﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
اے ڪاش...
فاصلہے ما هم
با ڪمینگاه دشمن،
همین قدر نزدیڪ بود..!
اصلاً ڪاش
#دشمن در ڪمینِ
جانمان بود،
نہ دین و ایمانمان..!!
اللهم ارزقنا شهادت ❤️
صبحتون شهدایی🌸
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت بیست و هشتم
یکی دیگراز برنامه های فرهنگی که احمداقا خیلی به آن توجه می کرد اردو بود.
یکبار بچه های مسجد را برای برنامهی مشهد انتخاب کرد .آن موقع امکانات مثل حالا نبود.
بچه ها هم خیلی شیطنت می کردند، خیلی برای این سفر اذیت شد، اما بعد از سفر شنیدم که می گفت: بسیار زیارت بابرکتی بود.
گفتم: برای شما که فقط اذیت و ناراحتی و...بود اما احمداقا فقط از برکات این سفر و زیارت امام رضا(ع) می گفت.
ما نمی دانستیم که احمداقا دراین سفر چه دیده! چرا این قدر از این سفر تعریف می کند.
اما بعدها در دفترچه خاطراتی که از او به جا مانده بود ماجرای عجیبی را در این سفر خواندیم:
..... وقتی در حرم مطهر بودم( به خاطربدحجابی ها و...) خیلی ناراحت شدم.
تصمیم گرفتم که وارد حرم نشوم.به خاطر ترس از نگاه کردن به نامحرم.
که آقا به ما فهماندند که مشرف شوید به داخل حرم.
در جایی دیگر دربارهی همین سفر نوشته بود:
در روز سهشنبه۸/۱۳ در حرم مطهر بودم.
از ساعت نه و سی دقیقه الی یازده حال بسیار خوبی بود.الحمدلله
از دیگر برنامه های احمدآقا برای بچه ها، زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا(س)بود.
تقریبا هر هفته با سختی راهی مزار شهدا می شدیم و زیارت بسیار معنوی و خوبی داشتیم.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💠مشخصات شهید علی محمدی پور
*نام و نام خانوادگی : علی محمدی پور
*نام پدر : جواد
*محل تولد : دقوق آباد رفسنجان
*تاریخ ولادت : ۱۳۳۸
*تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/10/19
*محل شهادت : شلمچه
*نحوه شهادت : عملیات کربلای 5
*مدت عمر : ۲۳ سـال
*محل مزار : گلزار شهدای دقوقآباد
*کتاب مربوط به این شهید: برای قاتلم
برای قاتلم
خاطرات و زندگینامه سردار شهید علی
شهید #علی_محمدی_پور🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
💠مشخصات شهید علی محمدی پور *نام و نام خانوادگی : علی محمدی پور *نام پدر : جواد *محل تولد : دقوق آباد
🍃🌹وصیتنامه سردار شهید علی محمدی پور
💠اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و عليا ولی الله و اشهد ان تمینی جلوه الله
خدایا اگر چه لیاقت بندگی و رزمندگی در راهت را ندارم . اما آمدم به این میدان نبرد با کفر ، با آنان که مخالفت با دین تو را می کنند . آمدم با آنانی بجنگم که عزت و شرافت اسلام را مورد هجوم قرار دادند . با تمام تجهیزاتی که ابر جنایتکاران در اختیارشان گذاشتند . خدایا تو شاهدی که به صغیر و کبیر ما رحم نکردند و با مردم ما چه کردند .
با اسلام قرآن و مساجد تو چه کردند . خدایا تو را شکر می گوییم که این راه راست را نصیب این بنده بی لیاقت نمودی . این از بزرگی توست ای مهربان. ای خدای بزرگ. روزگاری دل پیامبرت را خون کردند روز گاری در مسجد کوفه امير المومنین را شهید کردند . روز گاری آن جنایت بزرگ را بر اهل بیت امام حسین روا داشتند و امروز نیز ناجوان مردانه ترین جنایات را بر این کشور مظلوم اسلامی انجام داده و می دهند. خدایا دوستان و عزیزانم همه رفتند من ماندم با روی سیاه و خجالت از خودت.
