eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم آسمون میخاد🔎📷
ادامه سوال چطوری میتونیم بنده یِ شویم سلام بر اهل بهشت حالتون خوبه انشالله؟🌱 دیروز باهم درمورد اهمیت اندیشه و مطالعه درمورد دین پرداختیم اینکه ما شیعه هستیم و از ارکان مهم سیره ی امامان و پیامبر تعقل بوده و اگر ما جایگاهی برای این ارزش قائل نشیم چه اتفاقی می افته؟ در اسلام همانطور که به نماز و روزه اهمیت داده شده به اندیشه و مطالعه هم تاکید شده اونقدر که وقتی وحی بر پیامبر نازل شد جبرائیل گفت (بخوان) نگفت بخواب، بخور ،زکات و خمس بده گفت بخواان قرآن رو بخوان و مطالعه کن ! در دنیای امروز که هزار تا فرقه مختلف ایجاد شده برای اینکه استوار باشیم و شک و شبهه ای برامون ایجاد نشه بایدددد مطالعه ی زیادی داشته باشیم حالا درمورد چی؟! در مورد فلسفه حجاب ، اهمیت علمی نماز ، سیاست های کثیف غرب و امریکا، فلسفه عاشورا، و از همه مهم تر و مهدویت هست مگر نمیخوایم سرباز آقا باشیم کسی میتونه سرباز خوبی باشه که اطاعت کنه برای اطاعت هم نیاز به این دارد که ما با مغز و دل و جان و یا به عبارتی تک تک سلول های وجود امیر‌رو قبول داشته باشه و با ادله ی منطقی بتونه از ایشون دفاع کنه چه بسیار افراادی همین روزا هستن که خودشون رو سرباز رهبر میدونن اما وقتی تو فضای مجازی به ایشون توهین میکنن نمیتونه مجاب شون کنن به علت تعصبی که به رهبر دارن اما اگر به اندازه ی این تعصب با علوم سیاسی آشنا بودن میتونستن قانع شون کنن که اصلا فلان مسئله در حیطه کاری رهبرنیست اما درعوض در صفحه اینستاگرامی ایشون زیر پست هاشون پر از قربان صدقه است! اکیدا نمیگم نباید محبت مون رو به رهبر ابراز کنیم اما اگر واقعا میخواهیم محبت مون رو ثابت کنیم باید زمانی که ایشون نیاز دارن و دارن هتاکی میشن ازشون دفاع کرد نه با دعوا نه با تعصب نه با فحاشی! در آخر حتمااا حتمااا به نویسنده ی کتابی که میخونین حتما توجه‌کنین چون میتونه نویسنده ذهن مون رو که مثل یه خمیر میمونه حالت بده و چه کتاب های مذهبی ای بودن که هدف های منفی ای داشتن و سبب گمراهی شدن... {ادامه دارد} ببخشید با تاخیرگزاشتم انشالله این بحث ها در‌مورد اینکه بهتر بتونیم سربازی آقا امام زمان عج الله و نایب شون رو بکنیم ادامه دارن♥ امشب شبِ قدرِ اهمیت مطالعه چند برابرِ بسم الله بگین شروع کنین✨ صحبت کنیم باهم😊 { @ireyhanee}
اعمال 🌱 التماس دعا... 🔅🍃امشب اعمال یک عمرم نوشته میشه اگر تقدیرم بد نوشته شده ،میتونیم با اعمالمون برگردونیمش 👌😔 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
توصیه‌هاے رهبر انقلاب دࢪباࢪه شب‌هاے قدࢪ🌱👌 🖤♥️🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏اگر دلمون خیلی برای مسجد و مراسم مذهبی و اماکن معنوی تنگ شده بود اما امشب بدون ‎ و ‎ و رعایت اصول بهداشتی به مراسم احیا رفتیم، بدانیم که اون عکس هایی که دارند از حواس پرتی و عدم رعایت ما میگیرند فردا تیری به سوی حضرت آقا و مراسم مذهبی و اماکن مقدس خواهد شد "‌محمد رضا حدادپور جهرمی" 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
♥️🍃 . . حرفم، حرف ساده ايسٺ امشب مرا ياد ڪن در هر "اَلْغَوْثْ" ڪہ ميگويى🖤 شايد بہ حق "يا رَبْ" گفتنٺ "خَلِّصْنا"يٺ براب من هم مستجاب شود🌱 . . الٺماس دعاےویژه 🥀 🌓✨ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ✍️نویسنده: 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
وقتے ڪه مجیر خواندم و جوشن و قرآن بـر سر وقتے ڪه زدم ناله و از اشڪ دو چشمم شد تر یڪ خواسته از درگه تو فقط تـمنــّا ڪـردمــ یڪ نیم نگاهے و رسان صاحب ما را دیگر 🖤 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
به کسانی که درحق شون کوتاهی یا بدی کردین بفرستین💔 انشالله ببخشن به حق این شب عزیز♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب به دست صاحب الزمان امضا شود💔
خدا کند که برات کربلایمان...
