eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.6هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
✨یڪ سرے نعمت ها عام هستن وهمه میتونن ازشون استفاده ڪنن... 👈مثل خورشید🌞 اما بعضے ها خاصن... هرڪسے لایق درڪش نیست!😌😏 یه نعمــٺ خاص مثل ما...😍❤️ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
جهاد ادامه دارد🌱👌
✋امشب شب 🌙 جمعه ست 😭 ۅَ اِمرۅز یَنے چهارم 👏 تَۅَݪُّدِه🎁شَہـیـ😍ـدِه اِسمِشۅ نِمیگَم😄...عَڪسۅ بازڪُن نِۅِشتِہ🤠 ٺۅ 😢 اِمرۅز صَݪَۅاٺ بِفرِسٺ 😕 هدیِہ ڪُن بِہ شَہید 🧐 شَہید هَم اِمشَب 🙂 پیش اَرباب تۅ رۅ یاد ڪُنِہ🤩 اَز ٺۅ اِسم بِبَرِه😎 ٺِعداد صَݪَۅاٺِٺ🎁رۅ بِہ آے دے زیر بِفرِسٺ 📩 @cha2re_khaki مُنٺَظِرِٺَم🤔 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
الله بهجت(ره) مےفرمایند: مانند لیمو شیرین🍋 اسٺ؛هرچه از اول وقت دورتر شود تلخ تر مےشود.😣😖 هرڪه عادت به تاخیر نمازها کرده؛خود را براے تاخیر در امور زندگی آماده ڪند!!!🍃🌀 👈تاخیر در ؛تاخیر در ؛تاخیر در اولاد؛تاخیر در . 🌱هرقدر ڪه امور نمازت منظم باشد امور زندگیت هم تنظیم خواهد شد.😊💫 ✅ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یهویی☺️ همین الان به اندازه شارژ گوشیت⚡️ بگو:👇 💕اَعوذُ بِا الله مِنَ الشیطانِ الرّجیم💜 اگر انجام دادید😊 به آیدی زیر اطلاع بدید:👇🏻 @labaykyaseyedali 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
بازم ممنون ❤️😇🌸
✨ارسالی اعضا 💖 😆😆😆
🌸•🍃 🌿| امام صادق علیه السلام 🖇از دوستی و همنشینی کسی که تورا از یاد خدا باز می دارد دوری کن زیرا که او از دوستان و یاران شیطان است . 📚دارالسلام 🌷🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
📌•📎° 💌🍃•| مَن نهَی عَن المُنکر اَرغَم انُوف الکَافرِین کسی که نهی از منکر نمایید کافران را بر خاک مالیده است 👌 . . . 📒نهج البلاغه/حکمت:۳۱ 🌷🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
4_5915828141795837512.pdf
3.54M
پیشنهاد یکےازبهترین‌کتابها‌در‌بخش "خاطرات‌دفاع‌مقدس" کتاب خاطرات‌شهید‌مجاهدوعارف 📚
🌷در نتیجه "فرهنگ یادگیری جمعی هوشمند" است که ظرفیت و کارآیی قاسم‌ سلیمانی ها در عملیات فتح المبین، فراتر از طریق القدس ظهور می یابد و در عملیات بیت المقدس، فراتر از فتح المبین به فعلیت می رسد و در والفجر ۸ و کربلای ۵، شاهد بروز عینی توانمندی تکامل یافتۀ آنان هستیم. 🌷قاسم عزیز ما پس از پایان جنگ، در فرماندهی قرارگاه جنوب شرق کشور، ناامنی و شرارت که از سیستان و بلوچستان تا نزدیکی سیرجان رسیده بود را با کمترین هزینه و با بکارگیری بهینۀ نیروها و مشارکت مردم منطقه، حل می کند، در جنگ ۳۳ روزه با رژیم صهیونیستی در کنار فرماندهان غیور و شجاع حزب ا... و با بکارگیری خلاقانه تجارب دفاع مقدس می درخشد و در نبرد با داعش، برپایه به کارگیری هوشمندانه و جهش زای تجربه‌های دفاع مقدس به پیروزی می‌رسد. 🔅محسن رضایی در مقدمهٔ کتاب شهید سلیمانی
💠روایت یک عکاس از 15سال همراهی با حاج‌قاسم ✍حاج قاسم، همیشه از دوربین فراری بود. دوست نداشت از او عکس و فیلم گرفته‌شود. در مواجهه با ما که کار ثبت عکس را انجام می‌دادیم، همیشه با ناراحتی می‌گفت: «نگیر، نگیر!» گاهی حتی کار به برخوردهای شدید و تند می‌رسید. البته بعدش از ما دلجویی می‌کرد. یک‌بار بعد از این اتفاق، صورت مرا بوسید و گفت: بوسیدمت که بدانی دوستت دارم، مثل پسرم،اما من هم معذوریت‌هایی دارم... معذوریت‌های حاج قاسم اما فقط برای مناطق عملیاتی و ماموریت‌های حساس بود. وقتی موقعیت‌های خاصی مثل دیدار با خانواده شهدا پیش می‌آمد، رفتارش کاملاً تغییر می‌کرد!! در این مواقع، خودش از عکس گرفتن استقبال میکرد. دست دور گردن فرزند شهید مدافع حرم می‌انداخت و میگفت: حالا بگیر
