💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام توروب شهدا قسم میدم توروبه امام حسین ازدوستان گروه التماس میکنم برام دعا کنند زندگیم با سه تا یچه داره بهم میخوره
التماس میکنم برام دعا کنید شاید خدا حرف شماروشنیدو یه معجزه ای توزندگیم بیفته
✍️سلام مخاطب گرامی!
دعا یک بال برای پیشرفت و حل مشکلات است، حتما از یک مشاور هم کمک بگیرید.
امکان مشاوره با هزینه بسیار کم برای خانواده ها فراهم شده
@moshaver_khob
🗣@moshavereh_et
🕊شهید عباس بابایی در ۱۴ آذر ۱۳۲۹ شمسی در شهر قزوین چشم به جهان گشود.
با شروع جنگ تحمیلی، شهید بابایی آماده خدمت و جانبازی برای اسلام و میهن شد. اودر طول خدمت، به خاطر کاردانی و فعالیت شبانه روزی اش، در نهم مردادماه ۱۳۶۰ ضمن ارتقا به درجه سرهنگ دومی، به عنوان فرمانده پایگاه هوایی اصفهان منصوب شد. عباس ضمن فرماندهی پایگاه هوایی اصفهان، دست از خلبانی و پرواز نکشید و در بیشتر عملیاتهای برون مرزی شرکت داشت و با بیش از سه هزار پرواز، کارنامه درخشانی برای خود و میهنش به جا گذاشت.
عباس بابایی پس از ۶۰ مأموریت جنگی موفق، در صبح روز ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۶، مصادف با روز عید قربان، همراه با سرهنگ علی محمد نادری به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار صحیح اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای اف –۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمدند و وارد آسمان عراق شدند. بابایی و نادری پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت از کشور عراق در منطقه عملیاتی سردشت به دلیل اختلال در سامانه نیروی هوایی توسط ضدهوایی شیلکا ۲۳ میلیمتری پدافند سپاه پاسداران به اشتباه مورد شلیک قرار گرفتند. و در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ شهیدشد. وی در این هنگام ۳۷ سال داشت. پیکر وی در گلزار شهدا در جنوب شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد
شادی روح همه شهدا صلوات...❣️
شهید#عباس_بابایی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌹🍃 #چله_شهدایی
بیستمین روز از چله زیارت عاشورا به نیت شهید #عباس_بابایی و شهدای شاه چراغ شهید#غلامعباس_عباسی و شهید#محمد_جهانگیری🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم تشییع شهدای حمله تروریستی شاهچراغ
🔹مراسم تشییع شهدای حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ(ع) در میدان شهدای شیراز آغاز شد.
🌷@shahedan_aref
🕊🌹شهید مدافع وطن یاسر سپیدرو فرزند علی اکبر برادرزاده سردار شهید اباصلت سپیدرو است که در سال 1366 در شهر نکا استان مازندران دیده به جهان گشود
در کودکی به مدرسه رفت و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم پشت سر نهاد و سپس وارد نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران شد.
وی در ایام خدمت خود در نیروی انتظامی به شهرستان شادگان اعزام شد تا در راستای حفظ امنیت این منطقه خدمت کند.
در روز سه شنبه 12 آذرماه 1398 حین استقرار واحد گشت کلانتری 11 مرکزی در میدان اصلی شهر شادگان، فردی مسلح به سمت مأموران نیروی انتظامی تیراندازی کرد که بر اثر آن استوار یکم یاسر سفیدرو به شدت مجروح و پس از انتقال به مراکز درمانی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در همین هنگام یکی از شهروندان شادگانی به نام محمدعلی کاظمی در حالی که قصد داشت اشراری را که با نیروی انتظامی درگیر شده بودند را نهی از منکر کند نیز مورد هدف قرار گرفت و به فیض شهادت نائل آمد.
پیکر پاک استوار یکم شهید یاسر سپیدرو از شهدای مدافع امنیت و شهید محمدعلی کاظمی از شهدای امر به معروف و نهی از منکر با حضور اقشار مختلف مردم در شهر شادگان تشییع شد.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#یاسر_سپیدرو🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام وادب واحترام
یاد وخاطره شهدا را گرامی میداریم با
ذکر صلوات برمحمدوال محمد( ص)
یاد نامه جانباز والامقام سرهنگ پاسدار
محمد پاریزی
در سال ۱۳۳۴ در روستای شهربابک کرمان بدنیا امد
درسال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران درامد ومدت
۳۴ ماه و۱۷ روز در جبهه حضور داشته و در عملیات
والفجر ۸ مجروح و از ناحیه ریه اسیب دید
و بدلیل شیمیایی بودن درسالهای متوالی
مدتی در بیمارستان بقیته الله تهران بستری
بودن وسرانجام در سال ۹۲ به مدت یک ماه
در بیمارستان سیدالشهدا کرمان بستری ودر
تاریخ ۲۰ خرداد ماه ۱۳۹۲ به جمع همرزمان
شهیدش پیوست روحش شاد یادش گرامی
شادی روح همه شهدا صلوات .
