فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
#حرف_دل
#من_حسینو_رها_نمیکنم
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
@shahadat_arezoomee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️امام حسین (ع) فرمودند:
🌴اَللّهُمَّ لا تَسْتَدْرِجنى بِالاِحسانِ وَ لا تُؤَدِّبْنى بِالْبَلاء.
🌴خدایا! با غرق کردن من در ناز و نعمت، مرا به پرتگاه عذاب خویش مَکشان و با بلایا (گرفتارىها) ادبم مکن.
📖الدُّرًّةُ البَاهرة من الأصدَاف الطّاهِرة،ص 23.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@shahadat_arezoomee
#خاطرات_شهدا 💌
.
در #نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.
.
روز سوم وقتی خواست از خانه 🏡بیرون بیاد که چشماش👀 سیاهی رفت.
.
می گفت : مثل #ارباب همه جا را مثل #دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
.
🌺از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
.خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری ✨
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
@shahadat_arezoomee
💠تو در روز عاشورا شهید خواهی شد💠
🌸بعــد از شــهادت اصغر وصالی، ابراهيــم را ديدم كه با صداي بلنــد گريه ميكرد. ميگفت: هيچكس نميداند كه چه فرماندهاي را از دست دادهايم، انقلاب ما به امثال اصغر خيلي احتياج داشت.
🌸اصغر در حالي كه هنوز چهلم بردار شهيدش نشده بود توفيق شهادت را در #ظهر_عاشورا به دست آورد.
🌸ابراهيم براي تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گيلانغرب بــه جا مانده بود به تهــران آورد. در حالي كه به خاطر اصابت تركش، تقريبًا هيچ جاي سالم در بدنه ماشين نبود! پس از تشييع پيكر شهيد وصالي سريع به منطقه بازگشتيم.
🌸ابراهيم ميگفت: اصغر چند شب قبل از شهادت، برادرش را در خواب ديد. برادرش گفته بود: اصغر، تو روز عاشورا در گيلان غرب شهيد خواهي شد.
@shahadat_arezoomee
هدایت شده از 💥چالش کده💥
شماره بنر🌟💢5💢🌟
اسم شرکت کننده💋🌙مریم🌙💋
نوع چالش👀🏃سین زدنی_سرعتی🏃👀
جایزه برنده چالش🌹🌸15هزار شارژ🌸🌹
✳✳✳چالش های متنوع با جایزه های شارژ برگزار میشود؛شما هم دوست داشتید میتوانید عضو کانالمون شوید و کلی شارژ ببرید✳✳✳
👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1231355925C09f55e66fb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ #شور احساسی
🍃عاقلا واسه ما دعا نکنید
🍃پیش ما کسی رو صدا نکنید
🎤 #جوادمقدم
@shahadat_arezoomee
ما شهادت دادیم که #شهادت زیباست❤️
دیروز در وادی السلام نجف اشرف مهمان شهید ذوالفقاری بودیم
نائب الزیاره ی دوستان هستیم 🙏
#ارسالی_اعضا
@shahadat_arezoomee
ما شهادت دادیم که #شهادت زیباست
﷽
⁉️چرا امام زمان(عجل الله فرجه) غایب هستند؟
✅ اگر مثلا سر کوچهای لامپ نصب کنند و هر سری بشکند، وقتی این کار تکرار بشود، دیگر لامپ بعدی را نصب نمیکنند؛
✅وقتی ۱۱ امام معصوم (علیهم السلام) که هر یک چراغ هدایت بودند را، کشتند، خدا امام دوازدهم را در پرده غیبت نگه داشت.
#استاد_قرائتی
#پرسش_مهدوی
#موانع_ظهور
◾ صدای گريه تان پير کرده عالم را
بيا که با تو بپوشم لباس ماتم را
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
#بیو
گُـذَرِ تَـکْ تَـکْ ثـانیـههـاي عُـمْـرَمْ.،.بـه قَـدیـمـي شُـدَنِ نـوکـَــریَـتْـ ميارزد...🙂
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
🔰تمثیل زیبایی از منتظران ظهور ...
