میگنحضرتزینبهرڪاریمیڪردتاشهادتبرادرروبهتاخیربندازه...
حتۍظهرعاشوراڪهاومدبرادر،زینبروراضۍڪرداومدسمتمیدان...
یهوقتدیددارهصداشمیاد😭😭
مهلاًمهلاٰ...
یابنالزهرا....
داداشصبرڪن..
بهاینبهانهمیخواستشهادتامامشوبهتاخیربندازه😭😭
بچههابرامیدونرفتناجازهگرفتن..
ابۍعبداللهدارهنگاهمیڪنه...😭
همهشاگردایدستعباسن..
دلتودلاباعبداللهنیست😭
یهوقتدیدنرنگصورتاباعبداللهتغییرکرد..
بچههاروۍزمینافتادند😭
اخیاحسین...😞
براۍبارآخردایےمهربونشونوصدازدن😭
حسیناومدڪناربدنشوننشست..
هرچےبهخیمهنگاهمیڪنه،شایدزینببیاد😭😭
عبداللهبنجعفر،همسرفداڪاربانوزینب..
چشاشڪمسوبود..
ابیعبداللهنذاشترهسپارڪربلابشه..
اماشنیدهڪزینببراهرڪدومازشهدایبنۍهاشماومدهبالاسرشون😭
اینعقدهتوسینشموندهڪآیابچههایمنلیاقتنداشتنڪمادربیادبالاسرشون😭
یهوقتدیدنعمهۍساداتدارهاشڪمیریزه
اخبهفداۍاشڪتبانو😭
وقتۍبۍبۍرودید
گفبےبےیهسوالدارمڪاگنپرسمدلمارومنمیگیره...چرابالاسربچههاموننرفتے😭
چراگذاشتےبچههامونغریبجونبدن😭
یهنگاهکردبهعبدالله..
فرمود:چهتوقعےازمنداشتۍعبدالله؟
واللهترسیدمحسیننگاشبمنبیفتهازمنخجالتبڪشه😭😭😭
اماداداشمبرامتلافےڪردعبداللهـ..
وقتےرفتیمڪربلا،اربعینرسیدیمڪنارقبرحسین..
گفتمحسین..
حالاروزتلافےڪردنتوعه..
اگمیخواۍزینبخجالتنڪشه،
سراغرقیهروازمننگیر...حسین😭😭