هفتمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#وقتی_فهمیدم_دستم_قطع_شده_خندیدم!!
🌷لحظهای که جانباز شدم، به دلیل اینکه چند ترکش به صورتم خورده بود، حس نمیکردم که جانباز شدهام. خیلی با آرامش بودم اما بعد از حدود پنج دقیقه حس کردم خیلی درد دارم. وقتی امدادگر پاهایم را میبست، در ضمیر ناخودآگاهم احساس کردم پاهایم قطع شده است، اما دستم را نمیدانستم. بعد با آمبولانس من را به اورژانس مهران بردند، چون بدن بسیار قویای داشتم وقتی دکتر آستینهای لباسم را قیچی میکرد، همچنان به هوش بودم ولی نمیدانستم اعضای بدنم قطع شده است. بعد از حدود دو روز که در فرودگاه باختران به هوش آمدم، به سختی اندازه یکی _ دو سانت، سرم را از روی برانکارد بالا آوردم و دیدم....
🌷و دیدم پاهایم قطع شده است، اما اصلاً ناراحت و نگران نشدم. چون زمان عملیات آمادهباش بودیم موهایم بلند و سر و صورتم خونی و خاکی شده بود. با دست راستم خونهای بین موهایم را پاک میکردم. تا آمدم با دست چپم این کار را انجام دهم، دیدم قطع شده است. خندهام گرفت. پیرمردی که بالای سرم بود و داشت با گاز استریل لبهایم را نمناک میکرد، گفت: «به من میخندی؟» گفتم: «نه، به تو فکر نمیکنم.» گفت: «پس به چی میخندی؟» گفتم: «والا من نمیدانستم که دست چپم هم قطع شده، حالا که فهمیدهام، خندهام گرفته است.»
#راوی: جانباز سرافراز ۷۰ درصد قطع دو پا و یک دست علی عباسپور، برادر شهید حیدرعلی عباسپور
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"امام زمان حضور دارد "
شهید#مهدی_زین_الدین🕊🌹
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجاه ( ادامه قسمت قبل )
نمازصبح را در مسجد امین الدوله خواندیم.من دیدم که احمداقا بعد از نماز به محل بسیج رفت و مشغول استراحت شد.
من بارها از خود ایشان شنیده بودم که خوابیدن در بینالطلوعین مکروه است.
پس چرا احمداقا....
بعداز نماز مغرب از ایشان همین موضوع را سؤال کردم.
گفت: من دیشب به خاطر برنامههای بسیج کم خوابیده بودم،ترسیدم به خاطر خستگی و کسالت، در طی روز دچار لغزش یا برخورد تند با دیگران شوم.
برای همین استراحت کردم.
کارها و اعمال عرفانی احمداقا برای همهی شاگردان و دوستان درس عبرت بود.
هرکس به فراخور وجود خود از خرمن ویژگیهای ایشان بهره می برد و استفاده می کرد.
ایشان هیچ گاه گِرد گناه نچرخید.
یک بار در نامه ای نوشته بود:«مؤمن سنگینی معصیت را چون کوه اُحد بر روی شانههای خود حس می کند.»
همیشه توصیه می کرد گناه را کوچک نشمارید و از انجام کارهای نیک نهراسید
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
شهید#محمد_تقی_زاده🕊🌹
تولد:1364/5/28
شهادت:1395/1/12
محل تولد:قائمشهر
محل شهادت:ایرانشهر
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
شهید#محمد_تقی_زاده🕊🌹 تولد:1364/5/28 شهادت:1395/1/12 محل تولد:قائمشهر محل شهادت:ایرانشهر 🌷@shahedan
مجردی که خود را پیش مرگ متاهلین میکرد!
🔹شهید محمد تقیزاده در زمان عملیاتهای مختلف جلودار بود و به همکاران متاهل خود گوشزد میکرد که من جلودار خواهم بود زیرا مجرد هستم همه نشان از روحیه فداکاری و از خودگذشتگی او دارد.
