😁😁😂😂
😜 #طنز_جبهه....
⭐️در جبهه به خصوص در ماههای گرم سال😥معمولآ نیروها به دلیل فاسد شدن غذا مشکل گوارشی پیدا می کردند.😷
در این مواقع ایستادن در صف گلاب به روتون دستشویی😝باعث حکایات شیرین و طنز زیادی می شد،که خالی از لطف نیست !😁
بعضی روزهانهار مرغ 🍗می دادند.این مرغ در مقایسه با غذاهای دیگه ای که تو جبهه می دانند ،قابل مقایسه نبود. 😉
بچه ها چشم انتظار بودند تا ببینند کی نوبت مرغ میشه. 😋
آخه یکی از نشانه های نزدیک شدن به عملیات پبدا شدن سروکله ی مرغ بود! 😆😆
معمولا روزهای نزدیک به عملیات چاق و چله مون می کردند!😜😁
یه روز جای شما سبز نهار مرغ دادند. از قضا به دلیل دوری محل طبخ این مرغ زبون بسته با سنگرهای بچه ها ، فاسد شده بود و همین قضیه کار دست همه داد!😖😫
صف دستشویی راه افتاد و همه مشغول شدند.از شما چه پنهون ما هم خیل رزمندگان در صف پیوستیم.😰
اونجا چشممون به یکی از فرماندهان لشکر افتاد. این مرغ دردسر برای همه درست کرده بود.😱
هرچه در دستشویی منتظر بودیم تا اون بنده ی خدایی که داخل بود بیرون بیاد، فایده ای نداشت!😑😶
هرکه از راه می رسید به اون رزمنده تکه مینداخت. اما فایده ای نداشت که نداشتد. هرچه صدا می زدیم ، جواب نمی داد. 🗣
آخر کار با مشت 👊لگدی به بچه ها به درب زدند، یه جواب شنیدیم که همه قانع شدیم!
این برادر گفت: به یه شرط من از دستشویی بیرون میام ، اون هم باید اجازه بدهیید که تا بیرون آمدم مجددأ خودم بروم داخل😳😂
💠راوی: علی شیرزادی
@shahadat_arezoomee
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#طنز_جبهه
یڪ رزمنده اے توے جبھـ✨ـہ بےسیمـ📞ـ میزنہ
میگـہ :
مَنـ 5000 تا عراقے دستیگر ڪردمـ😎💪🏻
بیـایـد تـا بیـاریمشـونـ😌
میگنـ : خودتـ بیـار😐
میگـہ : نہ شُمـا بیـاینـ داداشـ☺️
اینـا نمیـزارنـ منـ بیامـ😐😬😑😂
#حزب_الله #حزبالله #شهادت #شهدا #دفاع_مقدس #اسیر #طنز
@shahadat_arezoomee
🍃👌
#طنز_جبهه 😝
🎤رزمنده ای تعریف میکرد،میگفت:
تو یکی از عملیاتها بهمون گفته بودن موقع بمبارون بخوابین زمین و هر آیه ای که بلدین بلند بخونین...
منم که چیزی بلد نبودم،از ترس داد میزدم؛ النظافة من الایمان! 😂😜
@shahadat_arezoomee
🍃🌹🌹🍃✨🍃🌹🌹🍃
🌷 #طنـــز_جبهـــه
👈 به پسر پیغمبر ندیدم!...
💟⇐گاهی #حسودیمان میشد از اینکه بعضی اینقدر #خوشخواب بودند.😕 سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیدهاند و تا دلت بخواهد خواب #سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک میکردی، #پلک نمیزدند. ☹️
💟⇐ما هم #اذیتشان میکردیم😌. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی👟 یا #پوتینهایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمیکردیم😜
💟⇐صاف میرفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!»😁 دیگر خودشان از #حفظ بودند، هنوز نپرسیدهایم: «پوتین ما را ندیدی؟😛» با عصبانیت میگفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره #خُر_و_پُفشان بلند میشد اما این همه ماجرا نبود.
💟⇐چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند میشد این دفعه مینشست:😒 «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب میشنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم #پوتینم_پیدا_شد😁😂
@shahadat_arezoomee