eitaa logo
مـن‌حـسیـنـۍام❥︎
96 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
161 ویدیو
2 فایل
﷽ بہ ࢪوایٺ یڪ ڪࢪبلا نرفٺہ💔:) شـعࢪ‌ھایم‌همگــے‌‌دࢪد‌فࢪاق‌اسٺ!ببخش! صحبٺ‌از‌ڪرببݪایٺ‌نڪنم‌!میمیرم💔! چہاࢪشنـبہ‌ها‌فعـالیـت‌نداࢪیـم‼️ شࢪو؏ فـعاݪیٺ ڪاناݪ:1401/10/11 شـنوندہ حـࢪفاتـۅن⇩ https://daigo.ir/pm/pZUhy8
مشاهده در ایتا
دانلود
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خون مظلوم تورا میخواند ایرانم تسلیت❤️‍🩹 🔻 @seyyedoona
سخت‌است‌‌عاشقشوی‌...ویارنخواهد!دلتنگ‌'حرم'باشے..و'ارباب'نخواهد!(:
عالم همه قطره و دریاست حسین خوبان همه بنده و مولاست حسین ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین
امام‌صادق‌علیه‌السلام: زائرِ‌حُسیـن‌هنگام‌بازگشت‌از‌ زیارت‌هیچ‌گناهی‌ندارد‌و‌درجاتش چنان‌بالارفته‌که‌کسی‌که‌به‌خاطرخدا در‌خون‌خویش‌غلتیده‌نیز‌به‌آن نمی‌رسد (: ...❤️🖤 حالا بازم بخاطر گرما موندی بری کربلا یا نه ؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مـن‌حـسیـنـۍام❥︎
#قسمت_سی_پنجم علمـــــــدار عشــــــق #راوی نرگس سادات با استرس از خواب پریدم به ساعت تو اتاق ن
علمـــــــدار عشـــــــق هیچکس نپرسید چطوری آروم شدی نمیخاستم کسی بدونه ماجرای رضایت دادن من شد یه راز بین منو مرتضی تو کاروانی که اعزام بودن علی آقاو سید هادی و مرتضی باهم میرن خیلی از بچه های پایگاهشون میرفتن برای همین مرتضی و علی آقا خاستن همین جا تو خونه خداحافظی کنیم مرتضی ازهمه خداحافظی کرد اومد سمتم دستمو گرفت گفت : بااجازتون میخام نرگس سادات سربندمو ببندد برای همین بریم تو اتاق تو اتاق مرتضی بودیم اومد سمتم گفت : ساداتم بشین به حرفهام گوش بده -بگو عزیزم نرگس اینطوری رضایت دادی ؟ - رضایت دادم اما حق دارم گریه کنم مرتضی داره تمام زندگیم میره به جنگ حرمله شاید شهید بشه عزیزم من فدات بشم نرگس ببین دوست دارم وقتی رفتم مثل یه شیرزن رفتار کنی دوست ندارم گریه کنی نرگس اگه من شهید شدم جوانی دوباره ازدواج کن - نگوووووو نگووووو مرتضی زشته جیغ نزن اگه میخای گریه نکنم جیغ نزنم حرف ازشهادت نزن چشم اما نرگس ببین بقول خودت جنگه بذار حرفهام بگم مرتضی منو علی تصمیم گرفتیم نذاریم خانمهامون بیان پیش پایگاه مارا بدرقه کنن از نرگس خاستم سربندمون اون ببنده شاید درخواست ظالمانه ای بود اما دلم میخاست رفتنمو باور کنه با عمق جان حس کنه مادرم قرآن به دست جلوی در ایستاده بود علی تازه داماد بود همش ۲۰ روز بود که ازدواج کرده بودن با زهرا دست داد و خداحافظی کرد از زیر قرآن رد شد رفت بالاکوچه میدونستم از عمد اینکار میکنه تا نرگس موذب نشه رفتم سمت نرگس دستش گرفتم تو دستم فشارش دادم مراقب اون چشمای قشنگت باش رو به خواهرم گفتم : زهراجان مراقب هم باشید رسیدیم پایگاه بچه ها تقریبا اومده بودن کاروان ما همه رفیق بودیم از بچگی باهم بزرگ شده بودیم قرار شد از پایگاه با اتوبوس بریم فرودگاه امام خمینی از اونجا ان شاالله به سمت مقصد عاشقی تو کاروان همه جوان بودن چندنفر نامزدبودن مثل من چندنفر تازه داماد بودن مثل علی چندنفر هم تازه پدرشده بودن مثل سیدهادی یکی از رفقا میگفت دیشب دخترم شدید مهمون نوازی کرد تا بخوابه ۱۰۰ بار گفت بابا نه ماهشه قراربر این شد توجیه اصلی عملیات معقر حضرت عباس تو سوریه باشه ادامه دارد.... رمان مذهبی عاشقانه 😍📝 |@shahadateman|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طبق محاسبات براندازها قرار بود میدان آزادی تبدیل بشه به نماد آزادی‌شون! اما تبدیل شد به‌جایگاهی برای‌قرار دادن کشتی نجات امام حسین!🙂
⌞🌵⌝ ،[ من‌ذاالذي‌يقف‌ضدّك إذا‌کان‌الله‌معك؟🧡☁️] •🌛وقتی خداوند‌ با توست چه کسی میتواند مقابلت ‌بایستد!🌜•