💠شهیدبهشتی
از منظر مقام معظم رهبری:
بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد، به خاطراین که دردوران زندگی اش کسی به عمق ووالایی شخصیت این مرد پی نبرد.شهیدبهشتی واقعایک انسان برجسته ای بود درهمه ابعاد
#شهیدانه 🕊
#شهیدبهشتی ♥️
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و هشتم : شهادت اصغر وصالی
✔️ راوی : علی مقدم
🔸محرم سال 1359 اتفاق مهمي رخ داد. اصغر وصالي و علي قرباني با نيروهايشان از سرپل ذهاب به گيلانغرب آمدند.
قرار شد بعد از شناسايي مواضع #دشمن، از سمت شمال شهر، عملياتي آغاز شود.
آن ايام روزهاي اول تشكيل گروه اندرزگو بود. قسمتي از مواضع دشمن شناسايي شده بود.
🔸شب عاشورا همه بچه ها در مقر سپاه جمع شدند. #عزاداراي با شكوهي برگزار شد.مداحي ابراهيم در آن جلسه را بسياري از بچه ها به ياد دارند. او با شور و حال عجيبي ميخواند و اصغر وصالي مياندار عزادارها بود.
🔸روز عاشورا اصغر به همراه چند نفر از بچه ها براي شناسايي راهي #منطقه «برآفتاب » شد.
حوالي ظهر خبر رسيد آ نها با نيروهاي كمين عراقي درگير شد هاند. بچه ها خودشان را رساندند، نيروهاي دشمن هم سريع عقب رفتند اما...
🔸علي قرباني به شهادت رسيد. به خاطر شدت جراحات، اميدي هم به زنده ماندن اصغر نبود.
اصغر وصالي را سريع به عقب انتقال داديم ولي او هم به خيل شهدا پيوست.بعد از شهادت اصغر، ابراهيم را ديدم كه با صداي بلند گريه ميكرد.
ميگفت: هيچكس نميداند كه چه فرماند هاي را از دست داده ايم، انقلاب ما به امثال اصغر خيلي احتياج داشت.
🔸اصغر در حالي كه هنوز چهلم بردار شهيدش نشده بود توفيق شهادت را در ظهر عاشورا به دست آورد.
#ابراهيم براي تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گيلانغرب به جا مانده بود به تهران آورد. در حالي كه به خاطر اصابت تركش، تقريباً هيچ جاي سالم در بدنه ماشين نبود!
پس از تشييع پيكر شهيد وصالي سريع به منطقه بازگشتيم.
🔸ابراهيم ميگفت:
اصغر چند شب قبل از #شهادت، برادرش را در خواب ديد.
برادرش گفته بود: اصغر، تو روز #عاشورا در گيلان غرب شهيد خواهي شد.
روز بعد بچه هاي گروه، براي اصغر مجلس ختم وعزاداري برپا كردند. بعد بچه ها به هم قول دادند كه تا آخرين قطره #خون در جبهه بمانند و #انتقام خون اصغر را بگيرند.
جواد افراسيابي و چند نفر از بچه ها گفتند: مثل آدمهاي عزادار #محاسن خودمان را كوتاه نميكنيم تا #صدام را به سزاي اعمالش برسانيم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣یادی از یک چریک...
شهید محمد کاوه معروف به چریک
🌷 محمد آشپز بود ، در شیراز آش فروشی داشت و از مبارزین قبل از انقلاب بود. بعد از انقلاب جذب سپاه شد. در کارهای نظامی, اعتقاد به کارهای نامنظم داشت, برای همین معروف شد به چریک...
سال اول انقلاب بود. منافقین به ساختمان سپاه در خیابان فردوسی حمله کرده بودند, سریع خودمان را رساندیم و حایل بین مردم و منافقین کردیم. دیدم چریک نشست وسط خیابان و شروع کرد با تفنگ ژ ۳، چند رگبار هوایی شلیک کرد.
گفتم چریک چکار می کنی؟
گفت این نامردا دارن مردم را می زنند, با این صدا می ترسن, بر میگردن, مقرشون!
همین طور هم شد, منافقین با شنیدن صدای رگبار فرار کردند...
🌷غائله کردستان شروع شده بود. به اتفاق جمعی از پاسداران فارس رفتیم مهاباد. رفتن ما همزمان شد با مذاکره دولت و گروه های ضد انقلاب, به ما دستور داده شد از مقر(که کاخ جوانان مهاباد بود) خارج نشویم.
