🌴کانال رسانه شهدایی معرفت🌴
اینجاخیمه گاه شهداست||·🇮🇷
به کانال شهدایی بیا😌
#دعای_توسل برای حاجت دارا🌹
#روزانه_یک_صفحه_ازقرآن به نیت شهدا💔
#معرفیرفیقشهیدم😍
#امربه_معروف_ونهی_ازمنکر🌟
#همراه_بانهج_البلاغه💌
وکلی مطالب ارزشی
پروفایل✨
#چالش_های_هیجان_انگیز با جوایز نفیس😍
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
دعوت شهدا رو رد نکن😊☝️
🌻اینجا کانالی از جنس شهداست🌹
پاتوقی به رنگ گلزار شهدا🌹
و دورهمی هایی با حال و هوای شهدا
که در ان جمعی از
🌹خادمین گلزار شهدای
شهر کرمان خدمت میکنند...
💠با ورود به این کانال دلت آسمانی میشود
💠در این خاکریز
سیم دلت به آسمان وصل میشود! و روحت را آماده پرواز میکند....
#خادمانه
#مهدویت
#سیره_شهدا
#ولایت
#تلنگرانه
#گلزار_شهدای_کرمان
#منتظر_حضور_گرم_شما_هستیم
🔻کانال گلزار شهــღــدای کرمان
💎 @kerman_golzar
دلم آسمون میخاد🔎📷
❤️دو مدافع❤️ قسمت ۳۴ علے دستمو محکم گرفتہ بود. حاج آقا اومدݧ خطبہ رو خوندݧ ایـݧ خطبہ کجا ،خطبہ اے
سلام👋
باعرض پوزش داستان امشب گذاشته نشد.ادمین نبودن
ان شاءالله فرداشب دوقسمت گذاشته میشه...
#قرار_عاشقی
#صبحگاهی_را_با_شهدا_آغاز_میکنیم
#بسم_الله
❣زیارت "شهــــــداء"❣
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
❣❣❣❣❣❣
🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹
🌺اللهم عجل لوليک الفرج🌺
@shahadat_arezoomee
🔅🔆🔅🔆🔅
گفتند شهید گمنامه ، پلاڪ هم نداشتـ‼️
اصلا هیچ نشونه ے نداشتـ
🍃🔻
امیدوار بودمـروے زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشہ …😔
💔
نوشته بود: اگر براے خداستـ ، بگذار گمـــنامـ بمانمـ😭
#یا_فاطمه_الزهرا_سلام_الله
#روزتون_به_نور
#حضرت_مادر
@shahadat_arezoomee
🍃☀️
🍃🌹👌
#بچه_مذهبی_ها_بخوانند
اول راه بودیم..
گفتن فضای مجازی!
گفتن شده ابزار تبلیغاتی دشمن!
بچه مذهبی ها عقب نمونید!
"آنقدر صفحه بسازید و مطلب نشر دهید و دینتان را به عالم
نشان دهید که آنها عقب بکشند..."👊
اما چه شد!☹️
کم کم صفحه های عقیدتی خصوصی شد...
کم کم عکس های شخصی
کم کم "اشتراک زندگی خصوصی" با همه...
کم کم "خواهر"
"برادر"
"خواهر عزیزم"
"برادر گلم"...
کم کم بچه مذهبی ها "کم حیا"شدند...
کم کم شوخی با نامحرم ..
کم کم دایرکت
کم کم چت
مگه جایی که فقط تو باشی و نامحرم، نفر سوم شیطون
نیست؟...
فتأمل...
کم کم دشمن ها به اهدافشون رسیدن
کم کم...
علیکم بانفسکم!
آقاپسر مذهبی!
برادر من!
حداقل روی اهداف نفسانی خودت
پوشش دین و جذب حداکثری نذار!
خانم چادری!
آقایی که با دیدن عکست که اتفاقا توشم باحجابی،
میگه خدا حفظت کنه
میگه چادر بهت میاد!
اون زیر پست یه بدحجابم مینویسه که چی بهش میاد...
آی پسر و دختر مذهبی!
نکنه منتظری شیطون با حربه ی پارتی و شماره دادن و دوردور کردن بیاد سراغت!؟
تو هم با افتخار احساس کنی چقدر مومنی!