🔹محمد تقیزاده در میان همهی خصوصیات زیبای شخصیتی و وجودیاش به زیبایی ظاهری و آراستگی چهره بهعنوان یک افسر پلیس نیز اهمیت میداد و تفکرش براین بود که یک پلیس علاوه بر شخصیت صداقت متانت وخلوص در شغلش باید چهرهای مرتب و آراسته داشته باشد به.همین دلیل پلیسی شیک پوش و آراسته بود.
#شهید_مدافع_وطن
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهل و دوم : نیمه شعبان
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸عصر روز نيمه شعبان ابراهيم وارد مقر شد. از نيمه شب خبري از او نبود. حالا هم كه آمده يك اسير عراقي را با خودش آورده!
پرسيدم: آقا ابرام كجايي، اين اسيركيه!؟
گفت: نيمه شب رفته بودم سمت دشمن، كنار جاده مخفي شدم. به تردد خودروهاي عراقي دقت كردم. وقتي جاده خلوت شد يك جيپ عراقي را ديدم، با يك سرنشين به سمت من مي آمد. سريع رفتم وسط جاده، افسر عراقي را اسير گرفتم و برگشتم.بين راه با خودم گفتم: اين هم هدي ه ما براي امام زمان ولي بعد، از حرف خودم پشيمان شدم. گفتم: ما كجا و هديه براي امام زمان همان روز بچه ها دور هم جمع شديم.
🔸از هر موضوعی صحبتي به ميان آمد تا اينكه يكي از ابراهيم پرسيد:
بهترين فرمانده هان در جبهه را چه كساني ميداني و چرا؟!
ابراهيم كمي فكر كرد و گفت: تو بچه هاي سپاه هيچكس را مثل محمد بروجردي نميدانم. محمد كاري كرد كه تقريباً هيچكس فكرش را نميكرد.
در كردستان با وجود آن همه مشكلات توانست گرو ههاي پي شمرگ كرد مسلمان را راه اندازي كند و از اين طريق كردستان را آرام كند. در فرمانده هان ارتش هم هيچكس مثل سرگرد علي صياد شيرازي نيست.ايشان از بچه هاي داوطلب ساده تر است. آقاي صياد قبل از نظامي بودن يك جوان حزب اللهي و مومن است.
از نيروهاي هوانيروز، هر چه بگردي بهتر از سروان شيرودي پيدا نميكني، شيرودي در سرپل ذهاب با هل يكوپتر خودش جلوي چندين پاتك عراق را گرفت.
با اينكه فرمانده پايگاه هوايي شده آنقدر ساده زندگي ميكند كه تعجب ميكنيد! وقتي هم از طرف سازمان تربيت بدني چند جفت كفش ورزشي آوردند يكي را دادم به شيرودي، با اينكه فرمانده بود اما كفش مناسبي نداشت.
🔸همان روز صحبت به اينجا رسيد كه آرزوي خودمان را بگوئيم. هر كسي چيزي گفت. بيشتر بچه ها آرزويشان شهادت بود.
بعضيها مثل شهيد سيد ابوالفضل كاظمي به شوخي ميگفتند: خدا بنده هاي خوب و پاك را سوا ميكند. براي همين ما مرتب گناه ميكنيم كه ملائكه سراغ ما را نگيرند! ما ميخواهيم حالا حالاها زنده باشم. بچه ها خنديدند و بعد هم نوبت ابراهيم شد.همه منتظر آرزوي ابراهيم بودند. ابراهيم مكثي كرد وگفت: آرزوي من
شهادت هست ولي حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائيل شهيد شوم!
٭٭٭
🔸صبح زود بود. از سنگرهاي كمين به سمت گيلانغرب برگشتم. وارد مقر سپاه شدم. برخلاف هميشه هيچكس آنجا نبود. كمي گشتم ولي بيفايده بود. خيلي ترسيدم.نكند عراقيها شهر را تصرف كرده اند!
داخل حياط فرياد زدم: كسي اينجا نيست؟! درب يكي از اطاقها باز شد. يكي از بچه ها اشاره كرد، بيا اينجا!