🔸مرحوم #حاج_اسماعیل_دولابی
🔹پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند.
🔹یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
🔹 اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همهجا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد. هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم. آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم، هی میدید این خوشحال است، ناراحت نمیشود. وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد.
🔹ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش.
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید.
@shahadat_arezoomee
■ اگر نماز قضا بشه میشه جبران کرد ، اگر روزه قضا بشه میشه جبران کرد
□ ولی اگر ولایت قضا بشه ، نمیشه جبران کرد
□ یکبار در سقیفه قضا شد ، حضرت زهرا (س) را شهید کردند ،
□ یکبار در صفین قضا شد ، حضرت علی (ع) را شهید کردند .
□ یکبار در کوفه قضا شد ، تابوت امام حسن (ع) تیرباران شد.
□ یکبار در کربلا قضا شد ، بر پیکر امام حسین (ع) اسب تازاندند.
■ مواظب باشیم ولایتمان قضا نشود.
@shahadat_arezoomee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #حسن_عباسی:
تئوریسین خاتمی، سروش بود.
از تئوریسین روحانی، "جواد طباطبائی" چی میدونید؟ صاحب نظریهی "مرگ اسلام"❗️
میدونید روحانی به این آقا جایزه ویژهی جشنواره علوم انسانیرو داده؟
#دلدادگی
#سرطان_اصلاحات
#دولت_ذلت
#افساد_طلبان
@shahadat_arezoomee
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 سخنان طوفانی یک #جوان درپاسخ به #زیبا_کلام که گفت"چرا رهبرپاسخگو نیست؟"👌
🔵این فیلم به خیلیا کمک میکنه حقیقت رو بفهمن!
🔻ماشاءالله علی زکریایی👌
بازپخش به خاطر روشنگری
❌اگه رهبری حرف بزنه میگن دیکتاتوره و نمیذاره کار پیش بره.حرف نزنه میگن رهبر کجاس؟!
👈براستی که هر کار بکنی دهان جاهلان بسته نمیشود...
#حـتـمـا_بـبـیـنـیـد 🔻
#نـشر_حداکثری_واجب 🔻
💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج 💚
@shahadat_arezoomee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موضع انقلابی محمدحسین پویانفر؛
توی بانک میری ربا هرچی هم مراجع میگن، کسی گوش نمیکنه!
بین جبهه انقلاب اسلامی و کاری که آقایون دولتی انجام میدهند فرق است!
جبهه انقلاب اسلامی یعنی مبارزه با فقر، جلوی استبداد ایستادن...
@shahadat_arezoomee
🔘 #پست_ویژه
🌿مقری داریم بنام الوارثین درفکه،اولین سالی که رسول رامنطقه بردم،سال اول راهنمایی بود،به رسول قبرهایی رانشان دادم وگفتم که بچه ها شب می آمدنددراین قبرها رازونیازمی کردندونمازشب می خواندند وبرای هرشهیدی هم که شهید می شدمایک قبرسمبلیک درست می کردیم،خلاصه وقت اذان رسید.
🌿مانمازرادرآن منطقه خواندیم و پس ازنمازدیدم رسول نیست.آنقدردنبال رسول گشتم و بالاخره متوجه شدم که درداخل یکی ازاین قبرهارفته وچفیه را کشیده روی سرش وبه سجده رفته و درحال گریه کردن است.
به نقل از پدر #شهیدرسول_خلیلی🌷
@shahadat_arezoomee
دلم آسمون میخاد🔎📷
رمان_طعم_سیب #قسمت40 مامان_بهتره که به اتفاق خانواده بیایین... علی_بله حتما... بعد از چند دقیقه
رمان_طعم_سیب
#قسمت41
گوشیم زنگ خورد...
پشت خط:هانیه...
آهی کشیدم و از سر عصبانیت رد تماس دادم...
دوباره زنگ زد و من دوباره رد تماس دادم...
پیام داد:
+معلوم هست چی میگی؟؟؟این چرتو پرتارو کی بهت گفته؟؟ینی چی که برام متاسفی؟!
جوابشو ندادم...
بازم پیام داد:
+زهرا جواب بده ببینم...خب بگو چی شده تا من بتونم جواب درست بدم...