نخیر...
برای امثال ما از اینجا ها شروع میشه
که کمتر احساس گناه کنیم
که کم کم از راه به در بشیم...
به یه جایی میرسی می بینی
دیگه اشک نداری
حال نماز و دعا نداری
دیگه اصلا نماز شب کیلویی چند؟؟
دعای کمیل؟؟ مال قدیما بود...
کم کم آلارم نفس لوامه خاموش میشه
بترس...
همین که نماز اول وقتت از دست بره باعث خوشحالی دشمنه!
آره
اینطوریاست...
اول راه بودیم
ولی حالا دیگه زدیم تو جاده خاکی...
همه ما در خطر هستیم...
یک نگاه حرام...یک حرف بی مورد...یک شوخی ...
ظهور نزدیک است با گناه دورش نکنیم.
@shahadat_arezoomee
🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
🕊🌹🕊🌹🕊
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#معرفے_شهید_مدافع_حــــــــــــــــــــــرم
🌹نـام:محمود رضا
🌹نـام خانوادگے:بیضایی
🌹اسم جهادی: #حسین_نصرتی
🌹محل شهادت: #قاسمیه_جنوب_شرقی
🌹نحوه ی شهادت:دمشق بر اثر #تله_انفجاری
🌹ولادت زمینی: 1360/09/18
🌹ولادت آسمانی: 1392/10/29
🌹وضعیت تاهل:متاهل ودارے یڪ دختر به نام ڪوثر
🌹آخرین مقام:سرباز بی بی زینب(س)
🌹قسمتےاز وصیت نامه شهید:باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم به دنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، ،غربتها ودوری هاست و جز با فدا شدن محقق نمی شود.
#یادش_با_صلوات
#سالروز_ولادت
#کپے_از_معرفے_شهید_با_ذڪر_صلوات_براے_شادے_روح_پدرم_آزاد_است.
زڪات دانستن این مطلب ارسال به دیگرے است.
🌹| @shahadat_arezoomee
🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹
نیاید آن روز.mp3
2.85M
📢🎤
#حاج_اقا_دارستانی
💢اخرالزمان دوران شهوت پرستیه...
شیطونه میگه بی انصاف بچه ترازاین حرفهایی....
📢 #پست_ویژه
#حتما_گوش_کنید❗️
برابقیه بفرست.امام زمان «علیه السلام» سربازمیخواد،نه سربار😭
⛔️خدانیاره اونروز روکه هیئت هامون بشه پاتوق...
@shahadat_arezoomee
✅
هم قد گلوله توپ بود😕
گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟😳
گفت : با التماس☺️
گفتن : چه جوری گلوله رو بلند می کنی میاری؟😬
گفت : با التماس😊
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟🤔
لبخندی زد و گفت : با التماس😇
وقتی تکه های بدنشو جمع می کردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده😭😭😭
#خدایااا_شهیدم_کن😭
🕊 @shahadat_arezoomee 🕊
🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂
🍂
#احڪام
آيا بعد از تيمم بدل از غسل، تيمم بدل از وضو نيز لازم است⁉️⁉️⁉️
✅پاسخ:
📝همه مراجع (به جز سيستانى، مكارم، نورى و وحيد ):
در تيمم بدل از غسل جنابت، براى نماز، وضو يا تيمم بدل از وضو لازم نيست ؛ ولى در تيمم بدل از ساير غسل ها، براى نماز وضو يا تيمم بدل از وضو نيز لازم است.
📝آيات عظام سيستانى، مكارم، نورى و وحيد:
خير، لازم نيست براى نماز، وضو يا تيمّم بدل از وضو بگيرد (خواه غسل جنابت باشد يا غسل هاى ديگر )، به جز غسل استحاضه متوسطه ؛ ولى اگر به جا آورد، بهتر (احتياط مستحب ) است.
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
@shahadat_arezoomee💖
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#حدیث
💠پيامبر صلی الله علیه و آله :
⚜إنّ الغضب من الشّيطان و إنّ الشّيطان خلق من النّار و إنّما تطفا النّار بالماء فإذا غضب أحدكم فليتوضّأ
🔷خشم از شيطان و شيطان از آتش آفريده شده است و آتش با آب خاموش مى شود، پس هرگاه يكى از شما به خشم آمد، وضو بگيرد.
