eitaa logo
هر روز با شهدا
63.4هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
23 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و پنجم:اين تذهبون( بخش اول ) 👤 راوی : خانم رسولي و... در دو
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و پنجم : اين تذهبون( بخش دوم ) 👤 راوی : خانم رسولي و..... بعد متوجه شــدم که دو نفر از دوستان ايشان که آنها را هم ميشناختم، در پائين تپه مشغول دست و پا زدن در يک باتلاق هستند! آنها ميخواســتند به جائي بروند، اما هرچه دســت و پا ميزدند بيشتر در باتلاق فرو ميرفتنــد! ابراهيم رو به آنها کرد و فرياد زد و اين آيه را خواند: اَين تَذهبون )به کجا ميرويد(؟! اما آنها اعتنائي نکردند! روز بعد خيلي به اين ماجرا فکر کردم. اين خواب چه تعبيري داشت؟! پسرم از دانشــگاه به خانه آمد. بعد با خوشحالي به سمت من آمد و گفت: مادر، يک هديه برايت گرفته‌ام! بعد هم کتابي را در دست گرفت و گفت: کتاب شهيد ابراهيم هادي چاپ شده ... به محض اينکه عكس جلد کتاب را ديدم رنگ از صورتم پريد! پسرم ترسيد و گفت: مادر چي شد؟ من فکر ميکردم خوشحال ميشي؟! جلو آمدم و گفتم: ببينم اين کتاب رو... من دقيقًا همين صحنه روي جلد را ديشب ديده بودم! ابراهيم را درست در همين حالت ديدم! بعد مشــغول مطالعه کتاب شدم. وقتي که فهميدم خواب من روياي صادقه بوده، از طريق همسرم به يکي از بسيجيان آن سالها زنگ زديم. از او پرسيديم كه از آن دو نفر كه من در خواب ديده بودم خبري داري؟ خلاصه بعد از تحقيق فهميدم که آن دو نفر، با همه ي سابقه جبهه و مجاهدت، از حاميان ســران فتنه شــده و در مقابــل رهبر انقلاب موضع گيــري دارند! هرچند خواب ديدن حجت شــرعي نيســت، اما وظيفه دانستم که با آنها تماس بگيرم و ماجراي آن خواب را تعريف کنم. خدا را شــکر، همين رويا اثربخش بود. ابراهيم، بار ديگر، هادي دوستانش شد و ... 📚‌منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻 شهيد 🌹🕊 🌷@shahedan_aref
📸 نامه سردار سلیمانی به محمد الضیف فرمانده عملیات طوفان الاقصی‌ 🔹رژیم صهیونیستی در سال ۲۰۱۴ با حمله موشکی به منزل محمد ضیف که فرماندهی عملیات امروز را بر عهده داشت، همسر و دختر او را شهید کردند. 🔹سردار سلیمانی پس از آن حمله، در نامه‌ای به فرمانده گردان‌های قسام، او را فردی مقاوم و شجاع معرفی کرد و شهید زنده خواند. 🔹در نامه سردار سلیمانی آمده است: همگی مطمئن باشید ایران با وجود فشار‌ها و محکم شدن محاصره، فلسطین را تنها نخواهد گذاشت. پیروزی نزدیک است و با لطف پروردگار، صدای زنگ مرگ صهیونیست‌های تجاوزگر به صدا درآمده است. 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج حسين رزمنده‌ها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. يك شـب تانك‌ها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچه‌ها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانك‌ها راه می‌رود و با سرنشيــن‌ها گفت و گوهای كوتاه می‌كند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست. مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد. گفت: به خدا سپردمتون! تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟ گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی. شهید🕊🌹 سلام صبحتون شهدایی...❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷@shahedan_aref
این مرد دست فلسطینی‌ها را پُر کرد 🔹رهبر انقلاب: حاج قاسم سلیمانی کاری کرد که یک منطقۀ کوچکی، یک وجب جا مثل نوار غزه در مقابل رژیم صهیونیستی با آن همه ادعا می‌ایستد. کاری کرد که بتوانند بِایستند، بتوانند مقاومت کنند. 🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت دوم صبح زود چشمانم شده بود کاسه‌ی خون از بس گریه کرده بودم. دست و صو
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت سوم یک چشمم اشک بود و چشم دیگرم خون. رجب خودش از حال و روزم فهمید دوباره باردار شدم. اخم‌هایش در هم رفت. طوری رفتار می‌کرد انگار من مقصر هستم. تا قبل از آن تحویلم نمی‌گرفت؛ حالا بی‌محلی‌هایش هم بیشتر شد. فرصت و توان سر کار رفتن نداشتم. رجب مرا گذاشت بالای سر کارگرهای خانه و گفت: «بالا سر کارگر جماعت نباشی، از کار می‌زنه! چهارچشمی حواست بهشون باشه که کارشون رو درست انجام بدن.» یک پایم خانه بود و پای دیگرم در مصالح فروشی. با آن بچه‌ی در شکمم شب و روزم یکی شده بود و فرصت نمی‌کردم یک دقیقه بنشینم. دو اتاق بزرگ و یک آشپزخانه ساختند، کار به کندی پیش می‌رفت. کارگرها هرچه احتیاج داشتند من باید برایشان فراهم می‌کردم. «حاج‌خانوم! قیر می‌خوایم. حاج‌خانوم! گچ می‌خوایم. حاج‌خانوم! گونی بیار. حاج‌خانوم! گاز کپسول تموم شد.» پول‌هایمان ته کشید. رجب کارگرها را مرخص کرد و من باید کنار دست بنّاها می‌ایستادم. بلوک سیمانی را بلند می‌کردم و می‌بردم برای اوستا. خاک آب‌انبار را با طناب می‌کشیدم بالا و خالی می‌کردم گوشه حیاط. می‌رفتم سر پل امامزاده معصوم‌ (علیه‌السلام) نزدیک دوراهی قپان، قیر و گونی می‌خریدم بار وانت می‌زدم و در حیاط خانه خالی می‌کردم. در و همسایه به حالم گریه می‌کردند. هنوز عرقم خشک نشده باید بساط ناهار را ردیف می‌کردم.
هر روز با شهدا
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت سوم یک چشمم اشک بود و چشم دیگرم خون. رجب خودش از حال و روزم فهمید دوبا
فصل پنجم : خداحافظ مادر قسمت چهارم مهلت دو ماهه‌ی ما تمام شد و باید خانه وصفنارد را خالی می‌کردیم. وسایل را بار وانت کردیم. همسایه‌ها برای خداحافظی جلوی در خانه جمع شدند. با همه‌ی خانم‌های همسایه روبوسی کردم و حلالیت طلبیدم. مریم گوشه‌ای ایستاده بود و با بغض به من نگاه می‌کرد. رفتم به طرفش، محکم بغلم کرد و زد زیر گریه. اشکم درآمد. انگشتر فیروزه‌ام را گذاشتم کف دست مریم. - من بدون تو دق می‌کنم زهرا! - مریم! این انگشتر نشان خواهری ما باشه تا قیامت، هروقت دل‌تنگ روزهای خوشمون شدی، بهش نگاه کن. این چند سال اذیتت کردم. خیلی زحمت بچه‌هام رو کشیدی، حلالم کن. یه خبر خوب بهت بدم؟ - چی؟! نکنه پشیمون شدید و اسباب‌کشی نمی‌کنی؟! - نه! با رجب حرف زدم، ما نمی‌تونیم بچه سوم رو نگه داریم. ان‌شاءالله سالم به دنیا اومد، میدم تو بزرگش کنی. - دروغ میگی! مگه تو دل از بچه‌ت می‌کنی زهرا؟! باورش نمی‌شد. کلی با هم حرف زدیم و امیدوارش کردم تا توانست دل از من بکند. تصمیممان را گرفته بودیم و قرار بود حسین را بعد از تولد به مریم و آقای ترابی بسپاریم. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 🌷@shahedan_aref
🎙️ از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیرامون موضوع «دفاع مقدس» : 🛑 همه باید بدانند که در دوران دفاع مقدس چه معجزات عظیمی از حضور مؤمنانه و پر تلاش نیروهای بسیجی در صحنه‌های جنگ اتفاق افتاد؛ این را باید همه بدانند. 📚 من توصیه میکنم، این کتابهائی که در شرح حال سرداران است یا آنچه که در گزارش روزهای جنگ و سالهای دشوار اول بالخصوص نوشته شده، این را جوانها بخوانند. خود را سیراب کنید از معرفت به آنچه که گذشته است در تاریخ انقلاب . ۱۳۸۷/۰۲/۱۴ 🌷@shahedan_aref