eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.7هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
هرموقع دستتو بستنــــ.....بگو🍃یاعلی😭😭
هرموقع بے یاور شدیــــ.... بگو 🍃 یاحسن😭😭
هرموقع تشنه شدیــــ... بگو 🍃یا حسین😭😭
هرموقع شرمنده شدیــــ.... بگو 🍃یا عباس😭😭
اما اگه سیلے خوردے ، دستتو بستن ، بی یاور شدے ، تشنه شدے ، شرمنده هم شدے.... آروم بگو امان از دل زینب😭💔
خداحافظ اے، اے برادره زینب......😭💔😭
امان از دل زینب...😭💔💔😭
🌻 امام صادق عليه السلام: 🍀 وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فی الله لِیَستَنقِذَ عِبادَهُ مِنَ الجَهالَةِ وحَیرَةِ. 🍀 حسین خون قلبش را در راه خدا بخشید تا بندگان از گمراهی نجات دهد. •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
•❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
هر خنده ای جایز نیست •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
#عصر_عاشورا ذوالجناح آمد و احوال به هم ریخته اش ریخت برهم حرم از یال به هم ریخته اش صیحه زدزینب از اقبال به هم ریخته اش کربلا مانده و گودال به هم ریخته اش #سيد_حسن_رستگار •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
❤️به وقته عاشقی .... اول وقت فراموش نشود •❥•❤️🌿
ببینید کیا اخلاقشون شبیه یزید هست؟ ⭕️یزید سگ باز بود یزید اعتقادی به نجس بودن سگ نداشت یزید اهل رقص و آواز بود یزید موافق بی حجابی و برهنگی زنان بود یزید اهل شراب و قمار بود یزید احکام دین را تمسخر می کرد یزید با اهل بیت پیامبر دشمن بود چقدر شبیه بعضی ها؟؟؟!!!! /خیانت خواص #اصلاحات_فاسد #حب_الحسین_یجمعنا #حزبالله #حزب_الله @shahadat_arezoomee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ممنون که مارا در خطاهایمان یاری می‌کنید! کلیپی متفاوت از اهمیت امر به معروف و نهی‌ازمنکر @shahadat_arezoomee
مسابقه‌ی ما برای نزدیکی به امام زمان علیه‌السلام است! چون قرار است که خداوند آخرالزمانی‌ها را تربیت کند. @shahadat_arezoomee
#امام_حسین #شب_عاشورا نعل تازه به سم اسب زدن فکر که بود؟ که سراپای توباسطح زمین یکسان شد.. @shahadat_arezoomee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴شب شام غریبان 🏴حسین (ع) است. 🏴تمام عرش در 🏴دامان حسین (ع) است 🏴دگر این شب 🏴سحر از پی ندارد 🏴که خورشید جهان 🏴بی سر حسین (ع) است 🏴تسلیت یا صاحب الزمان (عج) 🏴تسلیت ای عزاداران مولا ع @shahadat_arezoomee
38.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید #واحد ( گفتى ميان خيمه برايت دعا كنم ) مراسم‌‌ عزادارى شب‌ عاشورا هيأت‌ راية‌العباس ( عليه‌‌‌السّلام ) با مداحى #حاج_محمود_كريمى دوشنبه ١٨ شهريور ١٣٩٨ 🔸🔸🔸 ✅ #حاج_محمود_کریمی @shahadat_arezoomee
Fadaeian_Moharam_9806_08.mp3
16.39M
💠من میخوام به کودکیم برگردم... ◼️ #شور 🔴 #محرم_1398 🎤 #سیدرضا_نریمانی @shahadat_arezoomee
سلام شب شهادت اباعبدالله و اصحاب رو به همه ی شما عزیزان تسلیت میگم التماس دعای فرج اللهم أشف کل مریض اللهم الرزقنی زیارت حرم کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢سخنان عاشورایی و حماسی سیدحسن نصرالله در شب عاشورا : 📍با حسین زمان می‌مانیم... 📍امروز آمریکا و اسرائیل می خواهند خیمه گاه ما را محاصره کنند، عمود این خیمه گاه امام خامنه ای و مرکز آن جمهوری اسلامی ایران است که مانند خیمه گاه امام حسین تحت محاصره قرار گرفته است... 📍این خیمه گاه ما، امام ما و حسین ماست. در این نزاع بی‌طرفی معنا ندارد؛ یا باید با حسین باشی یا با یزید...ما تصمیم گرفته‌ایم که حسینی باشیم ... 📍امشب و فردا به ترامپ و نتانیاهو اثبات می‌کنیم که تحت هر شرایط در کنار حسین می‌مانیم و اگر حسین زمان ما بگوید بیعت را از شما برداشتم، ما در میدان می‌مانیم و می‌گوییم : ای فرزند امام حسین تو را تنها نمی‌گذاریم @shahadat_arezoomee 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 #رمان_طعم_سیب 💠 #قسمت_۳۱ مامان کمی نگاهم کردو بعد با لبخند گفت