📕نهج الفصاحه ص 286 ، ح 660
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
@shahadat_arezoomee💖
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍃🌹
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
♻️مدتی از پیروزی انقلاب گذشت. شاهرخ نشسته بود مقابل تلویزیون، سخنرانی حضرت امام در حال پخش بود.
❣داشتم از کنارش رد می شدم که یکدفعه دیدم اشک تمام صورتش را پر کرده. گفتم: شاهرخ، داری گریه می کنی؟! با دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: امام، بزرگترین لطف خدا در حق ماست. ما حالا حالاها مونده که بفمهمیم رهبر خوب چه نعمت بزرگیه، من که حاضرم جونم رو برای این آقا فدا کنم.
#شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷
📙منبع: کتاب شاهرخ حُر انقلاب اسلامی
@shahadat_arezoomee
🍃💖
«یا رَئوف»
🕊🍃🕊🍃
❤️قرارعاشقی❤️
صلوات خاصه امام رضا
به نیابت از :
#همه_شهدا_الخصوص
#شهیدمدافع_حرم_بیضایی
اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک.
ساعت هشت ⌚️
به وقت امام رضا علیه السلام
👇👇👇
📲 @shahadat_arezoomee
🍃🕊🍃🕊
❤️#دو_مدافع ❤️
⬅️قسمت۳۶
رفیقم شهید شده
مات ومبهوت بهش نگاه میکردم
سرشو بیـݧ دو دستاش نگہ داشت و بلند بلند شروع کرد بہ گریہ کردݧ
هق هق میزد دلم کباب شد
تاحالا گریہ ے علے و بہ ایـݧ شدت ندیده بودم نهایتش دوقطره اشک بود
ماماݧ همیشہ میگفت :مردها هیچ وقت گریہ نمیکنـݧ ولے اگر گریہ کـنـݧ یعنے دیگہ چاره اے ندارݧ
حالا مــرد مـݧ داشت گریہ میکرد یعنے راه دیگہ اے براش نمونده؟
ینے شکستہ؟
ݧ علے قوے تر از ایـݧ حرفهاست خوب بالاخره رفیقش شهید شده
اصلا کدوم رفیقش چرا چیزے بہ مـݧ نگفتہ بود تاحالا؟
گریہ هاش شدت گرفت
دیگہ طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشکام جارے شدݧ نا خودآگاه یاد اردلاݧ افتادم
ترس افتاد تو جونم
اشکامو پاک کردم و سعے میکردم خودمو کنترل کنم
اسماء قوے باش،خودتو کنترل کـݧ،تو الاݧ باید تکیہ گاه علے باشے
نزار اشکاتو ببینہ
صداے گریہ هاے علے تا پاییـݧ رفتہ بود
فاطمہ بانگرانے اومد بالا و سراسیمہ در اتاق و زد
داداش؟زݧ داداش؟چیزے شده؟
درو باز کردم و از اتاق رفتم بیروݧ بیا بریم پاییـݧ بهت میگم .دستش و گرفتم و رفتم آشپز خونہ
فاطمہ رنگش پریده بود و هاج و واج بہ مـݧ نگاه میکرد
زنداداش چرا گریہ کردے؟؟؟داداش چرا داشت اونطورے گریہ میکرد؟؟دعواتوݧ شده؟؟
پارچ رو از یخچال برداشتم وهمونطور کہ آب و داخل لیواݧ میریختم گفتم : ݧ فاطمہ جاݧ دوست علے شهید شده
با دو دست زد تو صورتشو گفت :خاک بہ سرم مصطفے؟
با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:مصطفے؟مصطفےکیه؟
روصندلے نشست و بے حوصلہ گفت دوستِ داداش علے
بیشتر از ایـݧ چیزے نپرسیدم لیواݧ آب و برداشتم چرخیدم سمتش و گفتم :فاطمہ جاݧ بہ مامانینا چیزے نگیا
بعد هم رفتم بہ سمت اتاق علے
یکم آروم شده بود
پنجره رو باز کردم تا هواے اتاق عوض بشہ
کنارش نشستم ولیواݧ و دادم دستش
لیواݧ رو ازم گرفت و یکمے آب خورد
از داخل کیفم دستمال کاغذے و درآوردم و گرفتم سمتش