ای کسی که راه اسلام و دینت را به من نشان دادی . پایان راه را شهادت روزیم فرما که سخت در فراق تو می سوزم . در فراق بندگان مخلصت که به سوی تو آمده اند. یعنی برادران همسنگرم و توانی برایم نمانده . فراق خودت ، فراق دوستانم آنان که به عشق تو سوختند .
خدایا خودت خوب میدانی که زندگی تلخ ترین چیز برایم شده . از همه چیز دنیا استعفا داده ام. لحظه ایی نیست که مرگ از نظرم دور شود . نزدیک بودنش را احساس میکنم . اما یک دلهره دارم از این که کشته شوم و شهید نباشم . وای برمن …
خداوندا بارها آمدم و برگشتم . اما به حق خودت و رسولت و علی و فاطمه ات و همه ی ائمه قسم می دهم که حالا دیگر با من آشتی کن . میدانم بنده ی بدی بودم . میدانم ، ولی تو خوبی ، تو بزرگی . تو کریمی ، تو رحمان و رحیمی با عدالت با من رفتار مکن ، بلکه با فضلت رفتار کن . اگر با ریخته شدن خون ما اسلام حاکم میگردد ، پس ای دژخیمان کافر با گلوله های خود ما را نقش زمین سازید . ای توپ ها و ای خمپاره ها و ای موشک ها آماده ی به خون غلطیدن هستیم . اسلام بالاتر است. ای دنیائیان نادان و منحرف ، آگاه باشید که ما سرباز خمینی بزرگیم.
ما كفن شهادت که کفن شهادت همان لباس بسیجی است پوشیده ایم و در دریای خون شنا میکنیم تا به ساحل آزادی برسیم . و به شما ای مردم سست عنصر و از خدا بی خبر که هرگز رو به جبهه نکرده اید میگویم : اگر همه در خانه ها و شهرها بمانید و در کانون گرم خانواده خود باشید ، اما من تا زمانی که خمینی دستور جهاد بدهد در جبهه خواهم ماند . این بزرگ ترین افتخار من است . و بدانید که روزگاری روزگار حساب است . و به حسابتان رسیدگی خواهند کرد . ادعای مسلمانی ساده است . در عمل باید مردانه بود و بدانید شهادت آرزوی ماست . تا زمانی که خداوند بخواهد و اسلام نیاز به خون داشته باشد ، خون می دهیم و با دل و جان و با عشق خون میدهیم و شعارمان شعار حسین است : هیهات منه الذله . من از امام دست بر نخواهم داشت .
اگر چه خود را لایق سربازی این امام نمیدانم ، اما دلم خوش است که او امام من است و افتخارم این است که سرباز خمینی هستم . و بدانید که هر که از او دست بردارد به نیستی رفته است و هر که یار خمینی شود از همهی مشکلات و آسیب ها در امان است . او امام حق است . نائب امام زمان و اطاعت از او بر هر مسلمانی واجب است . و شما ای مادر و پدر و خواهرانم و برادرانم صابر باشید و خدای ناکرده دم به شکوه بر نیاورید . امام را یاری کنید و در این مصیبت صبر کنید که ان الله مع الصابرين . مرا حلال کنید عفو کنید که خداوند مرا ببخشد و بیامرزد و شهید قرار دهد . نماز را حجه الاسلام محمد هاشمیان بر جنازه ام بخواند . اگر کفن نصیبم شد همان که از مکه آوردم یک آرم سپاه بر کفنم نصب کنید والسلام .
خداحافظ حاج علی محمدی پور
شهید #علی_محمدی_پور🕊🌹
🌷@shahedan_aref
گاهی فکر میکنم چقدر ویژگیهایش با اسمش تناسب داشت. خیلی بخشنده بود، هم از مالش برای دیگران مایه میگذاشت و هم از وقت و انرژیاش. مهدی حیدری یکی از دوستان احسان، بوتیک دارد. بعد از شهادتش به ما گفت: احسان هر سال دم عید میاومد این جا و میگفت: خودت به هر بچهی محتاجی که میشناسی لباس عید بده، بعدا باهات حساب میکنم.
