فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥درخواست خالصانه شهید مدافع حرم#سجاد_مرادی از مردم
هر کسی اذیت نمیشه و پیام منو می شنوه یک روز برا ما نماز بخونه، ممنون میشیم.
زیباترین قسمتش اونجاست که میگه:
ان شاءالله اونور جبران بکنیم!♥️😭😭
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سجاد_مرادی
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت شصت و دوم : فتح المبین ( ۲ ) او ادامه داد: در آن بيابان ما بوديم و امام
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت شصت وسوم : مجروحیت
✔️راوی : مرتضی پارسائیان
همه گردان ها از محورهاي خودشان پيشروي کردند. ما بايد از مواضع مقابل مان و سنگرهاي اطرافش عبور ميكرديم، اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شد!
در يك قسمت، نزديك پل رفائيه كار بسيار سخت تر بود. يك تيربار عراقي از داخل يك سنگر شليك ميكرد و اجازه حركت را به هيچ يك از نيروها نميداد. ما هر کاري كرديم نتوانستيم سنگر بتوني تيربار را بزنيم.
ابراهيم را صدا كردم و سنگر تيربار را از دور نشان دادم. خوب نگاه كرد وگفت: تنها راه چاره نزديك شدن و پرتاب نارنجك توي سنگره!
بعد دو تا نارنجك از من گرفت و سينه خيز به سمت سنگرهاي دشمن رفت.
من هم به دنبال او راه افتادم.
در يكي از سنگرها پناه گرفتم، ابراهيم جلوتر رفت و من نگاه ميكردم. او موقعيت مناسبي را در يكي از سنگرهاي نزديك تيربار پيدا كرد، اما اتفاق عجيبي افتاد! در آن سنگر يك بسيجي كم سن و سال، حالت موج گرفتگي پيدا كرده بود. اسلحه كلاش خودش را روي سينه ابراهيم گذاشت و مرتب داد ميزد: ميكُشمت عراقي!
ابراهيم همينطور كه نشسته بود دست هايش را بالا گرفت، هيچ حرفي نميزد. نفس در سينه همه حبس شده بود، واقعاً نميدانستيم چه كار كنيم.
چند لحظه گذشت. صداي تيربار دشمن قطع نميشد.
آهسته و سينه خيز به سمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط دعا ميكردم و ميگفتم: خدايا خودت كمك كن! ديشب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم، اما حالا اين وضع بوجود آمده.
يكدفعه ابراهيم ضربه اي به صورت آن بسيجي زد و اسلحه را از دستش گرفت.
بعد هم آن بسيجي را بغل كرد!
جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بود گريه كرد. ابراهيم مرا صدا زد و بسيجي را به من تحويل داد و گفت: تا حالا تو صورت كسي نزده بودم، اما اينجا لازم بود، بعد هم به سمت تيربار رفت.
چند لحظه بعد نارنجك اول را انداخت، ولي فايده اي نداشت، بعد بلند شد و به سمت بيرون سنگر دويد. نارنجك دوم را در حال دويدن پرتاب كرد.
لحظه اي بعد سنگر تيربار منهدم شد، بچه ها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه میكردم.
يكدفعه با اشاره يكي از بچه ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم!
رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشك شد! ابراهيم غرق خون روي زمين افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دويدم.
درست در همان لحظه انفجار، يك گلوله به صورت (داخل دهان) و يك گلوله به پشت پاي او اصابت كرده بود. خون زيادي از او ميرفت، او تقريباً بيهوش روي زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم!
با كمك يكي از بچه ها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به بهداري ارتش در دزفول رسانديم.
ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشت، در زمان تصرف سنگرهاي پاياني دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت.
بين راه دائماً گريه ميكردم، ناراحت بودم، نكند ابراهيم... نه، خدا نكنه، از طرفي ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود، خون زيادي از بدنش رفت، حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند.
پزشك بهداري دزفول گفت: گلوله اي كه به صورت خورده به طرز معجزه آسائي از گردن خارج شده، اما به جايي آسيب نرسانده، اما گلوله اي كه به پا اصابت كرده قدرت حركت را گرفته، استخوان پشت پا خرد شده، از طرفي زخم پهلوي او باز شده و خونريزي دارد، لذا براي معالجه بايد به تهران منتقل شود.
ابراهيم به تهران منتقل شد. يك ماه در بيمارستان نجميه بستري بود. چندين عمل جراحي روي ابراهيم انجام شد و چند تركش ريز و درشت را هم از بدنش خارج كردند.
ابراهيم در مصاحبه با خبرنگاري كه در بيمارستان به سراغ او آمده بود گفت: با اينكه بچه ها براي اين عمليات ماه ها زحمت كشيدند و كار اطلاعاتي كردند، اما با عنايت خداوند، ما در فتح المبين عمليات نكرديم! ما فقط راهپيمائي كرديم و شعارمان يا زهرا (سلام الله علیها) بود، آنجا هر چه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره (سلام الله علیها) بود.
ابراهيم ادامه داد: وقتي در صحرا، بچه ها را به اين طرف و آن طرف ميبرديم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم و توسل پيدا كردم به امام زمان (عج) از خود حضرت خواستيم كه راه را به ما نشان دهد. وقتي سر از سجده برداشتم بچه ها آرامش عجيبي داشتند، اكثراً خوابيده بودند. نسيم خنكي هم مي وزيد. من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادي نرفتم كه به خاكريز اطراف مقر توپخانه رسيدم.
