eitaa logo
هر روز با شهدا
66.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
20 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷توصیه مهم شهید بزرگوار حاج احمد کاظمی شادی روح همه شهدا صلوات...❣ سردارسرلشکرپاسدارشهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
🌷شهید عباس بابایی : ❤️ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه. هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو. ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن . همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . . ۱۵ مردادماه سالروز شهادت❣ شادی روح همه شهدا صلوات...❣ شهید 🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت هشتاد و دوم ( ادامه قسمت قبل ) در همین افکا
کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت هشتاد و سوم ( ادامه قسمت قبل ) هنوز هوا روشن نشده بود که به ما دستور دادند برگردید. گردان دیگری برای ادامه کار جایگزین ما شد. وقتی که شدت آتش دشمن کم شد، آن‌ها که سالم بودند از سنگرها بیرون آمدند. در مسیر برگشت، نگاهی به جمع بچه‌ها کردم. آن‌ها که باز می گشتند کمتر از شصت نفر بودند! یعنی نفرات گردان سیصد نفره‌ما در کمتر از چند ساعت به یک پنجم رسید! همین طور که به عقب بر می گشتیم به سنگر‌های تیربار دشمن رسیدیم.جایی که از همان جا کار را شروع کردیم. جنازه تیربارچی عراقی روی زمین افتاده بود، از آن جا عبور کردیم، هنوز چند قدمی دور نشده بودم که در کنار جاده، پیکر یک شهید جلب توجه کرد! جلو رفتم.قدم‌هایم سُست شد.کنار پیکرش نشستم، هنوز عینک برچهره داشت‌، در زیر نور ماه خیلی نورانی تر شده بود. خودش بود...برادر نیّری.. همان که از همه ما در معنویات جلوتر بود. همان که هرگز او را نشناختیم... کمی که عقب تر آمدم پیکر مهدی خداجو را دیدم..بعد طباطبایی(مسئول دسته)را.. بعد میرزایی... خدای من چه شده!؟ همه‌ی بچه‌های دسته ما رفته‌اند. گویی فقط من مانده‌ام! نمی دانید چه لحظات سختی بود. وقتی به اردوگاه برگشتیم سراغ بچه‌های دسته را گرفتم از جمع سی نفره ما که سه ماه شب و روز با هم بودیم فقط هشت نفر برگشته بودند! نمی دانید چه حال و روزی داشتم، یاد صحبت‌های مسئول دسته افتادم که می گفت: « شهادت را به هرکسی نمی دهند، باید التماس کنی» بعد ها شنیدم که یکی از بچه‌ها گفت: برادر نیّری وقتی گلوله خورد روی زمین افتاد، بعد بلند شد و دستش را روی سینه نهاد و گفت: السلام علیک یا ابا‌عبدالله... بعد روی زمین افتاد و رفت.. ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
🔹بیوگرافی سردار شهید رضا بخشی (فاتح) جانشین فرمانده شهید مدافع حرم🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله مصباح یزدی (ره)در مورد شهید حجت الاسلام ردانی پور: «اگر در قیامت.....» 🔹 15 مرداد ماه، سالروز شهادت سردار رشید اسلام، حجت الاسلام مصطفی ردانی‌پور تبریک و تسلیت. ۱۵ مردادماه سالروز شهادت❣ شهیدحجت الاسلام والمسلمین🕊🌹 🌷@shahedan_aref
9.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 بمناسبت ۱۵ مرداد سالروز عروج ملکوتی فرمانده بی نشان سپاه امام مهدی (عج) سردارسرلشگر پاسدارشهید حاج آقا مصطفی ردانی پور 🔸روایتگری جانباز مدافع حرم و مداحی حاج محمدیزدخواستی 🗓 یکشنبه ۱۵ مرداد از ساعت ۱۸ الی ۲۰ 📍 گلستان شهدا قطعه سرداران 🌷@shahedan_aref
14.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|شهید ایستاده بر قله گریه ات دلم را لرزاند اما ایمانم را نه شادی ارواح مطهر شهدای مدافع حرم، صلوات🕊🌹 شهید مدافع حرم🕊🌹 🌷@shahedan_aref
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بازآفرینی تصویر برخی از شهدای معاصر ایرانی در روز عاشورا به کمک هوش مصنوعی 🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت هفتاد و چهارم: رضای خدا ( 2 ) ✔️راوی : عباس هادی نزدیک صبح جمعه بود. ابراهیم با لباس های خون الود به خانه امد! خیلی اهسته لباس هایش را عوض کرد. بعد از خواندن نماز به من گفت: عباس، من میرم طبقه بالا بخوابم. نزدیک ظهر بود که صدای درب خانه امد. کسی بدون وقفه به در می کوبید! مادر ما رفت و در را باز کرد. زن همسایه بود. بعد از سلام با عصبانیت گفت:این ابراهیم شما مگه همسن پسر منه!؟دیشب پسرم رو با موتور برده بیرون، بعد هم تصادف کردند وپاش رو شکسته! بعد ادامه داد:ببین خانم، من پسرم رو بردم بهترین دبیرستان. نمی خوام با ادم هائی مثل پسر شما رفت و امد کنه! مادر ما از همه جا بی خبر بود. خیلی ناراحت شد. معذرت خواهی کرد وبا تعجب گفت:من نمیدانم شما چی می گی! ولی چشم به ابراهیم می گم، شما ببخشیدو... من داشتم حرف های اورا گوش میکردم. دویدم طبقه بالا! ابراهیم را از خواب بیدار کردم وگفتم:داداش چیکار کردی؟! ابراهیم پرسید:چطور مگه، چی ‌شده؟ پرسیدم:تصادف کردید؟یکدفعه بلند شد وبا تعجب پرسید:تصادف!؟ چی میگی؟ گفتم:مگه نشنیدی، دم درمامان ممد بود. دادوبیداد میکردو... عصرهمان روز، مادر وپدر محمد با دسته گل ویک جعبه شیرینی به دیذن ابراهیم امدند. زن همسایه مرتب معذرت خواهی میکرد. مادر ماهم با تعجب گفت:حاج خانم، نه به حرف های صبح شما، نه به کار احالای شما! اوهم مرتب می گفت:بخدا از خجالت نمیدونم چی بگم، محمد همه ماجرا را برای ما تعریف کرد. محمد گفت:اگر اقا ابراهیم نمیرسید معلوم نبود چی به سرش می امد بچه های محل هم برای اینکه ما ناراحت نباشیم گفته بودند:ابراهیم ومحمد باهم بودند و تصادف کردند! ناج خانم من از اینکه زود قضاوت کردم خیلی ناراحتم، توروخدا من رو ببخشید. به پدر محمد هم گفتم خیلی زشته، اقا ابراهیم چند ماهه مجروح شده وهنوز پای ایشون خوب نشده ولی ما به ملاقاتشون نرفتیم، برای همین مزاحم شدیم. مادر پرسید نمی فهمم، مگه برای محمد شما چه اتفاقی افتاده!؟ ان خانم ادامه دادنیمه های شب جمعه بچه های بسیج مسجد، مشغول ایست وبازرسی بودند. محمد وسط خیابان همراه دیگر بچه هابود.یکدفعه دستش روی ماشه رفته وبه اشتباه، گلوله از اسلحه اش خارج وبه پای خودش اصابت میکنه. اوباپای مجروح وسط خبابان افتاده بود وخون زیای از پایش می رفت اقا ابراهیم همان موقع با موتور از راه می رسد. سریع به سراغ محمد رفته وبا کمک یکی دیگر از رفقا زخم پای محمد را می بندد. بعد اورا به بیمارستان می رساند. صحبت زن همسایه تمام نشد. برگشتم وابراهیم را نگاه کردم. با ارامش خاصی کنار اتاق نشسته بود. او خوب میدانست کسی که برای رضای خدا کاری انجام داده نباید به حرف های مردم توجهی داشته باشد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
💬 | متن پیام: آیا کپی از پست هایی کانال تان حلال است ✍سلام مخاطب گرامی! استفاده از مطالب کانال ما بی قید و شرط مجازه، نشر سیره و آثار شهدا نشر خوبیهاست. 🙏🙏🙏🙏