🍎 اتوبوس توقف کرد مسافرا پیاده شدن... چمدون ها روی زمین بود. از بین چمدون ها چمدون خودمو از دور دیدم و رفتم سمتش برش داشتم و دور شدم... رفتم سمت تاکسی ها... دوروبرمو نگاه کردم بغض عجیبی منو گرفت حس آدمی رو داشتم که یه عمره از وطنش دوره... گوشیم توی جیبم شروع کرد به ویبره رفتن... دایی رضا!!! ای وای...حتما فهمیده رسیدم تهران... با بی میلی جواب دادم: -بله؟ -علیک سلام آقا علی!دیگه مارو قابل نمیدونی!؟ -سلام دایی جان!این چه حرفیه... -خونه ی ما مگه خونه ی غریبست که میخوای بری مسافرخونه اونم توی شهر خودت! -نه نه...نمیخواستم مزاحمت ایجاد کنم... داد زد و گفت: -این چه حرفیه....زود باش تا نیم ساعت دیگه اینجایی... بعد هم گوشی رو قطع کرد...نفس عمیقی کشیدم و گوشیو گذاشتم توی جیبم... راننده تاکسی زد روی شونم: -دادش کجا میری؟ -نگاهش کردم و ابروهامو انداختم بالا و گفتم: -تا سه راه چقد میبری؟؟ رفت سمت ماشین سوار شد و گفت: -بیا با انصاف میبرم. رفتم سمت ماشین چمدونمو گذاشتم صندوق و راهی خونه دایی شدم... به نیم ساعت نرسید که رسیدم جلوی خونشون... نفس عمیقی کشیدم و زنگ درو زدم... زندایی آیفن رو برداشت و گفت: -کیه؟؟ -سلام زندایی... -سلام علی جان بفرما بالا... درو باز کرد و من پله هارو یکی یکی رفتم بالا... دایی جلوی در بود...هم عصبی هم ناراحت هم خوشحال... اومد طرفم محکم بغلم کردو گفت: -سلام دایی جان!!مارو قابل دونستی بیای؟؟ خندیدم و گفتم: -دایی این چه حرفیه نگو... زندایی_ رضا جان انقدر اذیتش نکن خسته شده از دیشب تو راهه... بعد هم رو کرد بهم و گفت: -بیا علی جان...بیا داخل... رفتم داخل خونه و بعد از یه گپ کوتاه و صحبت با دایی و زندایی برای استراحت رفتم اتاق... نشستم پشت پنجره... سرمو گذاشتم بین دوتا دستم... تموم تهران بوی زهرا رو میده...داره دیوونم میکنه...دلم آروم و قرار نداره...میترسم آخر بزنه به کلم!!!! فکر زهرا و تهران و خاطره ها داشت دیوونم میکرد... باید سریع کارمو تموم کنم و برگردم پیش مامان و بابا...وگرنه اتفاقی که نباید بیفته میفته... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
رمان_طعم_سیب راوی : زهرا❣ زهرا_مامان ...پس امیرحسین کی میاد!!!من دیرم شده!! مامان_دختر چقدر عجله داری یکم صبر کن الان میاد توام با خیال راحت برو... زنگ خونه به صدا در اومد دوویدم سمت در امیرحسین پشت در بود یه دونه زدم تو بازوش و گفتم: -پس کجایی تو!! بعد هم با عجله رو کردم به مامان و گفتم: -مامان من دارم میرم کاری نداری؟ -نه عزیزم زود برگرد... -چشم. درو بستم کفش هامو پام کردم و با عجله رفتم بیرون...گوشیمو از جیبم درآوردم و شماره گرفتم بعد از پنج تا بوق گوشیو برداشت: هانیه_چیه؟؟؟ من_سلام من تازه دارم راه میفتم ادرس دقیقو برام پیامک کن... -تازه راه افتادی؟؟؟ای بابا.الان پیام میدم.خداحافظ... رفتم سرکوچه و سوار تاکسی شدم بعد از چند دقیقه هانیه آدرس رو برام فرستاد.به نیم ساعت نکشید که رسیدم...ولی فضا پیچیده بود...نمیدونستم کدوم طرف باید برم یکم دورو بر خودم چرخیدم از این کوچه به اون کوچه... خسته شدم نفس عمیقی کشیدم و تصمیم گرفتم اجبارا از یکی آدرسو بپرسم...خیابون خلوت بود یه آقایی روبه روی یکی از مغازه ها ایستاده بود رفتم طرفش و گفتم: -آقا ببخشید... برگشت...گوشیمو گرفتم سمتش و گفتم: -آقا ببخشید این آدرسو میشناسین...؟ نزدیک تر شدو گفت: -کدوم آدرس؟؟؟ یه لحظه قفل شدم صداش آشنا بود... نفسمو حبس کردم...و بعد رها کردم با شماره ی نفس هام سرمو آوردم بالا...چشمام تو چشمای سیاهش گره خورد پلک نمیزدم اونم دیگه چیزی نمیگفت...یک دقیقه خیره به صورت هم بودیم... بعد از یک دقیقه دستشو گذاشت روی قلبش... یه قدم رفتم عقب...اشکم سرازیر شد... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
و حالا دیگراز خواهری خسته و تنها می‌خوانند از بانویی که به تنهایی بارِ غمِ عاشورا را به دوش می‌کشد و از پناهِ عالمی می‌خوانند که خواهرش بی‌پناه است... سلامٌ عَلی قَلبِ زینَبِ اَلْصَبور.. •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