اجرتون با خدا🌺🖤 @Yahosein1380 ☝️☝️☝️ به لطف مرتضی علی علیه السلام امشب دل نیازمندی رو خوشحال کنیم 😔👌💔
دلم آسمون میخاد🔎📷
🦋✨ تعدادصلوات ها 🍃18043 دیروز☝️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌿🖤 امروز👇 🍃| 204000 ب یکی از اعض
دیروز 🍃| 18043 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌿🖤 امروز 🍃| 208913 اعلام کنید تا ۲۸رمضان فرصت دارید🌺👌 یکی از اعضا ۳۰۰۰تا هدیه کردن ان شاءالله گره از کارشون باز بشه همه همه، حتی اونی که یه صلوات فرستاده.🖤🌺
مداحی آنلاین - کیست این مرد که شب کیسه خرما میبرد - حیدر خمسه.mp3
4.64M
🔳 (ع) 🌿کیست این مرد که شب کیسه خرما می برد 🌿روز می آمد و از سینه نفس ها می برد 🎤حاج
علی مقصد هر راه هستی . . .
🍁🌙 💔😭 رنگ رخساره نشان ميدهد از سر درون ماندني نيست ، انا اليه راجعون😭
🍁🖤 . رفـقا یه امشبَ رو واسه ظهور امام عصر (ع)خیلی دعا کنید خیلییییییییییییییی😭 یجوری دعا کنید؛یه جوری التماس کنیم از خدا؛یجوری ملتمسانه برید درخونه خدا که ان شاء الله فردا مصادف با روز جمعه صدای هل من ناصر ینصرونی امام زمانمون رو بشنویم😭 دعای واسه فرج فراموش نشه که هر چی درد داریم از نبود امامونه😭 امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود (:💔
مداحی آنلاین - اومدم تنهای تنها - مهدی رسولی.mp3
5.49M
اومدم‌تنهای‌تنها من‌همون‌تنهاترینم😭💔
بٰاید‌خُداشَویٖ کِہ‌بِفَھمی‌عَلی‌ٖکہ‌بُود . .🖤 !
‌‌گَر‌گِداکٰاهِل‌بُوَد‌ تقصیرِ‌ صاحب‌خانہ‌ چیٖست . . !) . . 🖤)
▪️شب جمعه... ▪️ ... ▪️شب شهادت حیدر...😭 ▪️شب شهادت ... ▪️کاش شب ظهور هم باشد...😭
اخ اخ الهی من دورت بگردم اینجا بود که مولا فرمایش کردن ؛
ضَـربَت شَـمشِیر بَرفَـرقِ سَرم بآزِی بُود عُمر مَن بآ فآطِـمه بِین دَر و دِیوآر رَفت