🔸وارد اتاق شدم. همه ساكت رو به قبله نشسته بودند!
ابراهيم تنها، در اتاق مجاور نشسته بود و با صداي سوزناک مداحي ميكرد.
براي دل خودش ميخواند. با اما مزمان نجوا ميكرد. آنقدر سوز عجيبي در صدايش بود كه همه اشك ميريختند.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی
🌷@shahedan_aref
اگر ناخواسته کاری انجام میداد و بعد متوجه میشد که کسی از او دلگیر شده، تا او را راضی نمیکرد آرام نمیگرفت. میگفت: خدا از حق خودش میگذرد ولی از حق مردم نمیگذرد.
خودش هرگز اشتباهات دیگران را به دل نمیگرفت.
شهید#سید_مجتبی_علمدار🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣سه ماه بود سخت بیمار بودم و انواع و اقسام داروهای محلی را هم خورده بودم و حتی دکتر هم رفته بودم اما هیچ تغییری در بهبودیم حاصل نشده بود. مجبور شدم با همه سختیهایی که بود برای معالجه به اهواز که مرکز استان بود بروم. در آنجا دکتر پس از آزمایشات و معاینات گفت خانم شما سه ماهه باردار هستید اما من از بس حالم بد بود هیچ اطلاعی از باردار بودنم نداشتم، دکتر برای ده روز دارو داد و گفت پس از ده روز مجدد مراجعه کنم، بعداز ده روز مراجعه کردم و دکتر سی عدد آمپول داد که روزی یکی تزریق کنم، نگران فرزندی بودم که در شکم داشتم اما به خاطر حال بدم مجبور بودم آمپولها را تزریق کنم، حالم بهتر شده بود و رو به بهبودی بود، وضعیت بارداریم عادی بود و مشکلی نداشتم، در هفت ماهگی باز حادثه ای برایم پیش آمد که حاملگی ام دچار مشکلاتی شد که بخیر گذشت تا بالاخره نه ماهگی را هم گذراندم و عبدالحمید در تاریخ 30 مرداد سال 1346 صحیح و سالم بدنیا آمد و انگاری خدا می خواست که سالم بماند تا او هم یکی از سربازان در گهواره ای امام خمینی که وعده اش را به طاغوتیان داده بود باشد و در راهش به شهادت برسد.
راوی: مادر شهید عبدالحمید تقیزاده بهبهانی
شهید#عبدالحمید_تقی_زاده🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣ادامه عملیات کربلای 5 بود. حاجمحمـد دنبال من آمد و گفت: بیا بریم گتوند کار دارم.
من رانندگی میکردم. حاجمحمـد خسته از روزهای سخت عملیات، حرفی نمیزد و به مسیر جلو خیره شده بود. انگار به چیزی فکر میکرد. من هم چیزی نمیگفتم. آمدیم اهواز، از میدان چهار شیر که رد شدیم. حاجمحمـد سکوتش را شکست و بیمقدمه گفت: عبدالله من دو تا آرزو از خدا دارم، دعا کن که خدا بهم بده!
گفتم: چیا؟
گفت: دوست دارم سال دیگه باز برم حج واجب و خانه خدا را زیارت کنم، بعدش بیام و شهید بشم!
با خودم گفتم تو چه فکرهایی است حاجمحمـد. گفتم: انشاالله که هر چی خیر است پیش میاد!
وقتی سال بعد برای بار دوم به حج واجب رفت، گفتم این از آرزوی اولش. وقتی هم سال بعدش در آخرین روزهای جنگ شهید شد، با خودم گفتم: این هم اجابت آرزوی دومش!
سردارشهید #حاج_محمد_ابراهیمی🕊🌹
شهدای فارس
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنمو بچه امو تمام هفت جد وآبادم
فدای یک کاشی حرم بی بی
شهید#مصطفی_صدرزاده🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 یک #بسیجی لازم است ژرفنگر، موقع شناس، روانکاو و در هر زمینه کامل عیار باشد.
