eitaa logo
هر روز با شهدا
67.8هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
20 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ادامه عملیات کربلای 5 بود. حاج‌محمـد دنبال من آمد و گفت: بیا بریم گتوند کار دارم. من رانندگی می‌کردم. حاج‌محمـد خسته از روزهای سخت عملیات، حرفی نمی‌زد و به مسیر جلو خیره شده بود. انگار به چیزی فکر می‌کرد. من هم چیزی نمی‌گفتم. آمدیم اهواز، از میدان چهار شیر که رد شدیم. حاج‌محمـد سکوتش را شکست و بی‌مقدمه گفت: عبدالله من دو تا آرزو از خدا دارم، دعا کن که خدا بهم بده! گفتم: چیا؟ گفت: دوست دارم سال دیگه باز برم حج واجب و خانه خدا را زیارت کنم، بعدش بیام و شهید بشم! با خودم گفتم تو چه فکر‌هایی است حاج‌محمـد. گفتم: ان‌شاالله که هر چی خیر است پیش میاد! وقتی سال بعد برای بار دوم به حج واجب رفت، گفتم این از آرزوی اولش. وقتی هم سال بعدش در آخرین روزهای جنگ شهید شد، با خودم گفتم: این هم اجابت آرزوی دومش! سردارشهید 🕊🌹 شهدای فارس 🌷@shahedan_aref
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زنمو بچه امو تمام هفت جد وآبادم فدای یک کاشی حرم بی بی شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت: 🌿 یک لازم است ژرفنگر، موقع شناس، روانکاو و در هر زمینه کامل عیار باشد. 📚 کتاب طنین همت 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜آیت الله مجتهدی تهرانی ره: یک شب از خواب برخاست و دید که نمازشبش قضا شده... گریه کرد و گفت: خدا چه کردم که نمازشب از دستم رفت. حالا امروز بعضی ها نمازصبحشان هم قضا می شود، اما برایشان مهم نیست. هزارتومانی اش گم شود ناراحت است، اما نمازصبحش قضا شده و نگران نیست و این را خسارت نمی داند. صبحتون شهدایی🕊🌹 🌷@shahedan_aref
هشتمین روز به نیت شهید🕊🌹 ❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️ ❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️ ❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️ ❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️ برای همه گرفتارا دعا کنید🙏 🌷@shahedan_aref
🌷 🌷 .... 🌷روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهيد گمنام در شهر دهلران طى مراسمى تشييع شوند. بچه‌هاى تفحص، پنج شهيد را که مطمئن بودند گمنام هستند انتخاب کردند. ذره ذره پيکر را گشته بودند. هيچ مدرکى بدست نيامده بود. قرار شد در بين شهدا يکى از آن‌ها را که سر به بدن نداشت به نيابت از ارباب بی‌سر، آقا اباعبدالله الحسين(ع) تشييع و دفن شود. کفن‌ها آماده شد. شهدا يکى يکى طى مراسمى کفن می‌شدند. 🌷آخرين شهيد، پيکر بی‌سر بود. حال عجيبى در بين بچه‌ها حاکم بود. خدا اين شهيد کيست که توفيق چنين فيضى را يافته تا به نيابت از ارباب در اين روز تشييع شود؟! ناگهان تکه پارچه‌اى از جيب لباس شهيد به چشم خورد. روى آن نوشته‌اى بود که به سختى خوانده می‌شد؛ "حسن پرزه اى، اعزامى از اصفهان" 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسن پرزه اى ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹5 تیرماه سالروز عروج شهادت گونه پاسدار بسیجی یوسف بجانی از سربازان گمنام امام زمان عج در سپاه 🔸خلاصه زندگی نامه: یوسف ۱۳۵۸ در خانواده ای انقلابی به دنیا آمد. از همان کودکی کنار پدر و برادرانش در پایگاه شهدای حکم آباد فعالیت نمود. وی در مسائل قرآنی و فرهنگی خیلی فعال و پر تلاش بود. در دهه هشتاد جدب گروه ۶۰ رسالت گردید و بعنوان پاسدار سرباز گمنام در خدمت انقلاب بود. وی در کردستان و اربیل ماموریت های مختلفی را انجام داد. تا اینکه در اواخر خرداد ماه ۱۳۸۳ پس از باز گشت از اربیل در اثر خیانت پیشمرگ، طی چند روز بستری عاشقانه به دوستان شهید و مقتدای خود شهید مهدی باکری پیوست. بخشی از وصیت نامه : * خون دادن هنر شهیدان بود و خون دل خوردن هنر شهادت طلبان. * مبادا دنیا آنقدر گوش های مان را ناشنوا و چشم های مان را کور کند که فریاد امام خامنه ای را نشنویم و مظلومیتش را نبینیم. * کسی که فریاد امام خامنه ای را نشنود هنگام فریاد حضرت مهدی عج گوش هایش صدای امام مهدی عج را نخواهد شنید. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل وسوم : جایزه ✔️ راوی : قاسم شبان 🔸يكي از عملياتهاي نفوذي ما در منطقه غرب به اتمام رسيد. بچه ها را فرستاديم عقب. پس از پايان عمليات، يك يك سنگرها را نگاه كرديم. كسي جا نمانده بود. ما آخرين نفراتي بوديم كه بر مي گشتيم. ساعت يك نيمه شب بود. ما پنج نفر مدتي راه رفتيم. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام خيلي خسته ايم، اگه مشكلي نيست اينجا استراحت كنيم. ابراهيم موافقت كرد و در يك مكان مناسب مشغول استراحت شديم. 🔸هنوز چشمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسي به ما نزديك مي شود! يكدفعه از جا پريدم. از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاملاً مشخص بود. يك عراقي در حالي كه كسي را بر دوش حمل مي كرد به ما نزديك مي شد! 🔸خيلي آهسته ابراهيم را صدا زدم. اطراف را خوب نگاه كردم. كسي غير از آن عراقي نبود! وقتي خوب به ما نزديك شد از سنگر بيرون پريديم و در مقابل آن عراقي قرار گرفتيم. سرباز عراقي خيلي ترسيده بود. همانجا روي زمين نشست. يكدفعه متوجه شدم، روي دوش او يكي از بچه هاي بسيجي خودمان است! او مجروح شده و جامانده بود! 🔸خيلي تعجب كردم. اسلحه را روي كولم انداختم. با كمك بچه ها، مجروح را از روي دوش او برداشتيم. رضا از او پرسيد: تو كي هستي، اينجا چه ميكني!؟ سرباز عراقي گفت: بعد از رفتن شما من مشغول گشت زني در ميان سنگرها و مواضع شما بودم. يكدفعه با اين جوان برخورد كردم. اين رزمنده شما از درد به خود مي پيچيد و مولا اميرالمومنين و امام زمان را صدا مي زد. من با خودم گفتم: به خاطر مولا علي تا هوا تاريك است و بعثيها نيامده اند اين جوان را به نزديك سنگر ايراني ها برسانم و برگردم! 🔸بعد ادامه داد: شما حساب افسران بعثي را از حساب ما سربازان شيعه كه مجبوريم به جبهه بيائيم جدا كنيد.حسابي جاخوردم. ابراهيم به سرباز عراقي گفت: حالا اگر بخواهي مي تواني اينجا بماني و برنگردي. تو برادر شيعه ما هستي. سرباز عراقي عكسي را از جيب پيراهنش بيرون آورد وگفت: اينها خانواده من هستند. من اگر به نيروهاي شما ملحق شوم صدام آن ها را مي كشد. بعد با تعجب به چهره ابراهيم خيره شد! بعد از چند لحظه سكوت با لهجه عربي پرسيد: اَنت ابراهيم هادي!! 🔸همه ما ساكت شديم! باتعجب به يكديگر نگاه كرديم. اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. ابراهيم با چشمان گرد شده و با لبخندي از سر تعجب پرسيد: اسم من رو از كجا ميدوني!؟ من به شوخي گفتم: داش ابرام، نگفته بودي تو عراقي ها هم رفيق داري! سرباز عراقي گفت: يك ماه قبل، تصوير شما و چند نفر ديگر از فرماندهان اين جبهه را براي همه يگان هاي نظامي ارسال كردند و گفتند: هركس سر اين فرماندهان ايراني را بياورد جايزه بزرگي از طرف صدام خواهد گرفت! 🔸در همان ايام خبر رسيد که از فرماندهي سپاه غرب، مسئولي براي گروه اندرزگو انتخاب شده و با حكم مسئوليت راهي گيلانغرب شده. ما هم منتظر شديم ولي خبري از فرمانده نشد. تا اينكه خبر رسيد، جمال تاجيك كه مدتي است به عنوان بسيجي در گروه فعاليت دارد همان فرمانده مورد نظر است! 🔸با ابراهيم وچند نفر ديگربه سراغ جمال رفتيم. از او پرسيديم: چرا خودت را معرفي نكردي؟! چرا نگفتي كه مسئول گروه هستي؟ جمال نگاهي به ما كرد و گفت: مسئوليت براي اين است كه كار انجام شود. خدا را شكر، اينجا كار به بهترين صورت انجام ميشود.من هم از اينكه بين شما هستم خيلي لذت ميبرم. از خدا هم به خاطر اينكه مرا با شما آشنا كرد ممنونم. شما هم به كسي حرفي نزنيد تا نگاه بچه ها به من تغيير نكند. جمال بعد از مدتي در عمليات مطلع الفجر در حالي كه فرمانده يكي از گردانهاي خط شكن بود به شهادت رسيد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
نام و نام خانوادگی :سید هاشم ساجدی نام پدر :سید حسین تاریخ تولد :۱۳۲۶/۰۴/۰۴ محل تولد :کلاته شغل :جهادگر وضعیت تاهل :متاهل مسئولیت :فرمانده مهندسی قرارگاه نجف اشرف سن :۳۸ سال تاریخ شهادت :۱۳۶۳/۰۸/۰۵ محل شهادت :میمک نام عملیات :کمین دشمن موضوع شهادت :جبهه نحوه شهادت :اصابت گلوله ضدانقلابتاریخ تدفین : گلزار :بهشت رضای مشهد شهید 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
نام و نام خانوادگی :سید هاشم ساجدی نام پدر :سید حسین تاریخ تولد :۱۳۲۶/۰۴/۰۴ محل تولد :کلاته شغل :جه
برخورد قاطع مقابل خیانت‌کاران به بیت‌المال 🔹پسر شهيد ساجدى می‌گويد: "در جايى كه تنبيه لازم بود، آن را به موقع انجام می‌دادند. به‏‌طورى كه وقتى يكى از افراد خلافى انجام داد و نسبت به بيت ‏المال خيانت كرد، پدرم با ايشان برخورد شديدى كرد كه بعضى از اين موضوع و برخورد ناراحت شدند، ولى پدرم با تمام اين مسائل ايشان را تنبيه كرد و معتقد بود بايد نسبت به بيت‏ المال توجه زيادى شود." شهید 🕊🌹 🌷@shahedan_aref