eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.2هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
12.1هزار ویدیو
119 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
#پسران_‌علوے🌺🍃 🌹بـــــرادرم... او در گرماے تابستان چادر🍃 سر ميڪند،سخت است ؛ ولے تنها 3 ماه سخت است ، چادر آزادے حرڪت و دستانش را مے گيرد ، سخت است ولے نه زياد ؛ #چادر سر ڪردن مسئوليت مے آورد و انتظار🌺،  ☝️ولے تـــــمام اينها سخت تر از ڪار تو نيست ؛ سخت تر از ڪار تو نيست ڪه بايد در تمام طول سال سر به زير راه بروے💚 و از ميان مدادرنگے هاے متحرڪ😒 کوچه ها و خيابان ها، از ميان بانوانے ڪه نتوانسته اند خودنمايے شان را ڪنترل ڪنند ، سالم رد شوے🌸 ... از ڪار تو سخت تر نيست ڪه در اين هجوم بے مهاباے وسوسه هاے دلفريب و پليدے هاے نا جوانمردانه❌بايد پاڪـــــ باقے بمانے💛 ! و " خـــــداوند " مرد را قوے آفريد زيرا وظيفه ات بسے سنگين تر است👌 ؛ و اگر در اين آزمون ها پيروز شدے مردے خدايـــــے ميشوے❤️🍃 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
بزرگے میگفت: وقتے دیدے خــدا پشـت سرهـم هے داره بهـت نعمـت میده و ازاون طـرف تو هـم هے دارے تـو گنـاه غـرق میشے، بتـرس!!! •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
✨ #تقوادرفضاےمجازے حضرت زهرا«س»... •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
خرما‌گرفته‌‌بود‌دستش به‌تڪ‌تڪ بچه‌ها‌تعارف‌ میڪرد ±گفتم‌:مرسی ←گفت‌:چی‌گفتی؟ ±گفتم:مرسی ←ایستادو‌گفت‌:دیگه‌نگو‌مرسی بگو‌"خدا‌پدر‌و‌مادر‌تو‌بیامرزه :) ‌ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
ما شهادت دادیم که زیباست❤️ @shahadat_arezoomee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفته‌ی دیگه این موقع... #دست‌من‌را‌به‌محرم‌برسانید‌فقط •❥•❤️🌿 ↳ http://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
『♡』 روز من میگذرد با تپش ذکرِ حرم شب من پرشده هر ثانیه از فکر حَرم :) ♥️ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
47.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
كرم حسين علم حسين... یاد داده مادرم فقط بگم #حسین🌿 #سيد_مجيد_بنى_فاطمه •❥•❤️🌿 ↳ http://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
۞اَللَّهُمَّ‌اغْفِرْلِيَ‌الذُّنُوبَۍالَّتي‌تُحْرِمُنِیَ [الْحُسَیْنْ]۞ [«خدایا‌از‌من‌ببخش‌گناهانۍ‌را‌ڪه‌مرا از "حسین" محروم‌میڪندببخش»]
[ هواۍحسین ].mp3
5.37M
‌ |•🏴•| °[🎤]° ← ڪربلایی‌حمید‌علیمۍ 🎼 با‌این‌دݪ‌زارم‌ «حسین» خیلی ‌دوست‌دارم‌ «حسین» #دست‌مارا‌به‌محرم‌برسانید‌فقط •❥•❤️🌿 ↳ http://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 😌 #یادت_باشه❤️ #رفیق_شهیدم🌹 ┅═══✼❤️ @shahadat_arezoomee ما#شهادت داده ایم که شهادت زیباست
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 #رمان_طعم_سیب 💠 #قسمت_13 بعد از حس تلخی که دیشب داشتم صبح حدو
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 سریع تر لباسامو تنم کردم بعد هم چادرمو سرم کردم واز خونه رفتم بیرون. باترس و لرز رسیدم جلوی در دستمو گذاشتم روی دستگیره ی در نفس عمیقی کشیدم و درو باز کردم سرم پایین بود.یواش یواش سرمو بلند کردم. ولی یه دفعه رنگم پرید... پاهام سست شد... ماشین علی دیگه جلوی در نبود. از مردی که توی کوچه وایستاده بود پرسیدم. -اقا...اقا ببخشید...شما این ماشینی که اینجا پارک بود رو ندیدی؟؟یه پراید نوک مدادی... - تا چند دقیقه ی پیش با یه چمدون از خونه اومد بیرون و در قفل کردو رفت... آب دهنمو قورت دادم و گفتم: -دقیقا چند دقیقه ی پیش؟؟ گفت: -پنج دقیقه ی پیش... بغضم گرفت و با صدای یواش به اون مرد گفتم: -ممنون... نفس عمیقی کشیدم یه نگاهی به در خونه ی علی اینا انداختم.دقیقا با گذشتن من پنج دقیقه ی پیش از جلوی پنجره علی سوار ماشین شده و رفته...دیگه هیچ چیز قابل برگشت نیست... بغضم ترکید اشکام یواش یواش اومدن پایین... اصلا توان برگشتن به خونه رو نداشتم خصوصا اگر مادر بزرگ حالمو ببینه خیلی بهم میریزه.تصمیم گرفتم برم قدم بزنم.برام مهم نبود کجا فقط دلم میخواست تنها باشم... راه افتادم و خیابونارو قدم زدم.هیچی نمیفهمیدم فکرم خیلی درگیر بود...هیچ صدایی نمیشنیدم همینجوری که داشتم میرفتم رسیدم به یه پارک.صدای خنده بچه ها توی گوشیم پیچید... یاد اون روز افتادم که علی توی پارک با اون دوتا موتور سوار درگیر شد.یاد وقتی که تموم لباسش خونی بود. دلم خیلی گرفت... رفتم داخل پارک.شروع کردم به قدم زدن.به هر طرف نگاه میکردم بچه های قدو نیم قدو می دیدم که داشتن بازی میکردن. با خودم گفتم خوش به حالشون چقدر شادن.هیچ دل مشغولی ندارن.فقط دلشون به بازی خوشه. همینجوری که قدم میزدم روی یکی از نزدیک ترین نیمکت های پارک نشستم عمیق توی فکر بودم... دلم میخواست همیشه روی همین نیمکت بمونم... بعد از چند دقیقه متوجه شدم یکی داره با دست چادرمو میکشه... برگشتم رو بهش دیدم یه پسر بچه فال فروشه... با چشمای معصومش گفت: -خاله...یه فال ازم میخری من فقط نگاهش کردم. دوباره گفت: -خاله یه فال بخر ازم.مطمئن باش درست در میاد خاله... بازم نگاهش کردم. گفت: -خاله با شمام یه فال ازم بخر.توروخدا خاله. لبخند تلخی زدم و گفتم باشه فال ها چنده؟ -دونه ای دوتومن. -خودم بردارم؟یا خودت برام برمیداری؟ -خودت بردار خاله.بخت خودته! -باشه... ... نویسنده این متن👆: 👉 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