سلام مخاطب گرامی!
اگر از شهید بزرگوار عکسی در دسترس دارید لطفا آیدی خود را ارسال کنید تا برای گرفتن عکس شهید باشما ارتباط بگیریم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❤️دو حبیب ، دو غریب
🍃معرفی دو پیرِ شهیدِ دزفول ، شهید علی کمیلی فر و شهید کرم خاکسار مدنی
🕊🌹 پیرمرد اول «شهید علی کمیلی فر» است که حکایت غریبی دارد. پسرش «رجبعلی »، در همان روزهای اول شروع جنگ و در 6/7/59 در پدافندی دهلران آسمانی می شود و او در همان روزهای اول جنگ مدال افتخارِ پدر شهید بودن می آویزد بر گردنش و خود می شود همراه و همسنگر و همرزم رزمندگان اسلام.
شهید علی کمیلی فر ، در روز 18 آبان ماه 61 آنگاه که پیشاپیش رزمندگان عازم به میدان های نبرد، پرچم سرخ «هل من ناصر ینصرنی» در دست دارد ، شوق وصال یار امانش نمی دهد و در راه مسجد جامع دزفول ، قبل از اعزام آسمانی می شود. یادم هست می گفتند که پزشک در گواهی دفنش دلیل مرگ را شوق شهادت نوشته است و این حبیب شهر ، در 61 سالگی اش اقتدا می کند به حبیب بن مظاهر و به میهمانی فرزند شهیدش می رود.
🕊🌹 پیرمرد دوم «شهید کرم خاکسار مدنی» است که یک سال از همسایه ی خود ، کوچکتر است. او با این که شصت بهار را تجربه کرده است ، باز هم مجنونِ از قصه ی حبیب ، دل بسته است به اذن مولایش تا رخصت میدان بگیرد و بالاخره در 12/5/1361 در عملیات رمضان و جبهه کوشک ، راهی به آسمان پیدا می کند.
💔شهید خاکسار، مدال « مُسِن ترین شهید عملیاتی» شهرستان دزفول را بر گردن خود تا قیامت آویخته است و در جوار همسایه اش شهید کمیلی ، یکی از زیباترین تصاویر گلزار شهدای شهید آباد دزفول را آفریده است.
🕊 مزارمطهر شهیدان «#علی_کمیلی_فر» و «#کرم_خاکسار_مدنی» در جوار هم و در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
🌷@shahedan_aref
#نمازاول_وقت
عاشقان وقت نماز است، اذان میگویند... ✨
نماز را اول وقت بخوان، همراه با امام زمان (عج)
🌹اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج وَفَرجَنا بِه بِحَقِّ الزَّهراء(س)
هر روز با شهدا
کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت نود و یکم ( ادامه قسمت قبل ) حاج اقا حق شنا
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت نود و دوم ( ادامه قسمت قبل )
سرم را بالا گرفتم.
بیرون گودال هیچ بوی عطری نبود.آن موقع اطراف قبر گل کاری نشده بود.فقط بوی نم باران به مشامم می آمد.
با خود گفتم: احمد چهل روز پیش شهید شده مگر نمیگویند که جنازه بعد از چهل روز متعفن میشود؟؟
دوباره سرم را داخل قبر کردم.گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر خالی کرده اند.
سنگ را سر جایش قرار دادیم.تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم اماده کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم.
من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. اقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم.
اما فکر ان بوی خوش از ذهنم خارج نمیشد، بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
°•🌱🕊
یه رفیقی داشته باش
که بهت راه و رسم شـهدا و اهلبیت رو یاد بده
کسی که باهاش اونجوری که خدا میخواد شادی✨
آره رفیق حواست به همه چی باشه✋🏻
°•🌱🕊
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت هشتاد و یکم :خمس ✔️راوی : مصطفي صفار هرندي از علمائــي كه ابراهيم به
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هشتاد و دوم :ما تو را دوست داریم
راوی :جواد مجلسی
پائیز سال ۱۳۶۱ بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نقل همه مجالس توسلهای ابراهیم به حضرت زهرا الان بود. هر جا می رفتیم حرف از او بود!