در پايان هم وقتي خبرنگار پرسيد: آيا پيامي براي مردم داريد؟ گفت: «ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود ميزنند و براي رزمندگان میفرستند، خود من بايد بدنم تكه تكه شود تا بتوانم نسبت به اين مردم اداي دِين كنم.»
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
برکت عجیب شهدا - حاج حسین یکتا.mp3
27.64M
💫 برکت و تاثیر عجیب شهدا بر جامعه
❇️ خبری در راه است ...
❇️ روی دیگر جهاد تبیین، اتمام حجت و گرفتن بیعت برای امام زمان (عج) است.
👤حاج حسین یکتا
🌷@shahedan_aref
🍃🌹شهید علی اکبر سرمدي در سن پانزده سالگي در جستجوي رفتن به جبهه شد ولي بعلت كمي سن او را نمي پذيرفتند و در سال 1363 با اصرار زياد و دستكاري شناسنامه خود، وارد بسيج شد و آموزشهاي نظامي را فرا گرفت و در سال 1364 براي اولين بار عازم جبهه فاو شد و در تداركات انجام وظيفه ميكرد. بعد از مدتي در جبهه فعاليت خود را تغيير داد و كار نگهباني و ديدباني در جبهه را بعهده گرفت. در سال 65 آرپيچي زن خط مقدم جبهه شد.
از آن زمان به بعد چندين بار عازم جبهه شد. پيش از عمليات كربلاي 4 يك مرتبه به مرخصي آمد و پولهائي كه در نزد برادرش و در بانك داشت گرفت و گفت مي خواهم خمس اين پولها را بدهم. سپس همزمان با چهارمين سالگرد رحلت جانگداز خواهر مرحومه اش بود تاريخ 1365/10/4 در جبهه شوشتر در عمليات كربلاي 4 ، منطقه ام الرصاص به آرزوي ديرينه خود شهادت در راه حق و حقيقت رسيد و جسد پاك و مطهرش در خاك گرم و سوزان آن ديار مفقود گشت. در پايان از خداوند متعال آرزو داريم كه هر چه زودتر پيكر پاكش به وطن برگردد و تسلي خاطري براي خانواده اش باشد.
شهید#علی_اکبر_سرمدی_بیدگلی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📚#معرفی_کتاب
✨آرمان_عزیز✨
✍️نویسنده:محمد_علی_جابری
📗📖📗📖📗📖📗📖📗
🔻کتاب آرمان عزیز توسط علی جابری نوشته شده و انتشارات کتابک به چاپ رسانده است.
🔻این کتاب شامل روایت 10 داستان از ویژگی های اخلاقی شهید آرمان علی وردی میباشد.
💠📚💠📚💠📚💠📚
لینک دسترسی مستقیم به کتاب ازطریق سایت 👇
✔️https://b2n.ir/q01149
🌷@shahedan_aref
ورود پیکر ۱۸ شهید تازه تفحص شده به کشور
🔹پیکرهای مطهر ۱۸ شهید دفاع مقدس، روز پنجشنبه ساعت ۹ صبح از طریق مرز شلمچه به کشور باز میگردند و در مرز مورد استقبال عموم قرار خواهند گرفت.
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هفتاد
راوی : دکتر محسن نوری
ستون نفرات رزمندگان از کنار یک باتلاق و در مسیر یک دشت در حرکت بود.شب بود و هوا تاریک .در جلوی ستون ،احمدآقا قرار داشت.
همینطور که به آن ها نگاه می کردم،یک باره یک گلوله خمپاره در کنار ستون منفجر شد !!
ترکش خمپاره فقط به یک نفر اصابت کرد .قلب احمدآقا مورد هدف قرار گرفت!بعد ایشان به سمت راست چرخید و کلماتی از زبانش خارج شد که من نفهمیدم چه می گوید.
در آن لحظات احمدآقا جلوی چشمان من به شهادت رسید!!
و من همان موقع حیرت زده از خواب پریدم!تا چند دقیقه بدنم میلرزید.
روز بعد درمسجد احمدآقا را دیدم.خوابم را برای ایشان تعریف کردم .او هم لبخندی زد و گفت:به شما خبر میدهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یا نه!......
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدانه 💕
❣طلبه شهید محمدباقر جوادی ❣
☘تولد: ۱۳۴۶٫۵٫۷
☘محل تولد و گلزار شهید: خراسان رضوی، خلیل آباد،روستای دهنو.
🕊شهادت: ۱۳۶۵٫۱۱٫۸
☘ محل شهادت: شلمچه
☘تحصیلات: حوزوی
☘مسئولیت: بی سیم چی و تخریب چی
آقا محمدباقر هفتم مرداد ۱۳۴۶، در روستای دهنو از توابع شهرستان خلیل آباد به دنیا آمدند. پدرشون محمدرضا و مادرش فاطمه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواندند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداختند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافتند و هشتم بهمن ۱۳۶۵، با سمت بی سیم چی در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، سینه و قطع سر، شهید شد. مزار ایشان در زادگاهشون واقع است.
✍🏻 خواهرزاده ی
شهید #محمدباقر_جوادی 🕊❣
🌷@shahedan_aref
وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمیآوردم، میگفتم: بس است دیگر. استراحت کن، خسته شدی. و مصطفی جواب میداد: تاجر اگر از سرمایهاش خرج کند، بالاخره ورشکست میشود، باید سود دربیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست میشویم.
#شهید_مصطفی_چمران
#نماز_شب
🌷@shahedan_aref
اگر میخواهید تاثیرگذار باشید
اگر میخواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون
ظلم نکرده باشید ما راهی به جز اینکه
یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم...
شهید #احمد_کاظمی🕊🌹
صبحتون شهدایی.....❣
🌷@shahedan_aref