دستمال و گرفت بو کرد
لبخند زد و گفت :بوے تورو میده اسماء
تو اوݧ شرایط هم داشت دلبرے میکرد و دلم و میبرد
دستش رو گرفتم و باچهره ے ناراحت گفتم
خوبے علے جاݧ؟
تو پیشمے بهترم عزیزم
إ اگہ پیش مـݧ بهترے چرا بهم خبر ندادے بیام پیشت ؟
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت:تو حال و هواے خودم نبودم .ببخشید
بہ شرطے میبخشم کہ پاشے بریم بیروݧ
دراز کشید رو تخت و گفت :ݧ اسماء حال رانندگے و ندارم
دستش و گرفتم و با زور از روتخت بلندش کردم
دستم و گذاشتم رو کمرمو با اخم گفتم :خوب مـݧ رانندگے میکنم بعدش یادت رفتہ امروز
حرفمو قطع کردو گفت میدونم پنچ شنبست اما ݧ دلم نمیخواد برم بهشت زهرا
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چے؟
سابقہ نداشت علے عاشق اونجا بود در هر صورت ترجیح دادم چیزے نگم
چادرم رو از زمیـݧ برداشتم و گفتم:باشہ پس مـݧ میرم
بلند شد جلوم وایساد کجا؟
برم دیگہ فک نکنم کارے با مـݧ داشتہ باشے
ینے دارے قهر میکنے اسماء?
ݧ مگہ بچم؟
خوب باشہ برو ماشیـݧ و روشـݧ کـݧ تا مـݧ بیام
کجا؟
هرجا کہ خانم دستور بدݧ .مگہ نمیخواستے حالمو خوب کنے؟؟
لبخندے زدم و گفتم :عاشقتم علے
لبخندے تلخ زدو گفت مـݧ بیشتر حضرت دلبر
ماشیـݧ رو روشـݧ کردم ساعت ۵بعد از ظهر بود
داشتم آینہ رو تنظیم میکردم کہ متوجہ جاے خالیہ پلاک شدم ناخودآگاه یاد حرفهاے فاطمہ افتادم
اسم مصطفے رو تو ذهنم تکرار میکردم اما بہ چیزے نمیرسیدم مطمئن بودم علے چیزے نگفتہ درموردش
از طرفے فعلا هم تو ایـݧ شرایط نمیشد ازش چیزے پرسید
چند دیقہ بعد علے اومد
خوب کجا بریم آقا؟
هرجا دوست دارے
ماشیـݧ رو روشـݧ کردمو حرکت کردم اما نمیدونستم کجا باید برم
بیـݧ راه علے ضبط رو روشـݧ کرد مداحے نریمانے:
"میخوام امشب با دوستاے قدیميم هم سخـݧ باشم شاید مـݧ هم بتونم عاقبت مثل شهیدا شم
میرم و تک تک قبراشونو با گریہ میبوسم بخدا مـݧ با یاد ایـݧ رفیقام غرق افسوسم"
فقط همینو کم داشتیم
تکیہ داده بود بہ صندلے ماشیـݧ بہ روبرو خیره شده بود
بعد از چند دیقہ پرسید:اسماء کجا میرے؟
چند دیقہ مکث کردم یکدفعہ یاد کهف الشهدا افتادم
لبخند زدم و گفتم کهف الشهدا .احساس کردم کمے بهش آرامش میده
آهے کشید و گفت
کهف را عاشق شوے آخر شهیدت میکند
هیییی یادش بخیر
چے یادش بخیر ؟
هیچے با رفقا زیاد میومدیم اینجا
إ تا حالا چیزے نگفتہ بودے
پیش نیومده بود
آهاݧ باشہ
تو ذهنم پر از سوال هاے بے جواب بود اما نباید میپرسیدم
نزدیک ساعت ۶بود کہ رسیدیم .کهف
خلوت بود
از ماشیـݧ پیاده شدیم و وارد غار شدیم
همیـݧ کہ وارد شدیم آرامش خاصے پیدا کردم
اصلا خاصیت کهف همیـݧ بود وقتے اونجایے انگار از تعلقات دنیایے آزاد میشے هیچ چیزے نیست کہ ذهنت رو درگیر و مشغول کنہ
کنار قبر ها نشستیم فاتحہ خوندیم
چند دیقہ بینموݧ سکوت بود
علے سکوت و شکست و بدوݧ هیچ مقدمہ اے گفت:
پیکر مصطفے رو نتونستـݧ بیارݧ عقب افتاد دست داعش
چشماش پر از اشک شدوسرش روتکیہ
🕊 @shahadat_arezoomee 🕊
❤️❤️🍃❤️❤️🍃❤️❤️🍃
❤️#دو_مدافع❤️
⬅️قسمت ۳۷
چشماش پر ازاشک شد و سرش رو بہ دیوار تکیہ داد.