📚 کتاب طنین همت
🌷@shahedan_aref
⚜آیت الله مجتهدی تهرانی ره:
#شهید_ثانی یک شب از خواب برخاست و دید که نمازشبش قضا شده... گریه کرد و گفت:
خدا چه کردم که نمازشب از دستم رفت.
حالا امروز بعضی ها نمازصبحشان هم قضا می شود، اما برایشان مهم نیست.
هزارتومانی اش گم شود ناراحت است، اما نمازصبحش قضا شده و نگران نیست و این را خسارت نمی داند.
صبحتون شهدایی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هشتمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#پيكر_بیسر_آخرين_شهيد....
🌷روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهيد گمنام در شهر دهلران طى مراسمى تشييع شوند. بچههاى تفحص، پنج شهيد را که مطمئن بودند گمنام هستند انتخاب کردند. ذره ذره پيکر را گشته بودند. هيچ مدرکى بدست نيامده بود. قرار شد در بين شهدا يکى از آنها را که سر به بدن نداشت به نيابت از ارباب بیسر، آقا اباعبدالله الحسين(ع) تشييع و دفن شود. کفنها آماده شد. شهدا يکى يکى طى مراسمى کفن میشدند.
🌷آخرين شهيد، پيکر بیسر بود. حال عجيبى در بين بچهها حاکم بود. خدا اين شهيد کيست که توفيق چنين فيضى را يافته تا به نيابت از ارباب در اين روز تشييع شود؟! ناگهان تکه پارچهاى از جيب لباس شهيد به چشم خورد. روى آن نوشتهاى بود که به سختى خوانده میشد؛ "حسن پرزه اى، اعزامى از اصفهان"
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسن پرزه اى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹5 تیرماه سالروز عروج شهادت گونه پاسدار بسیجی یوسف بجانی از سربازان گمنام امام زمان عج در سپاه
🔸خلاصه زندگی نامه:
یوسف ۱۳۵۸ در خانواده ای انقلابی به دنیا آمد. از همان کودکی کنار پدر و برادرانش در پایگاه شهدای حکم آباد فعالیت نمود. وی در مسائل قرآنی و فرهنگی خیلی فعال و پر تلاش بود.
در دهه هشتاد جدب گروه ۶۰ رسالت گردید و بعنوان پاسدار سرباز گمنام در خدمت انقلاب بود.
وی در کردستان و اربیل ماموریت های مختلفی را انجام داد. تا اینکه در اواخر خرداد ماه ۱۳۸۳ پس از باز گشت از اربیل در اثر خیانت پیشمرگ، طی چند روز بستری عاشقانه به دوستان شهید و مقتدای خود شهید مهدی باکری پیوست.
بخشی از وصیت نامه :
* خون دادن هنر شهیدان بود و خون دل خوردن هنر شهادت طلبان.
* مبادا دنیا آنقدر گوش های مان را ناشنوا و چشم های مان را کور کند که فریاد امام خامنه ای را نشنویم و مظلومیتش را نبینیم.
* کسی که فریاد امام خامنه ای را نشنود هنگام فریاد حضرت مهدی عج گوش هایش صدای امام مهدی عج را نخواهد شنید.
شهید#یوسف_بجانی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهل وسوم : جایزه
✔️ راوی : قاسم شبان
🔸يكي از عملياتهاي نفوذي ما در منطقه غرب به اتمام رسيد. بچه ها را فرستاديم عقب.
پس از پايان عمليات، يك يك سنگرها را نگاه كرديم. كسي جا نمانده بود. ما آخرين نفراتي بوديم كه بر مي گشتيم.
ساعت يك نيمه شب بود. ما پنج نفر مدتي راه رفتيم. به ابراهيم گفتم:
آقا ابرام خيلي خسته ايم، اگه مشكلي نيست اينجا استراحت كنيم. ابراهيم موافقت كرد و در يك مكان مناسب مشغول استراحت شديم.
🔸هنوز چشمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسي به ما نزديك مي شود! يكدفعه از جا پريدم. از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاملاً مشخص بود. يك عراقي در حالي كه كسي را بر دوش حمل مي كرد به ما نزديك مي شد!