الهی دورت بگردم مولاجان چقد مشتاقانه به دیدار فاطمه ات میری 😭💔
4_5906867422677172550.mp3
7.03M
﷽ واحد_خسته شدی از این زمونه... 🎤بامداحی: حاج مهدی رسولی ▪️
الغوث الغوث .... 🤲💔😭
🖤 صاحب قدر کجایی که هـمه قدر تویی...💔😔 🖤 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
اولین شب قدر بے شما هم گذشٺ سردارم...🥀 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
|بسم‌اللہ‌الرَحمٰن‌الرَحیْم.....🌱
دلم آسمون میخاد🔎📷
صَلی الله عَلَیک اَمیرِ نَجَف♥️ 🌱 💔
🌸🍃 ♦️به روایت ماجرای آشنایی و سیدحسن نصرالله 🔶آشنایی من با حاج قاسم به سال ۱۹۹۲ میلادی برمی‌گردد، هنگامی‌که حاج قاسم نیروی قدس شد به لبنان آمد... ایشان منتظر نشد ما به ایران برویم و به او تبریک بگوییم، خودش به لبنان آمد و با رهبران مقاومت روابط ویژه‌ای را پایه‌گذاری اساسی کرد، خیلی سریع با ما خودمانی شد، خیلی سریع عربی یاد گرفت... همیشه با شادی ما شاد و با ناراحتی ما ناراحت می‌شد. رابطه‌اش با ما اینگونه بود. واقعا این روابط یک نمونه‌ی برجسته است. یکی از دلایل پیشرفت کمی و کیفی مقاومت حزب‌الله پیگیری‌های جدی حاج قاسم بود، حاج قاسم اولین شریک این پیروزی‌ها بود. لبنان زیر آتش🔥 و بمباران💣 است! ولی او گفت: نمی‌توانم شما را تنها بگذارم، تمام روز‌های جنگ را حاج قاسم در کنار ما بود... او زیر بمباران و موشک‌باران در کنار ما بود، می‌توانست جا‌های امن برود، می‌توانست برود تهران و از آنجا با ما مرتبط می‌بود، ولی او در کنار ما و در اتاق عملیات ما بود. او به من می‌گفت: سیدجان! یا با شما زنده می‌مانم یا می‌شوم، تا پایان جنگ ۳۳ روزه با ما بود. 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
: سَحࢪهنگام‌بیداری‌است‌و‌سرآغاززندگی... اگـربیداری‌خودراازسحرآغازنکنیم، در طوݪ‌روزباتمام‌وجودزنده‌نخواهیم‌بود ودربیداری‌هم‌شبیه‌خواب،تمام‌مشاعِرمان کارنمی‌کند. سحرهنگام‌اندیشیدن‌است‌واگراولیاءخدا درسحرگریه‌می‌کنند،این‌اشک‌نتیجۀ اندیشه‌هایشان است. 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دانلود🌹 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیر ڪردی . . . در میان ڪوچه قنفذ را گرفت . . .📎💭 💔🖤
دلم آسمون میخاد🔎📷
🖤•|🌿 🌱
پشت‌در‌گفت یتیمے ڪه:مگر سابقه داشت
بے غذا باشم وخرماے علـے دیــر ڪند...؟
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