🎈 * زبان حال مدافعان حرم ؛ "زیبایی عشق را نشان خواهم داد "دل را به نگار رایگان خواهم داد "در قلب من احساس پشیمانی نیست "گر زنده شوم دوباره جان خواهم داد 🌸 ❤️ 🌱 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌•✿❀ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
. ❌ واقعیتی از که ۴۰ سال است از شما مخفی کرده اند. . . ❌ چارت سمت راست: میزان پولی که مردم آمریکا درحساب خود دارند. ۴۵ درصد یک دلار هم در حساب خودندارند یعنی هر چه درآمد دارند بابت هزینه ها می رود. ۲۴ درصد کمتر از ۱۰۰۰ دلار دارند. . . *پ.ن: برای اینکه از لحاظ قدرت خرید درک درستی از فاجعه زندگی در آمربکا داشته باشید، باید بدانید که معنای این آمار این است که ۷۰ درصد آمریکایی ها حتی به اندازه اجاره یک واحد ۵۰ متری در کوچکتریت و ارزان ترین شهر این کشور را هم پول ندارند. 😔😔 . . ❌ چارت سمت چپ: هر خانواده آمریکایی به طور متوسط ۲۸۰ هزار دلار دارد(تکرار می کنم ۲۸۰ هزار دلار)😔. ۱۶ هزار دلار روی کردیت کارت (با قرض از بانک خرید روزانه کرده و نتوانسته پس دهد)، ۲۹ هزار دلار وام ماشین(در آمریکا ماشین را راحت به شما می دهند تا سریع با مصرف بنزین گران جیب کمپانی های نفتی را پر کنید و بعد تا آخر عمر قسطش را بدهی)، ۵۰ هزار دلار وام دانشجویی (بهترین دانشگاه های ایران است و دانشگاه های آمریکا پولی است) و ۱۸۲ هزار دلار وام خانه. منبع: https://bit.ly/2RPmMMZ https://bit.ly/2ROI258 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
. ❌ واقعیتی از #آمریکا که ۴۰ سال است از شما مخفی کرده اند. . . ❌ چارت سمت راست: میزان پولی که مردم آ
☘راستی امریکا ۱۴ میلیون فقیر دارد . . . این بود اقتصاد امریکا که هی تو سر ایران عزیز میزدید..؟؟😢 مسیح جون مارم ببر😅 😒👊اینهارو بکوبید تو صورت کسایی که قوه خودتحقیریشون بیش از حد فعال میباشه و دوست دارن توهوای کالیفرنا نفس بکشن . . . حاج‌ابراهیم حامدی(اِبی) بزنه کمرتون😅 نگید کی حاجی شد ک تعجب میکنم..!!☹️ بابا کنسرت عربستان(طنطوره) رو یادتون رفته..؟تازگیا بودااا حاجی فدای تو بشه 🌸ومن الله التوفیق
تا آخــر پای عقیده مان ایستاده ایم💪..... ما را بنویسید فدائیان انقلاب🇮🇷✌️ 🌷🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من خانہ ےتاریڪم و محتاج بـہ نـورم لطفے بڪن اے دوست ! ڪمے پنجره ام بـاش.... 🕊 مبارڪ رفیق🌷🌱 حمید سیاهڪالے مرادے💚🥀 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم آسمون میخاد🔎📷
😍✨ داستان برگرفته از حقیقت است، حقیقتی که از خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق رخ داد و با گرد آوری خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان این شهر مخصوصا سردار شهیدمون در قالب داستانی عاشقانه نگاشته شده است امیدوارم با خواندن این داستان بیشتر از قبل قدردان شهدای مدافع حرم باشیم🥀 تقدیم به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم،شهدای آمرلی و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ♥️🌱✨
دلم آسمون میخاد🔎📷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کر
و هو الشهید♥ ✍️ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍️نویسنده: 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee