eitaa logo
هر روز با شهدا
66.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
20 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 !! 🌷لحظه‌ای که جانباز شدم، به دلیل این‌که چند ترکش به صورتم خورده بود، حس نمی‌کردم که جانباز شده‌ام. خیلی با آرامش بودم اما بعد از حدود پنج دقیقه حس کردم خیلی درد دارم. وقتی امدادگر پاهایم را می‌بست، در ضمیر ناخودآگاهم احساس کردم پاهایم قطع شده است، اما دستم را نمی‌دانستم. بعد با آمبولانس من را به اورژانس مهران بردند، چون بدن بسیار قوی‌ای داشتم وقتی دکتر آستین‌های لباسم را قیچی می‌کرد، هم‌چنان به هوش بودم ولی نمی‌دانستم اعضای بدنم قطع شده است. بعد از حدود دو روز که در فرودگاه باختران به هوش آمدم، به سختی اندازه یکی _ دو سانت، سرم را از روی برانکارد بالا آوردم و دیدم.... 🌷و دیدم پاهایم قطع شده است، اما اصلاً ناراحت و نگران نشدم. چون زمان عملیات آماده‌باش بودیم موهایم بلند و سر و صورتم خونی و خاکی شده بود. با دست راستم خون‌های بین موهایم را پاک می‌کردم. تا آمدم با دست چپم این کار را انجام دهم، دیدم قطع شده است. خنده‌ام گرفت. پیرمردی که بالای سرم بود و داشت با گاز استریل لب‌هایم را نمناک می‌کرد، گفت: «به من می‌خندی؟» گفتم: «نه، به تو فکر نمی‌کنم.» گفت: «‌پس به چی می‌خندی؟» گفتم: «والا من نمی‌دانستم که دست چپم هم قطع شده، حالا که فهمیده‌ام، خنده‌ام گرفته است.» : جانباز سرافراز ۷۰ درصد قطع دو پا و یک دست علی عباس‌پور، برادر شهید حیدرعلی عباس‌پور منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 🌷@shahedan_aref
کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت پنجاه ( ادامه قسمت قبل ) نمازصبح را در مسجد امین الدوله خواندیم.من دیدم که احمداقا بعد از نماز به محل بسیج رفت و مشغول استراحت شد. من بارها از خود ایشان شنیده بودم که خوابیدن در بین‌الطلوعین مکروه است. پس چرا احمداقا.... بعداز نماز مغرب از ایشان همین موضوع را سؤال کردم. گفت: من دیشب به خاطر برنامه‌های بسیج کم خوابیده بودم،ترسیدم به خاطر خستگی و کسالت، در طی روز دچار لغزش یا برخورد تند با دیگران شوم. برای همین استراحت کردم. کارها و اعمال عرفانی احمداقا برای همه‌ی شاگردان و دوستان درس عبرت بود. هرکس به فراخور وجود خود از خرمن ویژگی‌های ایشان بهره می برد و استفاده می کرد. ایشان هیچ گاه گِرد گناه نچرخید. یک بار در نامه ای نوشته بود:«مؤمن سنگینی معصیت را چون کوه اُحد بر روی شانه‌های خود حس می کند.» همیشه توصیه می کرد گناه را کوچک نشمارید و از انجام کارهای نیک نهراسید ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
شهید🕊🌹 تولد:1364/5/28 شهادت:1395/1/12 محل تولد:قائمشهر محل شهادت:ایرانشهر 🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
شهید#محمد_تقی_زاده🕊🌹 تولد:1364/5/28 شهادت:1395/1/12 محل تولد:قائمشهر محل شهادت:ایرانشهر 🌷@shahedan
مجردی که خود را پیش مرگ متاهلین می‌کرد! 🔹شهید محمد تقی‌زاده در زمان عملیات‌های مختلف جلودار بود و به همکاران متاهل خود گوش‌زد می‌کرد که من جلودار خواهم بود زیرا مجرد هستم همه نشان از روحیه فداکاری و از خودگذشتگی او دارد. 🔹محمد تقی‌زاده در میان همه‌ی خصوصیات زیبای شخصیتی و وجودی‌اش به زیبایی ظاهری و آراستگی چهره به‌عنوان یک افسر پلیس نیز اهمیت می‌داد و تفکرش براین بود که یک پلیس علاوه بر شخصیت صداقت متانت وخلوص در شغلش باید چهره‌ای مرتب و آراسته داشته باشد به.همین دلیل پلیسی شیک پوش و آراسته بود. 🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و دوم : نیمه شعبان ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸عصر روز نيمه شعبان ابراهيم وارد مقر شد. از نيمه شب خبري از او نبود. حالا هم كه آمده يك اسير عراقي را با خودش آورده! پرسيدم: آقا ابرام كجايي، اين اسيركيه!؟ گفت: نيمه شب رفته بودم سمت دشمن، كنار جاده مخفي شدم. به تردد خودروهاي عراقي دقت كردم. وقتي جاده خلوت شد يك جيپ عراقي را ديدم، با يك سرنشين به سمت من مي آمد. سريع رفتم وسط جاده، افسر عراقي را اسير گرفتم و برگشتم.بين راه با خودم گفتم: اين هم هدي ه ما براي امام زمان ولي بعد، از حرف خودم پشيمان شدم. گفتم: ما كجا و هديه براي امام زمان همان روز بچه ها دور هم جمع شديم. 🔸از هر موضوعی صحبتي به ميان آمد تا اينكه يكي از ابراهيم پرسيد: بهترين فرمانده هان در جبهه را چه كساني ميداني و چرا؟! ابراهيم كمي فكر كرد و گفت: تو بچه هاي سپاه هيچكس را مثل محمد بروجردي نميدانم. محمد كاري كرد كه تقريباً هيچكس فكرش را نميكرد. در كردستان با وجود آن همه مشكلات توانست گرو ههاي پي شمرگ كرد مسلمان را راه اندازي كند و از اين طريق كردستان را آرام كند. در فرمانده هان ارتش هم هيچكس مثل سرگرد علي صياد شيرازي نيست.ايشان از بچه هاي داوطلب ساده تر است. آقاي صياد قبل از نظامي بودن يك جوان حزب اللهي و مومن است. از نيروهاي هوانيروز، هر چه بگردي بهتر از سروان شيرودي پيدا نميكني، شيرودي در سرپل ذهاب با هل يكوپتر خودش جلوي چندين پاتك عراق را گرفت. با اينكه فرمانده پايگاه هوايي شده آنقدر ساده زندگي ميكند كه تعجب ميكنيد! وقتي هم از طرف سازمان تربيت بدني چند جفت كفش ورزشي آوردند يكي را دادم به شيرودي، با اينكه فرمانده بود اما كفش مناسبي نداشت. 🔸همان روز صحبت به اينجا رسيد كه آرزوي خودمان را بگوئيم. هر كسي چيزي گفت. بيشتر بچه ها آرزويشان شهادت بود. بعضيها مثل شهيد سيد ابوالفضل كاظمي به شوخي ميگفتند: خدا بنده هاي خوب و پاك را سوا ميكند. براي همين ما مرتب گناه ميكنيم كه ملائكه سراغ ما را نگيرند! ما ميخواهيم حالا حالاها زنده باشم. بچه ها خنديدند و بعد هم نوبت ابراهيم شد.همه منتظر آرزوي ابراهيم بودند. ابراهيم مكثي كرد وگفت: آرزوي من شهادت هست ولي حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائيل شهيد شوم! ٭٭٭ 🔸صبح زود بود. از سنگرهاي كمين به سمت گيلانغرب برگشتم. وارد مقر سپاه شدم. برخلاف هميشه هيچكس آنجا نبود. كمي گشتم ولي بيفايده بود. خيلي ترسيدم.نكند عراقيها شهر را تصرف كرده اند! داخل حياط فرياد زدم: كسي اينجا نيست؟! درب يكي از اطاقها باز شد. يكي از بچه ها اشاره كرد، بيا اينجا! 🔸وارد اتاق شدم. همه ساكت رو به قبله نشسته بودند! ابراهيم تنها، در اتاق مجاور نشسته بود و با صداي سوزناک مداحي ميكرد. براي دل خودش ميخواند. با اما مزمان نجوا ميكرد. آنقدر سوز عجيبي در صدايش بود كه همه اشك ميريختند. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید 🌷@shahedan_aref