شهید #سید_احسان_حاجی_حتم_لو🕊🌹
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت نوزدهم : بازگشت امام
✔️ راوی : حسين الله كرم
🔸اوايل #بهمن بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيمهاي حفاظت حضرت امام به ما سپرده شد.
گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي منتهي به فرودگاه به صورت مسلحانه مستقر شد. صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نميکنم. #ابراهيم پروان هوار به دور شمع وجودي حضرت امام ميچرخيد.
🔸بلافاصله پس از عبور اتومبيل امام، بچه ها را جمع کرديم. همراه ابراهيم به سمت بهشت زهرا رفتيم.
امنيت درب اصلي بهشت زهرا از سمت جاده قم به ما سپرده شد. ابراهيم در کنار در ايستاد. اما دل و جانش در بهشت زهرا بود. آنجا که حضرت #امام مشغول سخنراني بودند.
🔸ابراهيم ميگفت: صاحب اين #انقلاب آمد، ما مطيع ايشانيم. از امروز هر چه امام بگويد همان اجرا ميشود.از آن روز به بعد ابراهيم خواب و خوراک نداشت. در ايام دهه #فجر چند روزي بود كه هيچكس از ابراهيم خبري نداشت. تا اينكه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم. بلافاصله پرسيدم: كجائي ابرام جون!؟ مادرت خيلي نگرانه.مكثي كرد وگفت: توي اين چند روز، من و دوستم تلاش ميكرديم تا مشخصات شهدائي كه #گمنام بودند را پيداكنيم. چون كسي نبود به وضعيت شهدا، تو پزشكي قانوني رسيدگي كنه.
٭٭٭
🔸شب بيست و دوم بهمن بود. ابراهيم با چند تن از جوانان انقلابي براي تصرف کلانتري محل اقدام كردند.
آن شب، بعد از تصرف کلانتري 14 با بچه ها مشغول گشت زني در محل بوديم. صبح روز بعد، خبر #پيروزي انقلاب از راديو سراسري پخش شد.
🔸ابراهيم چند روزي به همراه امير به مدرسه رفاه ميرفت. او مدتی جزء محافظين حضرت امام بود.بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهي از محافظين زندان بود. در اين مدت با بچه هاي کميته در مأموريتهايشان همکاري داشت، ولي رسماً وارد کميته نشد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹معرفی شهدای علمی دفاع مقدس
💠شهید #مصطفی_چمران (نخبه دنیا و قهرمان وطن) 🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💠شهیدی که تماشاچی در تشیعش را شفاعت میکند💠
▫️ 27 سال از شهادت و مفقودی حمیدرضا گذشته بود. خواهرش دیگر طاقت دوری نداشت؛ رفت کنار مزار شهید پلارک، همرزم برادرش، او را به حضرت زهرا (س) قسم داد که خبری از برادرش حمیدرضا به او بدهد. گفت: « به حمید بگو به خواب خواهرت بیا و خبری از خودت بده!»
🔻خواهرش با گریه تعریف می کرد: « فردای آن روز خواب دیدم جمعیت زیادی در بلوار سردار جنگل در منطقه پونک تهران در حرکت هستند. صدای حمیدرضا را شنیدم؛ گفت: «خواهر این ها همه برای تشییع پیکر من آمده اند و به اذن خدا همه ی آنها را شفاعت خواهم کرد. بعد اشاره به عابری کرد که در کنار جمعیت بود اما توجهی به آنها و شهدا نداشت، گفت: « حتی او را هم شفاعت خواهم کرد..
از خواب که بلند شدم فهمیدم در بوستان نهج البلاغه تهران، شهید گمنام تشییع و تدفین کرده اند. بعدها با پیگیری خانواده ی شهید و آزمایشات dna هویت این شهید اثبات شد.
اگر به بوستان نهج البلاغه تهران رفتید، در کنار مزار شهیدِ وسط یادمانِ شهدای گمنام که متعلق به یکی از ریشوهای با ریشه ، شهید حمیدرضا ملاحسنی است.
شهید #حمیدرضا_ملاحسنی🕊🌹
📚منبع: کتاب راز رجعت
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#اسلحه_پيشرفته!!