بازم جواب ندادم و همچنان پیام پشت پیام...
گوشیمو سایلنت کردم و بعد از مدت کمی تفکر خوابیدم...
صبح با صدای زنگ خونه از خواب پاشدم...
تلفن رو با بی حوصلگی برداشتم و گفتم:
-بله؟؟؟😒
صدای آشنایی گفت:
-سلام دخترم.
-سلام.
-حالت خوبه.
-ممنونم!!!!
-شناختی؟
-صداتون آشناست ولی نمیدونم کی هستین؟!
-خانم صبوری هستم!
چشمام گرد شد دستو پامو گم کردم و گفتم:
-إ...!!!سلام...مهناز خانم حالتون خوبه؟؟
-الحمدلله مامان جان تشریف دارن؟؟
-نه نیستن خونه...
-برای امر خیری مزاحم شدم!
خندمو کنترل کردم و گفتم:
-تشریف ندارن.
-خب دخترم اینو که گفتی!هروقت اومدن منزل بگین من تماس گرفتم.
-بله چشم.
-ممنون عزیز.خدانگهدار.
گوشیو محکم کوبیدم سرجاش!!!فقط از استرس و شایدم خوشحالی!!!یا شاید عصبانیت!!!
زنگ زدم مامان...
بوق اول بوق دوم...
-جانم؟؟
-سلام مامان کجایی کی میای کی رفتی؟
-سلام عزیزم چخبره!!!
-مهناز خانم زنگ زده بود.
-إ جدی؟
-کی میای؟
-پشت درم.
گوشیو قطع کردم و رفتم جلوی در.
درو باز کردم نتونستم خندمو جمع کنم گفتم:
-مامان مهناز خانم زنگ زده بود...
مامان خندید گفت:
-دختر نیشتو جمع کن تو چرا انقدر هولی؟؟؟؟
-یه بار گفتی زنگ زده دیگه!
تلفن دستم بود گفتم:
-بیا بیا!!شمارش افتاده زنگ بزن!
مامان یکم نگاهم کردو بعد گفت:
-حقا که دختر منی!!!
بعد هم دوتایی زدیم زیر خنده...
مامان زنگ زد مهناز خانم و کلی حرف زدن مقرر شد فردا شب قرار خواستگاری بذارن انگار علی هماهنگ کرده بودو قضیه رو به مادرش گفته بود...
و اوناهم تو راه برگشت به تهران بودن...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
رمان_طعم_سیب
#قسمت42
گوشیم هم چنان سایلنت بود...میلی به چک کردنش نداشتم...
حوصله ی دوباره حرفای بی خود هانیه رو نداشتم...
امیرحسین هنوز هم توی اتاقش خواب بود...از آشپز خونه یه لیوان آب یخ برداشتم در اتاقشو یواش باز کردم...رفتم بالا سرش و ریختم توی یقش یک دفعه مثل برق از جا پرید!!!!
امیرحسین_چیکار میکنی؟؟؟؟؟
زدم زیر خنده اونم که تازه از خواب پاشده بود عصبی بود از کارم یه دادی زد و پتو رو کشید روی سرش...منم پتو رو از روش برداشتم و گفتم:
-پاشوووو آبجیت داره عروس میشه!
یهو غیرتی شد بلند شد گفت:
-چه غلطا؟با اجازه ی کی؟
-اوووو توعه نیم وجبی واسه من تعیین تکلیف نکنا!!!
با اخم داشت نگاهم می کرد که یک دفعه با متکا رفتم توی صورتش اون می زد و من می زدم داشتیم میخندیدیم که یک دفعه مامان صدام کرد:
-زهرا؟؟؟
-بله مامان؟؟؟
-بیا تلفن کارت داره!!!
از جام بلند شدم با سرعت رفتم بیرون از اتاقش و گفتم:
-کیه؟؟؟؟
-دوستته...
اخمام رفت تو هم و گفتم:
-دوستم؟؟؟
-آره میگه اسمش هانیه س...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
ڪپی رمان بدون ذڪر نام نویسنده گناه محسوب میشه
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