چریک در محوطه یک چادر به پا کرده بود و هر روز به بچه ها کارهای چریک آموزش می داد و بعد به همه چایی می داد. اخر شب هم همه چیز را بهم می ریخت می گفت از چریک نباید چیزی بماند. صبح های جمعه هم همان جا یک اش شیرازی درست می کرد که طعمش نظیر نداشت..
شهید#محمد_کاوه🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#قيمت_شش_سر!!!
🌷مجروح و خونآلوده داخل گودالى افتاده و بيهوش شده بودم. با صداى چند نفر كه با هم حرف میزدند، به هوش آمدم. چشم كه باز كردم، ديدم همگى لباس كردى به تن دارند و فارسى را به خوبى صحبت مى كنند. لبهى گودال ايستادند، نگاهى به من انداختند و به تصور اينكه زنده نيستم عقب رفتند. ديدم سر پاسدارى....
🌷سر پاسداری را جدا كردند و در گونى انداختند. در همين حين، صداى يكى از آنها را میشنيدم كه میگفت: «آن يكى ريش ندارد، بيخود سرش را جدا نكن، يادت هست كه دفعه قبل سر بىريش را قبول نكردند.» ديگرى میگفت: «فقط شش سر؟ شش هزار تومان هم شد پول؟» و به راه افتادند.... بغض تلخى گلويم را میفشرد.
#راوى: شهيد معزز سيدحسن دوستدار
❌️ امنیت اتفاقی نیست!!
❌️❌️ قیمت سرهای جوانان وطن؛ امنیت و آرامش ماست!!
✅️ میارزه نه؟؟!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
❣شهید: حبیب الله سرسازی
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲
محل شهادت: هورالهویزه
نام عملیات: خیبر
شهید#حبیب_الله_سرسازی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
❣شهید: حبیب الله سرسازی تاریخ ولادت: ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲ محل شهادت: هورالهویزه نام عملیات: خی
❣قسمتی از وصیت نامه شهید حبیبالله سرسازی:
در حدیث است که زمین بدون و خالی از حجت خداوند نمیشود و هر زمان که بنگرید رهبری الهی رسالت رساندن و مصلحت اسلام را به عهده گرفته است و چه بسیار از مسلمانان که در حقیقت مجاهدانی بودند که با جان و مال در راه اطاعت رهبرشان برای حفظ دینشان قیام کردند و تاریخ آنها را به خوبی یاد میکند .در این زمان یکی از رهبران الهی مسئولیت حراست از اسلام را به عهده گرفته که وظیفه همه مسلمانان و آزادیخواهان جهان میباشد که اطاعت از این مرد الهی را بکنند و همگی در صفی با بنیانی مرصوص به ریسمان الهی چنگ بزنید و متفرق و گروه گروه نشوید. مسئله حفظ انقلاب و اسلام را اهم مسائل گروه گرایی بدانید و همگی با نیاتی خالص جهت پیشبرد و زمینه ظهور آقا امام زمان عجلالله تعالی فرجه الشریف را مهیا کنید. این انقلاب نعمت است وجود روحانیت این الگوها و نمونههای بارز اخلاص در صحنه نعمت است. شکر نعمت کنید تا خداوند هم به شما نعمتهای بزرگتری عنایت فرماید. در اطاعت و بندگی خداوند گام بردارید. در میدانهای جنگ با شیطان نفس و استکبار جهانی قدم بردارید تا مورد تشویق و افتخار نسل های آینده باشید مسجد در صدر اسلام اینگونه بوده که تمامی مسائل نظامی و علمی و معنویات و حتی قضاوت نیز در مسجد انجام میگرفته است.؛ پس در راه پیشبرد دین مقدس الهی کوشش کنید و آنچه را برای خودتان کار میکنید" دنیا" فانی است و آنچه را درخدمت به اسلام و مسلمین انجام می دهید برای شما باقی است.
شهید#حبیب_الله_سرسازی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣خاطره همسر شهید چمران از شب آخر حیات دنیوی #شهید_چمران:
هر وقت می رفت تهران (از اهواز)روز بعد بر می گشت امروز (٣٠خرداد۶٠) صبح رفت و عصری آمد تعجب کردم.
گفتم چرا زود آمدی
گفت ناراحت شدی؟
- نه فقط تعجب کردم.
گفت تا حالا دیده بودی من با هواپیمای خصوصی سفر کنم؟
ندیده بودم..
+ به خاطر شما آمدم امشب پیشت باشم.
رفت دراز کشید. داخل اتاق شدم او را بوسیدم، آرام و به سقف مینگریست.
گفت: بشین، من فردا شهید می شوم. دو وصیت به شما دارم.
بعد از من در ایران بمان کشور شما حکومت الهی ندارد.
دوم ازدواج کن.
گفتم زنان پیامبر الگو هستند آنان ازدواج نکردند.
از این مقایسه ناراحت شد.
شب به فکر بودم که این حرفها چیست؟
صبح زود که درب منزل داشت سوار ماشین میشد کلت کمری داشتم خواستم به پایش شلیک کنم که نرود اما جرأت نکردم. رفت و من به منزل تنها دوستم در اهواز خانم خراسانی رفتم و داستان شب را تعریف کردم. دلداری ام میداد تا اینکه تلفن منزلش زنگ خورد و او مرتب "نه" می گفت. گفتم چه شده؟ گفت چمران زخمی شده. گفتم خیر او #شهید شده است و باهم به سردخانه رفتیم و جنازه مصطفی را دیدم و گفتم: خدایا این قربانی را از ما بپذیر!
اون روز چمران از اهواز تا دهلاویه (٧٢کیلومتر) فقط مینویسد. با اعضاي بدنش خداحافظی می کند و...
همسر شهید چمران می گوید ۶ ماه بعد از شهادت چمران، امام متوجه شد ما خونه نداریم به بنیاد شهید گفت. خونه ای به من دادند، اما هیچ وسیله ای نداشتم. یکی از دوستان مصطفی مقداری لوازم اولیه زندگی برایم آورد. جاودانه باد
شهید دکتر#مصطفی_چمران🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💌 #کــلامشهـــید
🌹 شـهید حسـن باقـری:
✍بــیتعارف بگویم:
نیرویی که نمازش را اول وقت نمـیخواند،
خوب هم نمـیجنگد!
ما هرچه داریم از معنویت داریم،
هرجا که ذرهای پشتمان لرزید،
به دلیلِ ضعف توکلمان به خدا بـوده است..!
شهید#حسن_باقری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 ما هنوز شهادت بی درد می طلبیم غافل از آنکه شهادت را جز به اهل درد نمی دهند.
🌷@shahedan_aref
💌 #کــلامشهـــید
🍃 من به این نتیجه رسیدهام ڪه شهادتـــــ دستـــــ خودمان استـــــ، انتخابـــــ شهادتـــــ را خداوند به عهده خودمان گذاشته استـــــ این ما هستیم ڪه میتوانیم شرایط آن را فراهم ڪنیم ما هستیم ڪه تعیین ڪننده این مسئله هستیم.
#شهید_حسن_باقرے
صبحتون شهدایی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
چهارمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
مادر یوسف: من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم
🔺پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت، کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند، گفتند به خمینی توهین کن یوسف این کار رو نکرد.
🔺به من گفتند توهین کن گفتم چنین کاری نمیکنم گفتند: بچهت را میکشیم بازهم قبول نکردم پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند...
🔺گفتند به خمینی توهین کن بازم توهین نکردم من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند؛ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم گفتند: دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم...
🔺شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه میگفتم: #یافاطمةالزهرا، #یازینبکبری... انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم. دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر...
🔺فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...
🔺کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم.. به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم.
🔺به راستی مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی (ره) ایستادند ما چه قدر پای ارزش هایمان ایستاده ایم
شهید#یوسف_داورپناه🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🔺شهید دکتر چمران :
من نمی گویم ولی فقیه معصوم است،
اما ملتی که به امر خدا به امر ولی فقیه اعتماد می کنند،
خدا اجازه اشتباه به آن رهبر را نمی دهد و به نوعی به او معصومیت می بخشد
شهید دکتر#مصطفی_چمران🕊🌹
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و نهم: ظاهر ساده
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸در ايام ابتداي جنگ، #ابراهيم الگوي بسياري از بچه هاي رزمنده شده بود.
خيليها به رفاقت با او افتخار ميكردند. اما او هميشه طوري رفتار ميکرد تا كمتر مطرح شود.
مثلاً به لباس نظامي توجهي نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردي ميپوشيد. تا هم به مردم محلي آنجا نزديكتر شود، هم جلوي نفس خود را گرفته باشد. ساده و بي آلايش بود. وقتي براي اولين بار او را ديديم فكر كرديم كه او خدمتكار و... براي رزمندگان است. اما مدتي كه گذشت به شخصيت او پي برديم.
🔸ابراهيم به نوعي ساختارشكن بود. به جاي توجه به ظاهر و قيافه، بيشتر به فكر باطن بود. بچه ها هم از او تبعيت ميكردند.
هميشه ميگفت: مه متر از اينكه براي بچه ها لباسهاي هم شكل و ظاهر نظامي درست كنيم بايد به فكر #آموزش و #معنويت نيروها باشيم و تا ميتوانيم بيشتر با بچه ها رفيق باشيم. نتيجه اين تفكر، در عملياتهاي گروه، كاملاً ديده ميشد. هر چند برخي با تفكرات او مخالفت ميكردند.
٭٭٭
🔸پارچه لباس پلنگي خريده بود. به يكي از خياطها داد وگفت: يك دست لباس كُردي برايم بدوز. روز بعد لباس را تحويل گرفت وپوشيد. بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتي بعد برگشت. با لباس سربازي! پرسيدم: لباست كو!؟ گفت: يكي از بچه هاي كُرد از لباس من خوشش آمد. من هم #هديه دادم به او!
ساعتش را هم به يك شخص ديگرداده بود. آن شخص ساعت را پرسيده بود و #ابراهيم ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهاي ساده باعث شد بسياري از كردهاي محلي مجذوب اخلاق ابراهيم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهيم در عين سادگي ظاهر، به مسائل سياسي كاملاً آگاه بود.
🔸جريانات سياسي را هم خوب تحليل ميكرد.
مدتي پس از نصب تصاوير #امام راحل و شهيد بهشتي در مقر، از طرف دفتر فرماندهي كل قوا در غرب كشور كه زير نظر بني صدر اداره ميشد دستور تعطيلي و بستن آذوقه گروه صادر گرديد، اما فرمانده ارتش در آن منطقه اعلام كرد كه حضور اين گروه در منطقه لازم است. تمامي حملات ما توسط اين گروه طراحي و اجرا ميشود.بعد از مدتي با پيگيريهاي اين فرمانده، جلوي اين حركت گرفته شد.
🔸يك روز صبح اعلام كردند كه بني صدر قصد بازديد از #كرمانشاه را دارد. ابراهيم و جواد و چند نفر از بچه ها به همراه حاج حسين عازم كرمانشاه شدند.
فرماندهان نظامي با ظاهري آراسته منتظر بني صدر بودند. اما قيافه بچه هاي اندرزگو جالب بود. با همان شلوار كردي و ظاهر هميشگي به استقبال بني صدر رفتند! هر چند هدفشان چيز ديگري بود. ميگفتند : ما ميخواهيم با اين آدم صحبت كنيم و ببينيم با كدام بينش نظامي جنگ را اداره ميكند!
🔸آن روز خيلي معطل شديم. در پايان هم اعلام كردند رئيس جمهور به علت آسيب ديدن هليكوپتر به كرمانشاه نمي آيد.
مدتي بعد حضرت آيت الله خامنه اي به كرمانشاه آمدند. ايشان در آن زمان امام جمعه #تهران بودند. ابراهيم تمام بچه ها را به همراه خود آورد.
آنها با همان ظاهر ساده و بي آلايش با حضرت آقا ملاقات كردند و بعد هم ايشان را در آغوش گرفتند و روبوسي كردند.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از ناسا تا دهلاویه
💠 مصطفی چمران در آمریکا به جایی رسید که برای خیلیها آرزو بود. اما هدف چمران بزرگتر از ناسا و دکتری بود. او به لبنان و ایران آمد تا روی ماه خدا را ببوسد. اینجا قصه یک دانشمندِ شهید را مرور کردیم.
شهیددکتر#مصطفی_چمران🕊🌹
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت چهل و هشتم
با چند نفر از رفقا راهی قم شدیم.
بعد از زیارت به همراه احمد آقاو دوستان به خانه ی یکی از رفقا رفتیم و شب را ماندیم.
نیمه های شب بود که احمد آقا بیدار شد. من هم بیدار شدم ولی از جای خودم بلند نشدم!
احمد آقا می خواست برای نماز وضو بگیرد اما احساس کرد این کار باعث اذیت صاحبخانه می شود. لذا قرآن را برداشت و در گوشه ای از اتاق مشغول خواندن قرآن شد.