🌷گرمای نيمه شب جزيره مجنون كلافهام كرده بود. بچـههـا در سـنگر خوابيده بودند. هوای شرجی و فضای دم كرده داخل سنگر باعث شد كه نتوانم دوام بياورم. بلند شدم و زدم بيرون. كمی زير آسـمان در سـكوت راه رفتم. با خودم گفتم حالا كه خوابم نمیبرد، بهتر است وضو بگيـرم و نماز شبی بخوانم. توفيقی اجباری كه از پيش آمدنش خوشحال شدم. آفتابهای را كه در كنار درِ سنگر گذاشته بودند برداشتم. آب به انـدازه كافی در آن بود. مـشتی آب بـه صـورتم زدم و درود بـر محمـد و آل او فرستادم. وضوی خود را كامل گرفتم. يكدفعه پشت خـاكريز بـه نظـرم چيزی تكان خورد. نيمخيز شده و....
🌷و دولاّ جلو رفتم. در تاريكی مطلق، برق كلاهش را ديدم؛ يك عراقی بود. كمی ترسيدم. وای خدای مـن! دشـمن تا آن طرف سنگرها آمده بود. خواستم فرياد بزنم، ولی ديـدم صـدايم در نمیآيد. بايد كاری میكردم. آهسته، آهسته جلو رفتم. ديدم يك نفر است. معلـوم بـود اطلاعـاتی است و برای شناسايی آمده است. به خودم آمدم. ديـدم آفتابـه هنـوز در دستم است. پيش خودم گفتم اسلحه ندارم، حالا چه كار كنم! يكدفعـه فكری به نظرم رسيد. آهسته جلو رفتم و لوله آفتابـه را در كمـرش فـرو كردم. صدا زد: تسليم، تسليم! و دستهایش را بالا گرفت. اسلحهاش را گرفتم و به او گفتم: «تعال، رو!»
🌷وقتی اين طرف خاكريز آمدم، با صدای بلند داد زدم: «مهدی، حسين! كجاييد يك عراقی گرفتم!» بچهها با صدای من بيدار شدند. چند تا از بچههای نگهبانی هم سريع رسيدند. همه غرق در خنده بودند. چند نفر سريع رفتند ببينند كسانی ديگر هم هستند؛ كه متوجه شـدند آنها فرار كردهاند. من با لوله آفتابه يك اسير گرفته بودم. بچهها از خنـده رودهبر شده بودند. بعد از آن اتفاق و بردن سرباز عراقی، نمـاز شـبِ باحـالی خواندم و پيش خودم به اين فكر كردم كه وضـوی نمـاز مـن باعـث جلـوگيری از شناسايی منطقه شده بود.
#راوی: رزمنده دلاور سعيد صديقی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
❣ از وصیت نامه
شهید حمید رمضانی
خطاب به همسر:
همسر عزیزم تو باعث خیر و برکت در زندگی من بودی، خوبی و نیکی هایت را هرگز فراموش نمی کنم. مرا از اینکه نتوانستم همدم خوبی برایت باشم، ببخش.
همسرم، سعی کن در اعمالت همیشه قبل از رضایت خود، رضای خداوند را در نظر داشته باشی، آنگاه دست به انجام آن بزن.
معصومه عزیز و محمدرضا عزیز را بعد از خدا به دست تو می سپارم، سعی کن آنها را موقعی که بالغ و به حد رشد نرسیده اند از آنها کاملاً مواظبت کنی و چشم و هوش و دل آنها را با قرآن و محبت به اهل بیت آشنا کن و آنها را از کوچکی با عفت تربیت کنی.
خطاب به پسرش محمدرضا:
محمدرضا عزیز و پهلوان، سلام.
سلام بر تو که دیدنت موجب شادی روحم است، تو نیز زندگی پیامبر اسلام و ائمه طاهرین خصوصاً امام حسین(ع) را دقیقاً مطالعه کن. سعی کن راه پدرت را بشناسی و آن را ادامه دهی.
بدان که اگر پدرت زنده بود، در یک دست تو شمشیر و دست دیگرت قرآن می داد. بدان پدرت از آن زمانی که با قرآن آشنا شد، با ظالمان درافتاد و به همین خاطر به شهادت رسید. برای اینکه نمی توانست رفاه و آسایش دیگران را فدای منافع خود کند.
خطاب به دخترش:
معصومه عزیزم سلام؛ از این مکان دلت و صورتت را می بوسم. سعی کن با زندگی زنان صدر اسلام خصوصاً حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت زینب کبری(س) کاملاً آشنا شوی و آنها را الگوی زندگی قرار ده و بدان با عزت زندگی کردن، بدون درد و رنج امکان پذیر نیست.
شهید #حمید_رمضانی
🌷@shahedan_aref
حکایتی از سنگرساز بی سنگر فاطمیون...
حسن آقا فرزند بیماری داشت که چشم و قلبش مشکل داشت او نذر کرده بود اگر فرزندش خوب شود سرباز بی بی زینب(س) شود.
افغانستانی ای که ساکن ورامین بود و زندگی فقیرانه اما شرافتمندانه ای داشت و پدرش نیز مدافع حرم بود. وظیفه او خاکریز زدن بود.
در جبهه تدمر بودند که سلیمی را فرستادند تا برای بچه ها خاکریز بزند، دشمن آتش میریخت و گلوله ها از هر طرف به سمت لودر حسن آقا سرازیر شده بود؛ هر طور شده خاکریز را زد، بچه ها آمدند و مستقر شدند اما درگیری تشدید شد و باید او خاکریز بیشتری میزد
اینبار جلوتر از خط رفت اما لودرش را زدند و او آسمانی شد.
بعد از شهادت سلیمی، نیروهای خودی مجبور به عقب نشینی شدند و پیکر شهید حدود ۴۵ روز زیر آفتاب بود، تا اینکه عملیاتی طرح ریزی شد، بچه ها جلو رفتند تا به پیکر چاک چاک شده رسیدند و او را به عقب آوردند.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#حسن_سلیمی
🌷@shahedan_aref
❣سقوط
مطمئن باشیم در هر شغلی که هستیم اگر ذرهای عدم خلوص در ما باشد امروز سقوط نکنیم، فردا سقوط میکنیم. فردا نباشد پسفردا سقوط میکنیم چون انقلاب هر زمان یک موج میزند یک مشت زباله را بیرون میریزد.
شهید#عبدالحمید_دیالمه🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که رهبر انقلاب وصیتنامهاش را مکرر میخواند و دل از ایشان برده است!
🔸 رهبر انقلاب: یک جوانِ پُرشورِ مؤمنِ ازجانگذشتهی سبزواری، شهید ناصر باغانی، وصیّتنامه دارد. او یک جوانِ در سنین حدود بیست سال است. جا دارد که انسان آن وصیّتنامهاش را ده بار بخواند، بیست بار بخواند! بنده مکرّر خواندهام.
شهید #ناصر_باغانی
🌷@shahedan_aref
✍به قول شهیدمرتضیآوینی
__ما نه از رفتن آنها،
که از ماندن خویش دلتنگیم....!💔
صبحتون شهدایی🌹
🌷@shahedan_aref
❣ شهــیدحســینخــرازی:
هرچه میڪشیم و هرچه ڪه
بر ســرمان میآید از نافـــــرمانی
خداست و همه ریشـــه در عـــدمص
رعــایت حــلال و حــرام خدا دارد.
هدیه به روح مطهرشهدا صلوات
شهید #حسین_خرازی
🌷@shahedan_aref
💕معرفی شهید💕
شهید دهه ی هشتادی🌸
محمدعارف کاظمی دراستان کرمان درکهنوج درروستای دورافتاده ومحروم درماموریت سپاه باگروه جهادی کارمیکرد ودرآنجابه شهادت رسیدوبه عنوان شهیدجهادگر محسوب میشود.
🌷✅تنهاشهیدجهادگر دراستان
مازندران است.⚡️
🧡به روایت مادرشهید🌟
برای مادری که جوان استخوان ترکانده اش رادر19سالگی ازدست داده باشدذکرخوبی های جوانش مساوی است
باداغ دلتنگی بیشتر.🖇🌷
اماگفتگوبامادرشهیدمحمدعارف کاظمی سخت پیش نمیرود.میگویددربودونبودپسرارشدش همیشه به اوافتخارمیکرده است:«من3فرزنددارم.محمداولین فرزندمن بود.وقتی خواهرهای دوقلویش به دنیاآمدند12ساله بوداما خیلی به من کمک میکرد.بطوری که درآن شرایط به حضورکسی دیگری درخانه نیازنداشتم.
❇️همیشه احترام گذاشتن به من وپدرش برای اوحرف اول وآخررامی زد.
همیشه درسخوان بود اما به انتخاب رشته که رسیددانشگاه امام حسین (ع) را انتخاب کرد.دوست داشت پاسدار شود و در این مسیرخودش را به شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم نزدیک تر میدید.
🌺یادشهداباصلوات🌺
متولد:۱۳۸۰/۴/۶
شهادت ۱۳۹۸/۱۲/۱۹
مزار:گلزارشهدای روستای کارتیچکلا_شهرستان سیمرغ
شهیدجهادگر #محمدعارف_کاظمی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی
سال 59 بود،كلاسهاي نهج البلاغه استاد كسائي در مسجد عظيمي هم برپا شده بود، من هم شرکت میکردم. ایشان روی نهجالبلاغه بسیار مسلط بودند و بسیار زیبا کلام امیرالمونین را شرح میدادند. ..
آن شب خواب دیدم، با استاد کسائی، با لباسهايي سفيد روی یک تخته سنگ نشستهایم و پرواز میکنیم. به پائین نگاه کردم، دیدم از روی بهشت زهرا تهران عبور میکنیم. با آقاي كسايي آیه رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَة را می خواندیم و اشک میریختيم.
از خواب پریدم. صورتم غرق اشک بود. صبح روز بعد خواب را براي مادرم نقل كردم و گفتم: احتمالاً آقای کسایی به خواستگاری من میآید.
چند ساعت بعد، زنگ خانه را زدند. آقای کسائی و خواهرشان برای خواستگاری آمده بودند. ...
استاد شهید #حاج_علی_کسائی
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت بیستم : جهش معنوي
✔️ راوی : جبار ستوده، حسين الله كرم
🔸در زندگي بسياري از بزرگان ترک گناهي بزرگ ديده ميشود. اين كار باعث رشد سريع #معنوي آنان ميگردد. اين کنترل #نفس بيشتر در شهوات جنسي است.
🔸حتي در مورد داستان حضرت يوسف خداوند ميفرمايد:
«هرکس #تقوا پيشه کند ودر مقابل شهوت و هوس صبر و مقاومت نمايد، خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نميکند. » که نشان ميدهد اين يک قانون عمومي بوده و اختصاص به حضرت يوسف ندارد.
🔸از پيروزي انقلاب يك ماه گذشت. چهره و قامت ابراهيم بسيار جذابتر شده بود .
هر روز در حالي که کت و شلوار زيبائي ميپوشيد به محل كار مي آمد. محل کار او در شمال #تهران بود. يک روز متوجه شدم خيلي گرفته و ناراحت است! کمتر حرف ميزد، تو حال خودش بود.
🔸به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چيزي شده؟! گفت: نه، چيز مهمي نيست. اما مشخص بود كه مشكلي پيش آمده.
گفتم: اگه چيزي هست بگو، شايد بتونم کمکت کنم.
کمي سکوت کرد. به آرامي گفت: «چند روزه كه دختري بي حجاب، توي اين محله به من گير داده! گفته تا تو رو به دست نيارم ولت نميکنم! »
🔸رفتم تو فكر، بعد يکدفعه خنديدم! ابراهيم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسيد: خنده داره؟! گفتم: داش ابرام ترسيدم، فكر كردم چي شده!؟
بعد نگاهي به قد و بالاي ابراهيم انداختم و گفتم: با اين تيپ و قيافه که تو داري، اين اتفاق خيلي عجيب نيست! گفت: يعني چي؟! يعني به خاطر تيپ وقيافه ام اين حرف رو زده. لبخندي زدم وگفتم: شک نکن!
🔸روز بعد تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت. با موهاي تراشيده آمده بود محل كار، بدون کت و شلوار! فرداي آن روز با پيراهن بلند به محل کار آمد! با چهره اي ژوليده تر، حتي با شلوار کردي و دمپائي آمده بود. #ابراهيم اين کار را مدتي ادامه داد. بالاخره از آن #وسوسه شيطاني رها شد.
٭٭٭
🔸ريزبيني و دقت عمل در مسائل مختلف از ويژگيهاي ابراهيم بود. اين مشخصه، او را از دوستانش متمايز ميکرد. فروردين 1358 بود. به همراه ابراهيم و بچه هاي کميته به مأموريت رفتيم. خبر رسيد، فردي که قبل از انقلاب فعاليت #نظامي داشته و مورد تعقيب ميباشد در يکي از مجتمع هاي آپارتماني ديده شده.آدرس را در اختيار داشتيم. با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعلام شده رسيديم. وارد آپارتمان مورد نظر شديم. بدون درگيري شخص مظنون دستگيرشد.
🔸ميخواستيم از ساختمان خارج شويم. جمعيت زيادي جمع شده بودند تا ميخواستيم از ساختمان خارج شويم. جمعيت زيادي جمع شده بودند تا فرد مورد نظر را مشاهده کنند. خيلي از آنها ساکنان همان ساختمان بودند. ناگهان ابراهيم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبر کنيد!
🔸با تعجب پرسيديم: چي شده!؟ چيزين گفت. فقط چفيه اي که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسيدم: ابرام چيکار ميکني !؟ در حالي كه صورت او را ميبست جواب داد: ما بر اساس يك تماس و خبر، اين آقا را #بازداشت کرديم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرويش رفته و ديگر نميتواند اينجا زندگي کند. همه مردم اينجا به چهره يک متهم به او نگاه ميکنند. اما حالا، ديگر کسي او را نميشناسد . اگر فردا هم آزاد شود مشکلي پيشن مي آيد.
🔸وقتي از ساختمان خارج شديم کسي مظنون مورد نظر را نشناخت. به #ريزبيني ابراهيم فکر ميکردم. چقدر شخصيت و آبروي انسانها در نظرش مهم بود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📚#معرفی_کتاب
من با کتاب گریه کن تنها گریستم
در ساحلی مانند یک دریا گریستم
هر جا که پای داغ مادر در میان بود
من هم به یاد غربت زهرا (ص)گریستم
مادر به خاک سرد میداد عشق خود را
از گرمی عشقش در این سرما گریستم
گمگشتهای بودم زِ احوال شهیدان
در خطبهخط این کتاب پیدا گریستم
شاید برای این شهید کاری نکردم
اما برایش همچو یک شیدا گریستم
📚کتابتنهاگریهکن
روایتزندگی اشرفسادات منتظری
مادرشهیدمحمدمعماریان
نویسنده:اکرماسلامی
توصیه میکنم خواندن این کتاب را از دست ندهید کتاب احساسات مادرانه وزندگی یک شهید را از زبان مادرش بیان میکند.
شهید #محمد_معماریان
کتاب#تنها_گریه_کن
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت بیست و نهم
راوی : جمعی از شاگردان شهید
«من یقین دارم اینکه خدا به احمداقا این قدر لطف کرد به خاطر تحمل و صبوری که در راه تربیت بچه های مسجد از خود نشان داد»
این جمله را یکی از بزرگان محل می گفت...
مدارا با بچه ها در سنین نوجوانی، همراهی با آن ها و عدم تنبیه، از اصول اولیه تربیت است.
احمداقا از شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد.
اما دربارهی بچه های مسجد باید گفت که نوجوانهای مسجد امین الدوله با دیگر محله ها و مساجد فرق داشتند. آنها بسیار اهل شیطنت و...بودند
شاید بتوان گفت: هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمداقا اهل سکوت و معنویت نبودند. نوع شیطنت آنها هم عجیب بود.