🔸خيلي آهسته ابراهيم را صدا زدم. اطراف را خوب نگاه كردم. كسي غير از آن عراقي نبود!
وقتي خوب به ما نزديك شد از سنگر بيرون پريديم و در مقابل آن عراقي قرار گرفتيم.
سرباز عراقي خيلي ترسيده بود. همانجا روي زمين نشست. يكدفعه متوجه شدم، روي دوش او يكي از بچه هاي بسيجي خودمان است! او مجروح شده و جامانده بود!
🔸خيلي تعجب كردم. اسلحه را روي كولم انداختم. با كمك بچه ها، مجروح را از روي دوش او برداشتيم. رضا از او پرسيد: تو كي هستي، اينجا چه ميكني!؟
سرباز عراقي گفت: بعد از رفتن شما من مشغول گشت زني در ميان سنگرها و مواضع شما بودم. يكدفعه با اين جوان برخورد كردم. اين رزمنده شما از درد به خود مي پيچيد و مولا اميرالمومنين و امام زمان را صدا مي زد.
من با خودم گفتم: به خاطر مولا علي تا هوا تاريك است و بعثيها نيامده اند اين جوان را به نزديك سنگر ايراني ها برسانم و برگردم!
🔸بعد ادامه داد: شما حساب افسران بعثي را از حساب ما سربازان شيعه كه مجبوريم به جبهه بيائيم جدا كنيد.حسابي جاخوردم. ابراهيم به سرباز عراقي گفت: حالا اگر بخواهي مي تواني اينجا بماني و برنگردي. تو برادر شيعه ما هستي. سرباز عراقي عكسي را از جيب پيراهنش بيرون آورد وگفت: اينها خانواده من هستند. من اگر به نيروهاي شما ملحق شوم صدام آن ها را مي كشد. بعد با تعجب به چهره ابراهيم خيره شد! بعد از چند لحظه سكوت با لهجه عربي پرسيد: اَنت ابراهيم هادي!!
🔸همه ما ساكت شديم! باتعجب به يكديگر نگاه كرديم. اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. ابراهيم با چشمان گرد شده و با لبخندي از سر تعجب پرسيد: اسم من رو از كجا ميدوني!؟
من به شوخي گفتم: داش ابرام، نگفته بودي تو عراقي ها هم رفيق داري! سرباز عراقي گفت: يك ماه قبل، تصوير شما و چند نفر ديگر از
فرماندهان اين جبهه را براي همه يگان هاي نظامي ارسال كردند و گفتند:
هركس سر اين فرماندهان ايراني را بياورد جايزه بزرگي از طرف صدام خواهد گرفت!
🔸در همان ايام خبر رسيد که از فرماندهي سپاه غرب، مسئولي براي گروه اندرزگو انتخاب شده و با حكم مسئوليت راهي گيلانغرب شده.
ما هم منتظر شديم ولي خبري از فرمانده نشد.
تا اينكه خبر رسيد، جمال تاجيك كه مدتي است به عنوان بسيجي در گروه فعاليت دارد همان فرمانده مورد نظر است!
🔸با ابراهيم وچند نفر ديگربه سراغ جمال رفتيم. از او پرسيديم: چرا خودت را معرفي نكردي؟! چرا نگفتي كه مسئول گروه هستي؟
جمال نگاهي به ما كرد و گفت: مسئوليت براي اين است كه كار انجام شود. خدا را شكر، اينجا كار به بهترين صورت انجام ميشود.من هم از اينكه بين شما هستم خيلي لذت ميبرم. از خدا هم به خاطر اينكه مرا با شما آشنا كرد ممنونم.