او بیداری در سحر را حفظ کرد ولی بر خلاف همیشه نماز شب نخواند!
روز بعد به دلیلی صحبت از سحرگاه و قرآن خواندن احمد آقا شد. ایشان به من گفت:
من به خاطر رعایت حال صاحبخانه نتوانستم وضو بگیرم و نماز شب بخوانم، اما خداوند به واسطه ی قرائت قرآن در آن سحرگاه پاداش عظیم و تاثیرات عجیبی به من داد.
رفتار احمد آقا واین حکایت او برایم عجیب بود.
او در آن سحرگاه بدون وضو مشغول قرآن شد و از عنایات خدا به خودش صحبت میکرد.
او به خاطر خدا نخواست که صاحبخانه اذیت شود و خدا این گونه مزدش را داده بود ...
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣در گلزار شهدا قبری کنده بودند دور آن را هم حصار کشیده بودند که اگر شهیدی آمد در آنجا دفن شود. ناصر یک شب ما، که چند نفر از بچه های سپاه بودیم را جمع کرد و گفت: « بچه ها این قبر حیفه بیاید نگذاریم خالی بمونه!»
خلاصه ساعت 12، 1شب که می شد می رفتیم سراغ قبر خالی. قبل از همه ناصر در قبر می خوابید، حدود نیم ساعت تا یک ساعت آنجا دراز می کشید و ما دور قبر برایش گریه و زاری راه می انداختیم، بعد از آن از قبر بلند می شد رو به آسمان می کرد و می گفت: «خداوندا ما یکبار دیگر زنده شدیم ، دیگر نگذار تا گناه کنیم.»
این کار را به نوبت انجام می دادیم. وقتی به مرور زمان آن قبر پر شد، انگار ما چیزی را از دست داده و گم کرده بودیم، حیف که ناصر جوری رفت که سال ها نه قبری داشت و نه گریه کنی بر مزارش!
⭐️🌹⭐️
هدیه به شهید #ناصر_عظیمی صلوات،شهدای فارس
🌷@shahedan_aref
حاجی دنیای نیروهایش بود. دعاهای کمیل و ندبه را از حفظ بود. آنقدر تکرار می کرد که همه فهمیده بودند حفظ است
فرمانده بود؛ ولی هیچ کس ندید جلوی تویوتا بنشیند. یک تکه ابر داشت عقب تویوتا. هر کجا می خواست برود، اگر راننده نبود می دوید می نشست پیش تویوتا روی همان تکه ابرکسی هم اصرار نمی کرد جلو بنشاندش. چون می دانستند فایده ندارد.
شهید #محسن_حاجی_بابا
🌷@shahedan_aref
✍یادداشت شهید مدافع حرم #فاطمیون "سید ابراهیم سادات" برای همسرش
همسر مهربانم، دسته گلهایم (فرزندانم) را به تو و تو را به خداوند منان میسپارم. دعا کن شهید شوم.
وقتی با پیکرم روبرو شدی، لبخندی بزن و به من تبریک بگو. شهادت بزرگترین آرزوی قلبی من است.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سیدابراهیم_سادات
🌷@shahedan_aref
هر روز میدیدم یوسف گوشهای از سنگر نشسته و نامه مینویسد. با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد! برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هر روز. یک روز هنگام برگشتن از فاو گفتم: یوسف نامه ات را پست نمیکنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم، کسی را ندارم که.... .
شهید #یوسف_قربانی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌹شهید سید مرتضی آوینی: دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند وگرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح چه بسیارند اهل دین ...
صبحتون شهدایی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
پنجمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
پیکر شهیدی که برای همیشه در آغوش آبهای اروندرود جای گرفت
🔹تمرینات غواصی بسیار سخت بود. در زمستان سرد، ۴ ساعت صبح، ۴ ساعت بعدازظهر و ۳ ساعت هم شب، بچهها آموزش غواصی میدیدند. یک نقطه برای آنها مشخص می شد که باید از آنجا شروع میکردند و از کارون عبور میکردند و ۳ بار میرفتند و برمیگشتند. کار باید به دقت انجام میشد و در پایان به همان نقطه معین شده برمیگشتند، نه ۱ متر بالاتر و نه ۱ متر پایین تر. در تمام این سختیها شهید سید محمود اعتصامی همچون کوه مقاوم بود و تا آخرین لحظه به تمرینات ادامه داد.
شهید #سیدمحمود_اعتصامی🕊🌹
🌷@shahedan_aref