دستے بہ موهاش کشیدو با یک آه بلند ادامہ داد
مـݧ و مصطفے از بچگے تو یہ محلہ بزرگ شده بودیم
خنده هاموݧ ، گریہ هاموݧ ، دعوا هاموݧ ، آشتے هاموݧ ،
هیئت رفتناموݧ همش باهم بود
مـݧ داداش نداشتم و مصطفے شده بود داداش مـݧ
هم سـݧ بودیم اما همیشہ مث داداش بزرگتر ازش حساب میبردم و بہ حرفش گوش میدادم
کل محل میدونستـݧ کہ رفاقت منو مصطفے چیز دیگہ ایه
تا پیش دانشگاهے باهم تو یہ مدرسہ درس خوندیم همیشہ هواے همدیگرو داشتیم
کنکور هم دادیم اما قبول نشدیم
بعد از کنکور تصمیم گرفیتم کہ بریم سربازے
سہ ماه آموزشیمون رو باهم بودیم اما بعدش هرکدومموݧ افتادیم یہ جا
اوݧ خدمتش افتاد تو سپاه کرج
منم دادگسترے تهراݧ
براموݧ یکم سخت بود چوݧ خیلے کم همدیگرو میدیدیم
بعد از تموم شدݧ سربازے مصطفے هموݧ جا تو سپاه موند
هرچقدر اصرار کردم بیا بریم درسمونو ادامہ بدیم قبول نکرد
میگفت یکم اینجا جابیوفتم بعدش میرم درسمم ادامہ میدم
همیشہ با خنده و شوخے میگفت :داداش علے الاݧ بخواے زن بگیرے اول ازت میپرسـݧ حقوقت چقدره ؟خونہ دارے ؟ماشیـݧ دارے؟
کسی بہ تحصیلاتت نگاه نمیکنہ کہ بن
هم یہ کارے براے خودت جور کـݧ
ازش خواستم منم ببره پیش خودش اما هر چقدر تلاش کردیم نشد کہ نشد
از طرفے بابا هم اصرار داشت کہ مـݧ درسم رو ادامہ بوم
اوݧ سال درس خوندم و کنکور دادم و رشتہ ے برق قبول شدم
مـݧ رفتم دانشگاه و مصطفے همچنان تو سپاه مشغول بود
ازش خواستم حالا کہ تو سپاه جا افتاده کنکور بده و وارد دانشگاه بشہ اما قبول نکرد میگفت چوݧ تازه مشغول شدم وقت نمیکنم کہ درس هم بخونم
یک سال گذشت مـݧ توسط آشنایے کہ داشتیم تو همیـݧ شرکتے کہ الاݧ کار میکنم استخدام شدم
ما هر پنج شنبہ میومدیم کهف هیئت
مصطفے عاشق کهف و شهداے اینجا بود
اصلا ارادت خاصے بهشوݧ داشت هیچ وقت بدوݧ وضو وارد کهف نشد
یہ بار بعد از هیئت حالش خیلے خراب بود مثل همیشہ نبود
اولش فکر کردم بخاطر روضہ ے
امشبہ آخہ اون شب روزه ے بہ شهادت رسوندݧ ابےعبدللہ و خونده بودݧ مصطفے هم ارادت خاصے بہ امام حسیـݧ داشت .همیشہ وقتے تو قضیہ اےگیر میکرد بہ حضرت توسل میکرد
یک ساعتے گذشت اما حال مصطفے تغییرے نکرد
نگراݧ شده بودم اما چیزے ازش نپرسیدم
تا اینکہ خودش گفت کہ میخواد درمورد مسئلہ ے مهمے باهام حرف بزنہ