شما هم به كسي حرفي نزنيد تا نگاه بچه ها به من تغيير نكند. جمال بعد از مدتي در عمليات مطلع الفجر در حالي كه فرمانده يكي از گردانهاي خط شكن بود به شهادت رسيد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
نام و نام خانوادگی :سید هاشم ساجدی
نام پدر :سید حسین
تاریخ تولد :۱۳۲۶/۰۴/۰۴
محل تولد :کلاته
شغل :جهادگر
وضعیت تاهل :متاهل
مسئولیت :فرمانده مهندسی قرارگاه نجف اشرف
سن :۳۸ سال
تاریخ شهادت :۱۳۶۳/۰۸/۰۵
محل شهادت :میمک
نام عملیات :کمین دشمن
موضوع شهادت :جبهه
نحوه شهادت :اصابت گلوله ضدانقلابتاریخ تدفین :
گلزار :بهشت رضای مشهد
شهید #سید_هاشم_ساجدی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
نام و نام خانوادگی :سید هاشم ساجدی نام پدر :سید حسین تاریخ تولد :۱۳۲۶/۰۴/۰۴ محل تولد :کلاته شغل :جه
برخورد قاطع مقابل خیانتکاران به بیتالمال
🔹پسر شهيد ساجدى میگويد: "در جايى كه تنبيه لازم بود، آن را به موقع انجام میدادند. بهطورى كه وقتى يكى از افراد خلافى انجام داد و نسبت به بيت المال خيانت كرد، پدرم با ايشان برخورد شديدى كرد كه بعضى از اين موضوع و برخورد ناراحت شدند، ولى پدرم با تمام اين مسائل ايشان را تنبيه كرد و معتقد بود بايد نسبت به بيت المال توجه زيادى شود."
شهید #سید_هاشم_ساجدی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدگاه صریح شهید بهشتی درباره عفاف و حجاب
شهید #سیدمحمد_بهشتی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجاه و یکم
در نامه ای که از جبهه برای یکی از دوستانش نوشته بود آورده :
امام صادق علیه (ع) فرمودند : در توصیه های شیطان به یارانش آمده است که سه خصلت در بنی آدم بگذارید تا من خیالم راحت شود.
کارهای پر معصیت را نزد آن ها کوچک جلوه دهید.
کارهای پسندیده و خوب را نزد آن ها سخت (و بزرگ)جلوه دهید (تا انجام ندهند)
تکبر و خود پسندی را نزد آن ها به وجود آورید.
برادران محترم نکند خدای نکرده در این سه دام شیطان که در آن غوطه ور هستیم بیشتر آلوده شویم.
مومن واقعی اگر یک معصیتی انجام دهد،سنگینی آن را مانند کوه احد بر روی شانه اش حس میکند.اما منافق اگر معصیتی انجام دهد ،مانند کسی است که مگسی را از روی صورتش بلند کند .
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📸 تصویری از استوار یکم شهید «حسن قورزایی» که شب گذشته در درگیری با اشرار مسلحِ سراوان به شهادت رسید.
🌷@shahedan_aref
یک روز که مهدی از مدرسه به خانه آمد، از شدت سرما تمام گونه ها و دست هایش سرخ شده بود.
پدرش همان شب تصمیم گرفت برای اوپالتویی تهیه کند. دو روز بعد، با پالتوی نو و زیبایش به مدرسه می رفت؛اما غروب همان روز که از مدرسه بر می گشت با ناراحتی پالتویش را به گوشه اتاق انداخت. همه با تعجب به او نگاه کردند.او در حالی که اشک در چشمش نشسته بود،
گفت: چه طور راضی شوم که پالتو بپوشم،وقتی که دوست بغل دستی ام از سرما به خود می لرزد؟
شهید#مهدی_باکری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣بدانید با سکوت کردن و نشستن در خانه و گاهی هم سنگ اندازی در راه اسلام به جایی نمیرسید. خوشا به حال آن افرادی که همیشه به فکر اسلام و امام بودهاند و این افراد بدانند که روزی خداوند اجر این زحمتها را میدهد. پدر و مادر عزیزم اگر شما چشمانمان هستید اما امام قلب ماست و بدون چشم می شود زندگی کرد ولی بدون قلب هرگز...
🌷شهید: حیدر زحمتیان
تاریخ ولادت: ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵
محل شهادت:شلمچه
نام عملیات:کربلای پنج
شهید#حیدر_زحمتیان🕊🌹
🌷@shahedan_aref