در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و ساده ای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود، برای همین بارها دیده بودم که احمدآقا در نظافت مسجد کمکش می کرد اما بچه ها تا می توانستند او را اذیت می کردند!
یک بار بچه ها رفته بودند به سراغ انباری مسجد.
دیدند در آنجا یک تابوت وجود دارد. یکی از همان بچه های مسجد گفت: من می خوابم توی تابوت و یک پارچه می اندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید انباری مسجد « جن و روح» داره!
بچه ها رفتند سراغ خادم مسجد و او را به انباری آوردند. حسابی هم او را ترساندند که مواظب باش اینجا....
وقتی میرزا ابوالقاسم با بچه ها به جلوی انباری رسید، آن پسر که داخل تابوت بود شروع کرد به تکان دادن پارچه! اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود.
خلاصه بچه ها حسابی مسجد را ریختند بهم!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری
🌷@shahedan_aref
📚#معرفی_کتاب
✨سر به هوا ✨
🖋اثر:اکرم الف خانی
📗📗📗📗📗📗
سر به هوا» روایتی داستانی از زندگی شهید سرلشکر خلبان «عباس اکبری» ست. شهید اکبری اول مهر سال ۱۳۳۲ در روستای «ابرجس» قم به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم در زادگاهش گذراند و در سال ۱۳۵۱ به استخدام نیروی هوایی در آمد. با آغاز جنگ تحمیلی ضمن انجام سورتیهای مختلف پرواز شامل بمباران نیروهای زمینی دشمن و پوشش هوایی مناطق غرب و جنوب غرب از جمله خلبانانی محسوب میشد که همواره آماده انجام خطرناکترین ماموریتها بودند.
او سرانجام در ۲۸ تیر سال ۱۳۶۷ پیش از عملیات «مرصاد» هنگام بازگشت از ماموریت بمباران بخشی از تاسیسات کرکوک، مورد اصابت گلولههای پدافند هوایی عراق قرار گرفت و به شهادت رسید. پیکر این شهید والامقام، پس از ۱۳ سال مفقودی در مرداد سال ۱۳۸۱ در قم تشییع و در گلزار شهدای علی بن جعفر (علیه السلام) به خاک سپرده شد
شهیدسرلشکر خلبان#عباس_اکبری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#سلاحی_که_با_آن_دشمن_را_فراری_دادیم!!
🌷ضد انقلاب بعد از آنکه از محور خوخوره فرار کرد، آمده بود روستای کندولان. آنجا مقداری غذا برای خودشان تهیه کرده بودند که شب باشند و شامشان را بخورند و یک مسیری را به سمت مرز ادامه دهند که رسیدیم و محاصره شان کردیم. ابتدای روستا افراد زیادی مجروح شده بودند. سعی ما بر این بود که آنها را خارج کنیم.
🌷داخل روستا، از بین درختها که عبور میکردیم، سرهای بریده و بدنهای مثله شده را میدیدیم. مجروحان و شهدا را روی دوشمان گرفتیم. تقریباً از جلوی ضدانقلاب رد میشدیم. با این بچههای مجروح و شهیدان از لابلای گل و لای عبور کردیم. ابتدای روستا یک تپه بود و ارتفاع سمت چپ به روستا مسلط بود.
🌷ضد انقلاب از همه طرف فشار میآورد که روستا را بگیرد و ما هم درگیر بودیم. قمی پشت بیسیم داشت بچهها را هدایت میکرد. بچهها میگفتند: مهمات نداریم، هر نفر پنج گلوله برایش باقی مانده. پشت بیسیم گفت: «با تمام قدرت الله اکبر سر دهید.» طنین الله اکبر در کوهستان میپیچید و فرار کومله و ضدانقلاب را میدیدیم. با فریاد الله اکبر و تیراندازی و یک درگیری کوچک دشمن فرار کرد.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید علی قمی
#راوی: رزمنده دلاور یوسف کوهدره ای
📚 کتاب ”کوچ لبخند" نوشتهی حسین قرایی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷رفیق شهیدم🌷
#التماس_دعا
❤شادی روحشان صلوات ❤
🌷@shahedan_aref