دستشو گذاشت روشونمو بابغض گفت:داداش علے برام خیلے دعا کـݧ،چند وقتہ دنبال کارامم برم سوریہ
دارم دوره هم میبینم اما ایـݧ آخریا هرکارے میکنم کارام جور نمیشہ
شوکہ شده بودم و هاج و واج نگاهش میکردم موضوع بہ ایـݧ مهمے رو تا حالا نگفتہ بود
اخمام رفت تو هم لبخند تلخے زدم دستم گذاشتم رو شونشو گفتم :دمت گرم داداش حالا دیگہ ما غریبہ شدیم؟
حالا میگے بهموݧ ؟
اینو گفتم و از کنارش گذشتم
دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد
کجا میرے علے؟
ایـݧ چہ حرفیہ میزنے ؟
بہ ما دستور داده بودݧ کہ به هیچ کس حتے خوانواده هاموݧ تا قطعے شدݧ رفتنموݧ چیزے نگیم
الاݧ تو اولیـݧ نفرے هستے کہ دارم بهت میگم داداش از تو نردیکتر بہ مـݧ کے هست ؟
برگشتم سمتش و با بغض گفتم:حالا اوݧ هیچے تنها میخواے برے بیمعرفت؟
پس مـݧ چے؟
تنها تنها میخواے برے اون بالا مالا ها؟
داشتیم آقا مصطفے؟
ایـنہ رسم رفاقت و برادرے؟
علے جاݧ بہ وللہ دنبال کاراے تو هم بودم اما بہ هر درے زدم نشد کہ نشد رفتـݧ خودم هم رو هواست
هرکسے رو نمیبرݧ ماهم جزو ماموریتمونہ
خلاصہ اوݧ شب کلے باهام حرف زدو ازم خواست براش دعا کنم
یک هفتہ بعد خبر داد کہ کاراشه جور شده تا چند روز دیگہ راهیہ
خیلے دلم گرفت ...
اما نمیخواستم دم رفتـݧ ناراحتش کنم
وقتے داشت میرفت خیلے خوشحال بود
چشماش از خوشحالے برق میزد
رو کرد بہ مـݧ وگفت حالا کہ مـݧ نیستم پنج شنبہ ها کهف یادت نره ها از طرف مـݧ هم فاتحہ بخوݧ و بہ یادم باش از شهداے کهف بخواه هواے منو داشتہ باشـݧ و ببرنم پیش خودشوݧ
اخمهام رفت تو هم وگفتم ایـݧ چہ حرفیہ ؟؟خیلے تک خوریا مصطفے
خندیدو گفت تو دعا کـݧ مـݧ اونور هواے تورو هم دارم
بعد از رفتنش چند هفتہ اومدم کهف اما نمیتونستم اینجارو بدوݧ مصطفے تحمل کنم
از طرفے احتیاج داشتم با شهدا حرف بزنم و دردو دل کنم براے همیـݧ بجاے کهف پنج شنبہ ها میرفتم بهشت زهرا
اولیـݧ دورش ۴۵روزه بود
وقتے برگشت خیلے تغییر کرده بود مصطفے خیلے خوش اخلاق بود طورے کہ هرجا میرفتیم عاشق اخلاقش میشدݧ
مردتر شده بود احساس میکردم چهرش پختہ تر شده
تصمیم گرفت بود قبل از ایـݧ کہ دوباره بره ازدواج کنہ
خیلے زود رفت خواستگارے و با دختر خالش کہ از بچگے دوسش داشت اما چیزے بهش نگفتہ بود ازدواج کرد
دوهفتہ بعد از عقدش دوباره رفت...
🕊 @shahadat_arezoomee 🕊
❤️❤️🍃❤️❤️🍃❤️❤️🍃