8.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدِ سعید...❤️
.
.
روایتی از زندگی شهید مدافع حرم سعید بیاضی زاده
#شهید_سعید_بیاضی_زاده
#مدافع_حرم
#روایتگری
#علی_زین_العابدین_پور
#از_رفاقت_تا_شهادت
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بهشتی از دروغ و آزدیبیان میگوید
صدای شهید بهشتی را میشنوید❣
🌷@shahedan_aref
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت شهید سلیمانی از دوران دفاع مقدس
🔹اگر از آن آزاده بپرسند بهترین روز تو چه روزی بوده؟ میگوید؛ آن روزی که به عشق امام مرا شلاق میزدند.
🌷@shahedan_aref
💢استاندار مازندران، یادگار شهید بلباسی را تا کلاس اول بدرقه کرد
🔹️ استاندار مازندران به همراه تنی چند از مسؤولان استانی، زینب بلباسی نازدانه شهید محمدبلباسی از شهدای مدافع حرم را برای شروع سال تحصیلی جدید همراهی کرد.
🔹️ شهید محمد بلباسی از شهدای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلای مازندران و یکی از ۱۳ نفری بود که در روز ۱۷ اردیبهشتماه سال ۱۳۹۵ در نبرد خان طومان به دست تکفیری ها به شهادت رسید و از وی دو پسر و دو دختر به یادگار مانده است.
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و دوم:تفحص ( بخش دوم )
👥 راویان: سعيد قاسمي و راوي دوم خواهر شهيد
پس از آن گروهي به نام تفحص شهدا شكل گرفت كه در مناطق مختلف
مرزي مشغول جستجو شدند.
عشق به شهداي مظلوم فكه، باعث شد كه در عين سخت بودن كار و موانع
بسيار، كار در فكه را گسترش دهند. بسياري از بچه هاي تفحص كه ابراهيم را
ميشناختند، می گفتند: بنيانگذار گروه تفحص، ابراهيم هادي بوده. او بعد از
عملياتها به دنبال پيكر شهدا ميگشت.
پنج ســال پس از پايان جنگ، بالاخره با ســختيهاي بسيار، كار در كانال
معروف به كميل شروع شد. پيكرهاي شهدا يكي پس از ديگري پيدا ميشد.
در انتهاي كانال تعداد زيادي از شــهدا كنار هم چيده شــده بودند. به راحتي
پيكرهاي آنها از كانال خارج شد، اما از ابراهيم خبري نبود!
علي محمودوند مسئول گروه تفحص لشکر بود. او در والفجر مقدماتي پنج
روز داخل كانال كميل در محاصره دشمن قرار داشت.
علي خود را مديون ابراهيم ميدانســت و ميگفت: كســي غربت فكه را
نميداند، چقدر از بچه هاي مظلوم ما در اين كانالها هســتند. خاك فكه بوي
غربت كربال ميدهد.
يك روز در حين جســتجو، پيكر شــهيدي پيدا شد. در وســايل همراه او
دفترچه يادداشــتي قرار داشت كه بعد از گذشت ســالها هنوز قابل خواندن
بود.
در آخرين صفحه اين دفترچه نوشــته بود:
»امروز روز پنجم است كه در
محاصره هستيم. آب و غذا را جيره بندي كردهايم. شهدا در انتهاي كانال كنار
هم قرار دارند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنه ات اي پسر فاطمه!«
بچه هــا با خواندن اين دفترچه خيلي منقلب شــدند و باز هم به جســتجوي
خودشان ادامه دادند.
اما با وجود پيدا شدن پيكر اكثر شهدا، خبري از ابراهيم نبود.
مدتي بعد يكي از رفقاي ابراهيم براي بازديد به فكه آمد....
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
21.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"دوکوهه "
🎙شهید #ابراهیم_همت🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فصل دوم : آن دو چشم آبی!
قسمت اول
یکی از روزهای مردادماه همراه مادرم رفتم خانهی دایی محمد. داخل اتاقِ میهمانها چند نفری نشسته بودند، ما به اتاق دیگری رفتیم. زنْ دایی آمد کنار مادرم نشست و رو به من گفت: «زهرا! پسر داییت، رضا رفته بلیط بخت آزمایی خریده، دیشب خواب دیدم برنده شده! قربون دستت براش فالِ وجب بگیر ببینم چی میشه؛ شانس داره بچهم یا نه؟!» فال وجب، سرگرمی خندهدار من و دختر دایی بود. با کف دست راست، دست چپمان را از نوک انگشت اشاره تا آرنج وجب میکردیم؛ اگر از گودی وسط دست بیرون میزد، بازنده بودیم و برعکس آن، برنده. موقع وجب کردن دستم متوجه شدم یک جفت چشم آبی از اتاق میهمان من را زیر نظر دارد. پسر خالهی زن دایی بود که زیرچشمی به من نگاه میکرد. خیلی بدم آمد؛ اخم کردم و صورتم را برگرداندم. او هم سرش را پایین انداخت و خودش را جمع و جور کرد.
چند هفته بعد دوباره رفتیم خانهی دایی محمد. سوار اتوبوس شدیم. مثل همیشه به تماشای خیابان و مردم نشسته بودم که مادرم سر حرف را باز کرد.
- زهرا جان! بیبی خانوم رو میشناسی؟!
- کیه مامان؟!
- خالهی زن داییت دیگه!
با تعجب گفتم: «نه! از کجا بشناسم مامان؟! من که تا حالا ندیدمش.»
- دیدیش! چند هفته پیش که رفته بودیم خونهی داییت اونجا بودن. پسرش تو رو دیده.
- آهان! همون چشم آبیه که از اتاق مهمونا داشت منو نگاه میکرد! خب حالا که چی؟!
کمی سرش را نزدیکتر آورد و گفت: «بیبی خانوم تو رو برای پسرش رجب میخواد!» چشمانم گرد و صورتم از خجالت سرخ شد! عرقِ روی پیشانیام را با چادر پاک کردم. با لحنی تند به مادرم گفتم: «مامان! من نمیخوام شوهر کنم. یه وقت بهشون قول ندی!»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
🔰 یک جوان تو دل برویی بود،
آدم لذت می برد نگاهش کند.
من واقعا عاشقش بودم...
🔹سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی درباره شهید#مصطفی_صدرزاده🌹
🌷@shahedan_aref
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | امام حسن عسکری(ع)؛ عزیزِ غریب
🌷@shahedan_aref
کتاب * سِرّ سَر *
موضوع کتاب : زندگینامه و خاطرات سردار بی سر
شهید مدافع حرم🕊🌹
#عبدالله_اسکندری
بخشی از کتاب : چشم از او بر نمی داشتم .
از لحظه ی نشستنم داخل ماشین دلم میخواست حرف می زدم یا برایم حرف می زد .
با خودش زمزمه می کرد .ذکر میگفت.
رو به رو را نگاه میکرد.
اقرار می کنم که دیگر تحمل دوری اش را نداشتم.
🌷@shahedan_aref