خیلی از بچه ها داستانها و حماسه آفرینیهای او را در عملیات ها تعریف میکردند همه آنها با توسل به حضرت صدیقه طاهره السلام انجام شده بود.
به منطقه سومار .رفتیم به هر سنگری سر میزدیم از ابراهیم میخواستند که برای آنها مداحی کند و از حضرت زهراء الا بخواند.
شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردانها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهائی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت را شوخی گرفتند برای همین دیگر مداحی نمی کنم
هر چه می گفتم حرف بچه ها را به دل نگیر آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، اما فایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم ،مقر دوباره قسم خورد که دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم.
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان میدهد چشمانم را به سختی بازم کردم چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود مرا صدا زد و گفت پاشو الان موقع اذانه
من بلند شدم و گفتم این بابا انگار نمیدونه خستگی ینی چی ؟
البته میدانستم او هر ساعتی که بخوابد قبل از اذان بیدار میشود و مشغول نماز .
ابراهیم دیگر بچها را هم صدا زد و اذان گفت و نماز جماعت صبح را به پا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد بعد هم مداحی حضرت زهرا سلام الله علیها
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه بچه ها را جاری کرد من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیشتر تعجب کردم ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچها به سمت سومار برگشتیم بین راه دائم به فکر کارهای عجیب او بودم.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت:میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم چرا روضه خواندم ؟
گفتم خب آره شما دیشب قسم خوردی که...پرید توی حرفم و گفت : چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد دیشب اصلا خواب به چشمم نمی آمد اما نیمه های شب کمی خوابم برد یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها تشریف آوردند و گفتند :نگو نمی خوانم ما تو را دوست داریم هرکس گفت بخوان تو هم بخوان
دیگر گریه امان صحبت کردن به او را نمی داد و او به مداحی کردن ادامه داد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🕊شهيد "شهرام نجفی" 15 مرداد سال 1348 در روستاي دبيران واقع در جنوب استان فارس ديده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا دوم متوسطه در رشته اقتصاد گذراند. دانش آموز بود که جنگ شروع شد.
او برای مقابله با دشمن درس و مدرسه را رها کرد و از طريق بسيج داراب با چند نفر از دوستانش عازم منطقه جنگي اروند کنار شدند. وی سرانجام 21 بهمن ماه 1364 به شهادت رسید.
💔زخم های شیرین
🕊مادر شهید در خاطره ای می گوید: پسرم از بچگی خیلی فهمیده و عاقل بود. با کسی دعوا نمی کرد و به پدر و مادر و صله ی ارحام خیلی اهمیت می داد. که قرآن را زیاد تلاوت میکرد از مطالعه ی نهج البلاغه نیز غافل نمی شد. و همیشه به ما میگفت: دل خودتون رو پاک نگه دارید.
او شوق عجیبی برای اعزام به جبهه های حق علیه باطل داشت و برای رفتن بیتابی میکرد. او هنگام رفتن به جبهه به من گفت: مادر، من طاقت ندارم که فردا بروم... باید همین امروز حرکت کنم. آن گاه در ادامه گفت: میخواهم بروم شهید شوم؛ شما اجازه می دهید؟ من به او گفتم: ان شاالله صدقه ی سر علی اصغر خونت هم فدای سر علی اصغر.
همیشه این شوخی بین من و او بود که من می گفتم: مادر، این قدر می روی جبهه، مگه اونجا حلوا می دن؟ و او در جوابم با لبخند می گفت: خودم می دونم که حلوا نمی دن ولی این تیری که به ما می خوره مثل شکلات شیرین و لذت بخشه. اگر بدونی چقدر دوست دارم توی جعبه شکلات بخورم! بعد آهی می کشید و می گفت: البته اگر قسمتمون باشه... ای کاش خدا ما را هم می پسندید و به پیش خودش می برد.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#شهرام_نجفی
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
🌹🍃 #چله_شهدایی بیستمین روز از چله زیارت عاشورا به نیت شهید #عباس_بابایی و شهدای شاه چراغ شهید#غلامع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 کتاب « #تبعیدی_ها » منتشر شد... کتابی که خاطراتش شما را شگفت زده میکند.
📝 داستان اسارت پاسدار شجاعی که علیرغم مخالفت فرماندهانش، بعنوان بسیجی به جبهه میرود و پس از یک نبرد سهمگین، با تنی مجروح و نیمهجان اسیر دشمن بعثی میشود.
فصل جدید زندگی حاج محسن کرمی، پر از فراز و فرودهای جذاب و منحصر به فردی است که با شکنجه، تحقیر، تبعید، خیانت، شیطنت، تدبیر و امید به آینده رقم میخورد و پس از دوسال، از دل تاریک اسارت با سربلندی به میهن باز میگردد.