اگر ناخواسته کاری انجام می‌داد و بعد متوجه می‌شد که کسی از او دلگیر شده، تا او را راضی نمی‌کرد آرام نمی‌گرفت. می‌گفت: خدا از حق خودش می‌گذرد ولی از حق مردم نمی‌گذرد. خودش هرگز اشتباهات دیگران را به دل نمی‌گرفت. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
❣سه ماه بود سخت بیمار بودم و انواع و اقسام داروهای محلی را هم خورده بودم و حتی دکتر هم رفته بودم اما هیچ تغییری در بهبودیم حاصل نشده بود. مجبور شدم با همه سختی‌هایی که بود برای معالجه به اهواز که مرکز استان بود بروم. در آنجا دکتر پس از آزمایشات و معاینات گفت خانم شما سه ماهه باردار هستید اما من از بس حالم بد بود هیچ اطلاعی از باردار بودنم نداشتم، دکتر برای ده روز دارو داد و گفت پس از ده روز مجدد مراجعه کنم، بعداز ده روز مراجعه کردم و دکتر سی عدد آمپول داد که روزی یکی تزریق کنم، نگران فرزندی بودم که در شکم داشتم اما به خاطر حال بدم مجبور بودم آمپولها را تزریق کنم، حالم بهتر شده بود و رو به بهبودی بود، وضعیت بارداریم عادی بود و مشکلی نداشتم، در هفت ماهگی باز حادثه ای برایم پیش آمد که حاملگی ام دچار مشکلاتی شد که بخیر گذشت تا بالاخره نه ماهگی را هم گذراندم و عبدالحمید در تاریخ 30 مرداد سال 1346 صحیح و سالم بدنیا آمد و انگاری خدا می خواست که سالم بماند تا او هم یکی از سربازان در گهواره ای امام خمینی که وعده اش را به طاغوتیان داده بود باشد و در راهش به شهادت برسد. راوی: مادر شهید عبدالحمید تقی‌زاده بهبهانی شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
❣ادامه عملیات کربلای 5 بود. حاج‌محمـد دنبال من آمد و گفت: بیا بریم گتوند کار دارم. من رانندگی می‌کردم. حاج‌محمـد خسته از روزهای سخت عملیات، حرفی نمی‌زد و به مسیر جلو خیره شده بود. انگار به چیزی فکر می‌کرد. من هم چیزی نمی‌گفتم. آمدیم اهواز، از میدان چهار شیر که رد شدیم. حاج‌محمـد سکوتش را شکست و بی‌مقدمه گفت: عبدالله من دو تا آرزو از خدا دارم، دعا کن که خدا بهم بده! گفتم: چیا؟ گفت: دوست دارم سال دیگه باز برم حج واجب و خانه خدا را زیارت کنم، بعدش بیام و شهید بشم! با خودم گفتم تو چه فکر‌هایی است حاج‌محمـد. گفتم: ان‌شاالله که هر چی خیر است پیش میاد! وقتی سال بعد برای بار دوم به حج واجب رفت، گفتم این از آرزوی اولش. وقتی هم سال بعدش در آخرین روزهای جنگ شهید شد، با خودم گفتم: این هم اجابت آرزوی دومش! سردارشهید 🕊🌹 شهدای فارس 🌷@shahedan_aref
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زنمو بچه امو تمام هفت جد وآبادم فدای یک کاشی حرم بی بی شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت: 🌿 یک لازم است ژرفنگر، موقع شناس، روانکاو و در هر زمینه کامل عیار باشد. 📚 کتاب طنین همت 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا