🍃🎈
←دعاڪنیدمنم مثل عمو شهیدبشم😔
|•زمینے شدنت مبارڪ
مردآسمانے•|😍
#شهید_نعمٺ_اللہ_ڪشاورز
🎂تولدٺـمبارڪ🎂
@shahadat_arezoomee
🍃🎉🎈
🍃👌
#سخݩ_بزرگاݩ
📌دو سه شب، نیمههاے شب را بیدار بماڹ و نماز شب بخواڹ، بعد از آن ببیڹ! معجزهها را..🙂
🎤میرزا اسماعیݪ دولابے(ره)
@shahadat_arezoomee
🍃🌹
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#مردهاهم_امانتدار_حضرت_زهراند🗣
تنها بانوان نیستند که چادر را به ارث میبرند، مردهاهم همپای بانوان چادرخاکی مادر را به ارث میبرند✍
وظیفه حفظ وسیانت آن را دارند✏️
همیشه به دخترانی که چادر را زمین میگذارند گوشه میگیرم❌
اما به مردانی که زنان خودرا مجبور به بی چادری میکنند هم گوشه میگیریم✖️
در این سرزمین مردانی را داریم که چادر را درک کرده اند وحافظ آن هستند وبانوی خودراهم امانتدار میکنند🌺
پشت بانویشان کوه میشوند وحامی🌹
وامر به معروف میکنند مردان دیگررا برای حافظ بودن چادرخاکی🌼
#مردان_فاطمی🌸☘🌸
@shahadat_arezoomee
همین حالا، هرجا ڪه ایستادے...
رو ڪن سمٺ گنبد وبارگاه امام رئوف وسلا م بده☺️
مطمئن باش ایشان رو یادشون ڪنی، یادٺ میڪنند...✋🙂😍
@shahadat_arezoomee🕊
🍃💔
هیچ حرفے براے گفتن ندارم...🤐
شرمنده ام از اینڪه بےیار زنده ام هنوز...😭
🌹یاصاحب الزمان🌹
||این جمعہ هم گذشت||
❤️ #دو_مدافع ❤️
قسمت۵۶ و۵۷
آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم
قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ
همہ چشم ها سمت مـݧ بود همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم
خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده
بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم
روپاهام بند نبودم کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم تا خداحافظے علے تموم شد
اومد سمتم تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد همہ ے نگاه ها سمت مـا بود
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد
چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم وقلبم بہ تپش افتاد
چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد
هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم
قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ
اردلاݧ سوار ماشیـݧ شد
کاسہ ے آب دستم بود علے براے خداحافظےاومد جلو
بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد
لبخندے زد و گفت :اسماء بوے تورو میده
قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش
بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم
اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے
پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
خوب خانم جاݧ کارے ندارے؟
کار داشتم کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد
چیزے نگفتم
دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت :دوست دارم اسماء خانم
پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت
با هر سختے کہ بود صداش کردم
علے
بہ سرعت برگشت.جان علے؟
ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم :خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام
چند دیقہ سکوت کرد و گفت:باشہ عزیزم
کاسہ رو دادم دستش بہ سرعت چادرمشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم
زهرا هم با ما اومد
بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو
احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم
از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم
نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم:علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا
اخمے نمایشے کردو گفت :مگہ نبودم
ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم:ݧ شبیہ علے مـݧ بودے
بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت :ایـݧ دیگہ چرا آوردے؟؟؟
خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے
سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم:علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم؟
یکمے فکر کردو گفت:بہ ماه نگاه کـݧ
سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم
لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم
علےوتند تند زنگ بزنیا
چشم
چشمت بے بلا
بقیہ راه بہ سکوت گذشت
بالاخره وقت خداحافظے بود
ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم
اردلاݧ زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ
تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے برگردیا مـݧ منتظرم
پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پاییـݧ
دلم ریخت
دستشو گرفتم:علے ،جوݧ اسماء مواظب خودت باش
همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش
بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود
سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود
اسماء جاݧ مـݧ برم؟
قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم :برو اومدنے گل یاس یادت نره
چند قدم عقب عقب رفت دستشو گذاشتم رو قلبش وزیر لب زمزمہ کرد:عاشقتم
مـݧ هم زیر لب گفتم:مـݧ بیشتر
برگشت و بہ سرعت ازم دور شد
با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم
"در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن
من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود"
وارد فرودگاه شد در پشت سرش بستہ شد
احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد
سعے کردم خودمو کنترل کنم کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ کاسہ هم ازدستم افتاد و شکست
بغضم ترکید و اشکهام جارے شد زهراو اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم
اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے دادمیزد
خوبے؟
نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم
با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ
سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم
اومدنے با علے اومده بودم حالا تنها داشتم بر میگشتم
هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم
تا اسم کهف اومد سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟
هیچے میگم میخواے بریم کهف؟
سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم
قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد
ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم ....
❤️ #دومدافع ❤️
@shahadat_arezoomee
🍃❤️❤️🍃❤️❤️🍃
🍃💔
|•سخٺ اسٺ ڪہ عاشق
شوے ویارنخواهد•|
😔
#شبتون_حسینے
@shahadat_arezoomee
🍃✨