📌 تبعیدیها داستان اسارت «نیکبخت»؛ یا همان «حاج محسن کرمی» است.
این کتاب در مردادماه ۱۴۰۲ توسط انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است و وارد بازار نشر شده است.
🌐 لینک سفارش کتاب با تخفیف:
📗 https://b2n.ir/d77604
💠 سفارش تلفنی:
☎️ +۹۸۲۵۳۷۷۴۸۰۵۱
☎️ +۹۸۹۱۰۱۵۵۹۰۱۰
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 حاجی اجازه نداده بود بروم عملیات.
داشت رد میشد.
سلام و احوالپرسی کرد.
پا پی شد که چرا ناراحتم.
با آن قیافه عبوس من و اوضاع و احوال، فهمیده بود موضوع چیست.
صدایش آرام شد و با بغض گفت: "چیه؟ ناراحتی که چرا نرفتی عملیات؟ خوب برو! همه رفتند، تو هم برو. تو هم برو مثل بقیه. بقیه هم رفتند و برنگشتند."
و راهش را گرفت و رفت.
🌷@shahedan_aref
🕊شهید حمید باکری در اول آذر سال ۱۳۳۴ در شهرستان ارومیه به دنیا آمد
وي به مسئله ولايت يقين داشت و معتقد بود كه فقط با اين طريق ميتوان انسان شد و لا غیرانسانی خالص بود بهراستیکه شيعه علي (ع) بود، در همه حال خدا را ميديد و رضايت او را در نظر داشت و از من شيطاني فرار ميكرد. ظواهر دنيا در نظر او خيلي کمارزش مينمود و از وابستگيهاي شرکآلود بهشدت وحشت داشت و فرار ميكرد، اهل عمل بود نه اهل حرف و بالاخره تمام حرفهایش را در شهادتش گفت و دعاي هميشگي او در نماز كه با التماس از خدا ميخواست (اللهم ارزقنا توفيق الشهاده في سبيلك) در ششم اسفندماه سال 62 مستجاب شد و مختصر شرحي كه گذشت دوران طي شده شهيد در اين دنيا بود. اگر بخواهيم حق مطلب را ادا كنيم و از رشادتها و اخلاصها، عظمت روح، صبر، استقامت و آنچه بود سخن بگوییم زبان ما قاصر و قلم ناتوان خواهد بود.
وی در تاریخ 1362/12/6 در عملیات خیبر در اثر اصابت آرپیجی به شهادت رسید و پیکر پاک او جاودانه شد و هرگز به میهن بازنگشت.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#حمید_باکری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌹🍃 #چله_شهدایی
بیست و یکمین روز از چله زیارت عاشورا به نیت شهید #حمید_باکری🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
بر ما برسانید ، دوایی لطفاً !
از غصه مریضیم ، شفایی لطفاً !
در نسخهی ما جای دوا بنویسید . .
یک چای غلیظ کربلایی لطفا
#آقایاباعبدالله ♥️ ؛
قرار یکشنبهها» زندگینامه و خاطرات شهید داود عابدی به همت انتشارات شهید ابراهیم هادی است. این رزمنده دفاع مقدس در عملیات بدر در غرب هویزه به شهادت رسید
گزیده✂️کتاب
هر طرف که میدیدی آب بود و هور. برخی فرماندهان در معرکه زخمی شدند اما آنقدر ماندند و جنگیدند تا شهید شدند. چند فرمانده لشکر و قرارگاه هم در وسط معرکه حضور داشتند.
مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا (آذربایجان) و نیروهایش که از دجله گذشته بودند، در محدودهای محاصره شدند.
از قرارگاه به نیروهای باکری دستور دادند اگر شده دست و پای او را ببندند و به عقب منتقلش کنند، اما او قبول نکرد و همانجا ماند. یک نفر در این میان، آنقدر التماسش کرد که حاضر شد سوار قایق شود اما هنوز راه نیفتاده بود که از آن پیاده شد.
حال عجیبی داشت. وسایل جیبش را خالی کرد و یک تفنگ برداشت و شروع کرد به تیراندازی و جنگیدن تا اینکه یک تیر به سرش خورد.
پیکر او را به قایق آوردند تا زیر آتش سنگین متلاشی نشود. اما قایق، مورد هدف قرار گرفت و شعلهور شد. مهدی باکری هم درون آن سوخت و به دجله پیوست.
شهید#داوود_عابدی🕊🌹
#قرار_یکشنبه_ها
🌷@shahedan_aref